Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for October, 2008

تبریک به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی

Posted by balouch On October - 19 - 2008

امروز شهروند ونکوور در برنامه هزار و یکشب، هزارمین حضورش را جشن می‏گیرد. برنامه در کی میک سنتر وست ونکوور از ساعت شیش و نیم تا ده و نیم شب برگزار می‏شود. دقیقاً نمیدانم که من با چند شماره از این هزار شماره همکار بودم اما می‏دانم که فعالیت رسمی‏ام را با شهروند شروع کردم. زمانی که شهروند تورنتو را حسن زرهی راه انداخت من از ادمنتون کانادا با فکس در ستون طنز آنها به نام قلم انداز همکار شدم و به مقام دبیری شهروند در ادمنتون هم نایل آمدم. وقتی بعد از ستیزن شدن در کانادا خودم (چون فیلی ندارم) هوس رفتن به هندوستان کردم بنا شد خبرنگار برون مرزی شهروند بشوم. در آن سفر من در پاکستان و ترکیه و دبی و شارجه و ام‏القوین و ابوظبی و رأس‏الخیمه و لندن و آمستردام به دنبال جایی بودم برای نزدیکتر به ایران زیستن و خبرنگاری در آوارگی من گم شد. وقتی دوباره با بیست دلار در جیب و خانواده‏ای هفت نفره وارد ونکوور شدم. هادی ابراهیمی این شاعر حساس و انسان مهربان با آغوش باز ستون طنز شهروند ونکوور را در اختیارم گذاشت و بدینسان من با شهروند ونکوور بزرگ شدم. و چه شبهایی را که همپای او و کتی دیلمی همسر گرامی و مهربان و سختکوشش و دو فرزند کوچیکس که حالا برای خود خانم و آقایی شده‏اند و همین منصورخانِ خرسندیِ وبلاگ گپ و گفت به صفحه‏بندی و چیدن و چسباندن به صبح نرساندیم. در برنامه امشب بسیاری از بزرگان شهر حضور دارند و هنرمندان زیادی هنر نمایی خواهند کرد. هادی ابراهیمی لطف کرده در کنار پنج نفر سخنران این شب مرا هم گنجانده. مجموع زمانی که سخنرانان در اختیار دارند سی و نه دقیقه هست که نه دقیقه را به من داده‏اند. اجازه بدهید به جای پست امشب به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی تبریک بگویم برای اینهمه مقاومت و تلاش.


تبریک به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی

Posted by balouch On October - 19 - 2008

امروز شهروند ونکوور در برنامه هزار و یکشب، هزارمین حضورش را جشن می‏گیرد. برنامه در کی میک سنتر وست ونکوور از ساعت شیش و نیم تا ده و نیم شب برگزار می‏شود. دقیقاً نمیدانم که من با چند شماره از این هزار شماره همکار بودم اما می‏دانم که فعالیت رسمی‏ام را با شهروند شروع کردم. زمانی که شهروند تورنتو را حسن زرهی راه انداخت من از ادمنتون کانادا با فکس در ستون طنز آنها به نام قلم انداز همکار شدم و به مقام دبیری شهروند در ادمنتون هم نایل آمدم. وقتی بعد از ستیزن شدن در کانادا خودم (چون فیلی ندارم) هوس رفتن به هندوستان کردم بنا شد خبرنگار برون مرزی شهروند بشوم. در آن سفر من در پاکستان و ترکیه و دبی و شارجه و ام‏القوین و ابوظبی و رأس‏الخیمه و لندن و آمستردام به دنبال جایی بودم برای نزدیکتر به ایران زیستن و خبرنگاری در آوارگی من گم شد. وقتی دوباره با بیست دلار در جیب و خانواده‏ای هفت نفره وارد ونکوور شدم. هادی ابراهیمی این شاعر حساس و انسان مهربان با آغوش باز ستون طنز شهروند ونکوور را در اختیارم گذاشت و بدینسان من با شهروند ونکوور بزرگ شدم. و چه شبهایی را که همپای او و کتی دیلمی همسر گرامی و مهربان و سختکوشش و دو فرزند کوچیکس که حالا برای خود خانم و آقایی شده‏اند و همین منصورخانِ خرسندیِ وبلاگ گپ و گفت به صفحه‏بندی و چیدن و چسباندن به صبح نرساندیم. در برنامه امشب بسیاری از بزرگان شهر حضور دارند و هنرمندان زیادی هنر نمایی خواهند کرد. هادی ابراهیمی لطف کرده در کنار پنج نفر سخنران این شب مرا هم گنجانده. مجموع زمانی که سخنرانان در اختیار دارند سی و نه دقیقه هست که نه دقیقه را به من داده‏اند. اجازه بدهید به جای پست امشب به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی تبریک بگویم برای اینهمه مقاومت و تلاش.


کالبد شکافی یک فرمایش

Posted by balouch On October - 18 - 2008

رئيس كانون مداحان و شاعران مذهبي سيستان و بلوچستان فرمودند:
آسيب‌شناسي، آسيب‌زدايي، ساماندهي و سازماندهي مداحان، دادن خط فكري و تغذيه كاري و حمايت‌هاي مادي تا حد توان از محور‌هاي فعاليت اين كانون است.
کالبد شکافی:
الف_ آسیب شناسی: مداحان عزیز یک آسیب که شما باید بشناسید این است که با کمال تأسف اکثر ساکنین این استان سنی هستند و اصلاً مداحی ندارند و آنرا بدعت و کفر و شرک می‏دانند.
ب- آسیب زدایی: شما مداحان عزیز اصلاً نباید از رو بروید. برای آسیب زدایی تا ته صدایتان را بدهید بیرون هی یا حسین یا حسین راه بندازید. باکتان هم نباشد که در کدام استانید. فقط یادتان باشد که در نظام جمهوری اسلامی هستید. کسی حرف زد ما اول مهر وهابی را می‏زنیم وسط چشماش، اگر چشم و آبرویی داشت لابد پیشانی بلندی هم دارد، مهر گروه جندا‏لله را می‏زنیم وسط پیشانیش که سازمان ملل هم جرأت نکند از او دفاع کند.
پ- ساماندهی و سازماندهی مداحان: اونش با ما چنان القاب و اسمهایی بدهیم به شما که دکتر کردان هم بعد استعفا بیاید در همین استان مداح بشود.
ت- دادن خط فکری و تغذیه کاری: سریست. در جلسات خصوصی خدمتتان عرض خواهد شد.
ج- حمایت‏های مادی تا حد توان: قابل شمارو نداره. ببینیم این قیمت نفت چی میشه، شاید هم بیشترش کردیم.
دست علی را چه می‏کنید؟ دست نظام به همراهتان.


کالبد شکافی یک فرمایش

Posted by balouch On October - 18 - 2008

رئيس كانون مداحان و شاعران مذهبي سيستان و بلوچستان فرمودند:
آسيب‌شناسي، آسيب‌زدايي، ساماندهي و سازماندهي مداحان، دادن خط فكري و تغذيه كاري و حمايت‌هاي مادي تا حد توان از محور‌هاي فعاليت اين كانون است.
کالبد شکافی:
الف_ آسیب شناسی: مداحان عزیز یک آسیب که شما باید بشناسید این است که با کمال تأسف اکثر ساکنین این استان سنی هستند و اصلاً مداحی ندارند و آنرا بدعت و کفر و شرک می‏دانند.
ب- آسیب زدایی: شما مداحان عزیز اصلاً نباید از رو بروید. برای آسیب زدایی تا ته صدایتان را بدهید بیرون هی یا حسین یا حسین راه بندازید. باکتان هم نباشد که در کدام استانید. فقط یادتان باشد که در نظام جمهوری اسلامی هستید. کسی حرف زد ما اول مهر وهابی را می‏زنیم وسط چشماش، اگر چشم و آبرویی داشت لابد پیشانی بلندی هم دارد، مهر گروه جندا‏لله را می‏زنیم وسط پیشانیش که سازمان ملل هم جرأت نکند از او دفاع کند.
پ- ساماندهی و سازماندهی مداحان: اونش با ما چنان القاب و اسمهایی بدهیم به شما که دکتر کردان هم بعد استعفا بیاید در همین استان مداح بشود.
ت- دادن خط فکری و تغذیه کاری: سریست. در جلسات خصوصی خدمتتان عرض خواهد شد.
ج- حمایت‏های مادی تا حد توان: قابل شمارو نداره. ببینیم این قیمت نفت چی میشه، شاید هم بیشترش کردیم.
دست علی را چه می‏کنید؟ دست نظام به همراهتان.


فقر

Posted by balouch On October - 17 - 2008

بنا بود دو روز قبل وبلاگها در مورد فقر و فقرا بنویسن. بدینوسیله از فقرای گرامی عذر خواهی می‏کنم که یادم رفت. جای شما خالی با چندتا از رفقا رفته بودیم چلوکباب بخوریم، بعد یکی پیشنهاد کرد شب بریم خونه‏ی اونا چون برا صب کله‏پاچه‏ بار گذاشته. بد نبود ولی اونقدا هم که فکر کنین تعریفی نداشت. بعد از ظهر به بچه‏ها قول داده بودم ببرمشون خرید لباس. خوش به حالتون که دستتون به دهنتون نمی‏رسه مگه می‏شه جنس خرید. دوسه تا پیرهن گِس و یکی دو جفت کفش جی پی شد دور و بر هفتصد دلار. واقعاً برای ما هم کلی پوله. خوب اصل حالتون چطوره؟ ببینم شما وبلاگ ندارین؟ کاری نداره. یک لپتاپی چیزی از جایی دست و پا کنین بعدشم حتماً اونقدی انگلیسی میدونین که توی بلاگر وبلاگتونو راه بندازین. بعد از زیر خط فقر یکی دو ساعت تشریف بیارین بیرون و برین رو خط ببینین وبلاگیست‏ها براتون سنگ تموم گذاشتن. به جان شما به همین ستون داراز لینکام قسم، من وقتی می‏خونم یک میلیارد نفراز شماها در معرض گرسنگی هستین دلم می‏گیره. نه بابا خواهش می‏کنم این یک پست اصلاً قابل شمارو نداشت. حداقلی بود که از دستم بر میومد. قربان شما مزاحم نباشم برید به کار و زندگیتون برسین منم باید برم به فکر پستِ فردا باشم.


فقر

Posted by balouch On October - 16 - 2008

بنا بود دو روز قبل وبلاگها در مورد فقر و فقرا بنویسن. بدینوسیله از فقرای گرامی عذر خواهی می‏کنم که یادم رفت. جای شما خالی با چندتا از رفقا رفته بودیم چلوکباب بخوریم، بعد یکی پیشنهاد کرد شب بریم خونه‏ی اونا چون برا صب کله‏پاچه‏ بار گذاشته. بد نبود ولی اونقدا هم که فکر کنین تعریفی نداشت. بعد از ظهر به بچه‏ها قول داده بودم ببرمشون خرید لباس. خوش به حالتون که دستتون به دهنتون نمی‏رسه مگه می‏شه جنس خرید. دوسه تا پیرهن گِس و یکی دو جفت کفش جی پی شد دور و بر هفتصد دلار. واقعاً برای ما هم کلی پوله. خوب اصل حالتون چطوره؟ ببینم شما وبلاگ ندارین؟ کاری نداره. یک لپتاپی چیزی از جایی دست و پا کنین بعدشم حتماً اونقدی انگلیسی میدونین که توی بلاگر وبلاگتونو راه بندازین. بعد از زیر خط فقر یکی دو ساعت تشریف بیارین بیرون و برین رو خط ببینین وبلاگیست‏ها براتون سنگ تموم گذاشتن. به جان شما به همین ستون داراز لینکام قسم، من وقتی می‏خونم یک میلیارد نفراز شماها در معرض گرسنگی هستین دلم می‏گیره. نه بابا خواهش می‏کنم این یک پست اصلاً قابل شمارو نداشت. حداقلی بود که از دستم بر میومد. قربان شما مزاحم نباشم برید به کار و زندگیتون برسین منم باید برم به فکر پستِ فردا باشم.


پند

Posted by balouch On October - 16 - 2008

فراری‌ای فرزندان خود را پند همی‌داد که: «جانان پدر پول بسازید که مدرک و تحصیل و هنر را اعتباری نیست و جان و نان در خطر باشد. یا به جرم امنیت ملی به زندان روید یا چاپلوسان آهسته آهسته زیر پایتان خالی کنند، اما پول چشمه‌ی حرکت است و سبب برکت. اگر هنرمند از دولت بیفتد دهانش سرویس شود که هنر در نفس خود بی قیمت است. هنرمند بی پول هر کجا که رود زجر ببیند و به فقر نشیند و بی هنر پولدار رشوه دهد و راحتی بیند.


پند

Posted by balouch On October - 16 - 2008

فراری‌ای فرزندان خود را پند همی‌داد که: «جانان پدر پول بسازید که مدرک و تحصیل و هنر را اعتباری نیست و جان و نان در خطر باشد. یا به جرم امنیت ملی به زندان روید یا چاپلوسان آهسته آهسته زیر پایتان خالی کنند، اما پول چشمه‌ی حرکت است و سبب برکت. اگر هنرمند از دولت بیفتد دهانش سرویس شود که هنر در نفس خود بی قیمت است. هنرمند بی پول هر کجا که رود زجر ببیند و به فقر نشیند و بی هنر پولدار رشوه دهد و راحتی بیند.


عجب تلخ است

Posted by balouch On October - 16 - 2008

خطاب به تمام کسانی که به تمامیت ارضی ایران حساسند اما به اخبار همه‏ی ایران به یک اندازه حساسیت نشان نمی‏دهند

من، هم انسانم، هم بلوچ، هم ایرانی. هم انسان بودنم را دوست دارم هم بلوچ بودنم را هم ایرانی بودنم را. خیلی زجر کسیدم تا انسان شدم. بلوچ که بودم زجر می‏کشیدم. ایرانی که شدم آزرده شدم. من معنی چوب دو سر طلا را تا زمانی که فقط بلوچ بودم نمی‏دانستم. ایرانی که شدم معنیش را فهمیدم. حالا سعی دارم انسان باشم و کم کم دارم متوجه می‏شوم انسان می‏تواند چوپ سه سر طلا هم باشد. به جای تفنگ و مرده باد و زنده باد که در خونم نبود من از اول نوشتن را انتخاب کردم. اما وقتی که ناکسان به ایرانی بودنت حمله می‏کنند تو مشکل است که فراموش کنی یک انسان ایرانی هستی. و وقتی یک مشت کرکس به بلوچ بودنت حمله می‏کنند غیر ممکن می‏شود تو یادت برود که تو انسان ایرانی بلوچی هستی. از اول انقلاب کشتند برادران و خواهران ما را و گفتند قاچاقچی هستند، ماندم که چطور برای ایرانی بودنم و انسان بودنم شرح بدهم بلوچ بودنم را. حالا می‏کشندمان به همان جرم قدیمی و جرمهای من در آوردی: اراذل و اوباش، وهابی‏ها، طرفداران عبدالمالک و…
اخیراً شمشیر را از رو بسته‏اند: روحانی و غیر روحانی،با سواد و بیسواد، قاچاقچی و کاسب، زن و مرد، پیر و جوان را از دم تیغ رد می‏کنند. استان ما پرت‏تر از آن است که ککی اپوزسیونی را بگزد. اطلاعات ایرانی‏ها از استان سیستان و بلوچستانشان کمتر از آنست که بتوانند فرق یک بلوچ ایرانی با یک مهاجر افغانستانی را بدانند. و وجدان انسانها چنان درگیر احتیاط است که فرمایش بی ارزشِ خاتمی که امام را متفکرترین اصلاح طلب معرفی می‏کند بیشتر ارزش خبری پیدا می‏کند تا بمباران روستاهای دومگ و گلوگاه و شورو. چقدر دردناک است چوب سه سر طلا بودن. من در این روستا‏ها نفس کشیده‏ام. کلاسهای کپریش را دیده‏ام و مردمی را که عمریست ایلیاتی زیسته‏اند و از روستای خود بیرون نرفته‏اند مثل اینکه شما را می‏شناسم، می‏شناسمشان و مثل اینکه ایرانی را و انسانها را دوست دارم، دوستشان دارم. عجب رنجیست دیدن و ندیدن. عجب تلخ است خبرهایی که می‏رسد از استان سیستان و بلوچستان.


عجب تلخ است

Posted by balouch On October - 15 - 2008

خطاب به تمام کسانی که به تمامیت ارضی ایران حساسند اما به اخبار همه‏ی ایران به یک اندازه حساسیت نشان نمی‏دهند

من، هم انسانم، هم بلوچ، هم ایرانی. هم انسان بودنم را دوست دارم هم بلوچ بودنم را هم ایرانی بودنم را. خیلی زجر کسیدم تا انسان شدم. بلوچ که بودم زجر می‏کشیدم. ایرانی که شدم آزرده شدم. من معنی چوب دو سر طلا را تا زمانی که فقط بلوچ بودم نمی‏دانستم. ایرانی که شدم معنیش را فهمیدم. حالا سعی دارم انسان باشم و کم کم دارم متوجه می‏شوم انسان می‏تواند چوپ سه سر طلا هم باشد. به جای تفنگ و مرده باد و زنده باد که در خونم نبود من از اول نوشتن را انتخاب کردم. اما وقتی که ناکسان به ایرانی بودنت حمله می‏کنند تو مشکل است که فراموش کنی یک انسان ایرانی هستی. و وقتی یک مشت کرکس به بلوچ بودنت حمله می‏کنند غیر ممکن می‏شود تو یادت برود که تو انسان ایرانی بلوچی هستی. از اول انقلاب کشتند برادران و خواهران ما را و گفتند قاچاقچی هستند، ماندم که چطور برای ایرانی بودنم و انسان بودنم شرح بدهم بلوچ بودنم را. حالا می‏کشندمان به همان جرم قدیمی و جرمهای من در آوردی: اراذل و اوباش، وهابی‏ها، طرفداران عبدالمالک و…
اخیراً شمشیر را از رو بسته‏اند: روحانی و غیر روحانی،با سواد و بیسواد، قاچاقچی و کاسب، زن و مرد، پیر و جوان را از دم تیغ رد می‏کنند. استان ما پرت‏تر از آن است که ککی اپوزسیونی را بگزد. اطلاعات ایرانی‏ها از استان سیستان و بلوچستانشان کمتر از آنست که بتوانند فرق یک بلوچ ایرانی با یک مهاجر افغانستانی را بدانند. و وجدان انسانها چنان درگیر احتیاط است که فرمایش بی ارزشِ خاتمی که امام را متفکرترین اصلاح طلب معرفی می‏کند بیشتر ارزش خبری پیدا می‏کند تا بمباران روستاهای دومگ و گلوگاه و شورو. چقدر دردناک است چوب سه سر طلا بودن. من در این روستا‏ها نفس کشیده‏ام. کلاسهای کپریش را دیده‏ام و مردمی را که عمریست ایلیاتی زیسته‏اند و از روستای خود بیرون نرفته‏اند مثل اینکه شما را می‏شناسم، می‏شناسمشان و مثل اینکه ایرانی را و انسانها را دوست دارم، دوستشان دارم. عجب رنجیست دیدن و ندیدن. عجب تلخ است خبرهایی که می‏رسد از استان سیستان و بلوچستان.


جمع متفرق

Posted by balouch On October - 15 - 2008

آخوندزاده‌ای پدر را گفت: سخن مخالفان در من اثر کند و در ترسم که مبادا حکومت گیرند و ما را دوباره به مسجد فرستند که آنها روز به روز افزون می‌شوند و ما قلیل.

حاج آقا گفت: «دل به دستار خوش دار که قلیل جمع می‌شکند پشت جمع متفرق را.»


جمع متفرق

Posted by balouch On October - 14 - 2008

آخوندزاده‌ای پدر را گفت: سخن مخالفان در من اثر کند و در ترسم که مبادا حکومت گیرند و ما را دوباره به مسجد فرستند که آنها روز به روز افزون می‌شوند و ما قلیل.

حاج آقا گفت: «دل به دستار خوش دار که قلیل جمع می‌شکند پشت جمع متفرق را.»




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!