مؤذنی با ایما از بیماری پرسید: هیچت از ما یاد میآید؟
بیمار گفت با اشاره: بلی هر روز چند بار بلندگو نمیگذارد که فراموش شوی.
Archive for October, 2008
اذان
سرگذشت
یاد دارم در ایام جوانی با گروهی همهی شب شبنامه پخش کرده بودیم و سحرگاه در کنار دکهای نشسته، فالانژی کوکتلی به خانهای انداخت. گریختیم و چون به جای امن رسیدیم گفتمش: در خانههای جنوب شهر کوکتل انداختنت بهر چه بود؟ گفت: جنوب کمک میکند که شمال پوست میکند.
سرودن
شاعری را حکایت کنند که شبی چند مثقال کشیدی و تا سحر صد و بیست بیت سرودی. طنز نویسی شنید و گفت: اگر چند نخود حب فرمودی و چیزی نمیسرودی فاضلتر بود.
اذان
مؤذنی با ایما از بیماری پرسید: هیچت از ما یاد میآید؟
بیمار گفت با اشاره: بلی هر روز چند بار بلندگو نمیگذارد که فراموش شوی.
سرگذشت
یاد دارم در ایام جوانی با گروهی همهی شب شبنامه پخش کرده بودیم و سحرگاه در کنار دکهای نشسته، فالانژی کوکتلی به خانهای انداخت. گریختیم و چون به جای امن رسیدیم گفتمش: در خانههای جنوب شهر کوکتل انداختنت بهر چه بود؟ گفت: جنوب کمک میکند که شمال پوست میکند.
سرودن
شاعری را حکایت کنند که شبی چند مثقال کشیدی و تا سحر صد و بیست بیت سرودی. طنز نویسی شنید و گفت: اگر چند نخود حب فرمودی و چیزی نمیسرودی فاضلتر بود.
نان
دزدی به خانهی روشنفکری درآمد. چندان که طلب کرد چیزی نیافت. روشنفکر با خبر شد. چند جلد کتاب جدا نمود در رهگذر دز انداخت تا محروم باز نگردد. دزد گفت: کتابخوانی گر نان داشتی ترا سامانی بودی. این کتابها نگه دار من زنم خانهای دیگر را.
نان
دزدی به خانهی روشنفکری درآمد. چندان که طلب کرد چیزی نیافت. روشنفکر با خبر شد. چند جلد کتاب جدا نمود در رهگذر دز انداخت تا محروم باز نگردد. دزد گفت: کتابخوانی گر نان داشتی ترا سامانی بودی. این کتابها نگه دار من زنم خانهای دیگر را.
حکومت
امام خمینی را گفتند «دیار کوروش و داریوش به چه گرفتی که ملوک پیشین را چنین فتحی میسر نشد» گفت: « پیشینیان اول پادشاه ساقط کردند و سپس حکومت راست. من خلاف آن کردم.» پرسیدند: آن چگونه بود؟ گفت: تا دورترین دهات که مسجد و آخوند رفت حکومت من راست شد پس پادشاه ساقط شد.
حکومت
امام خمینی را گفتند «دیار کوروش و داریوش به چه گرفتی که ملوک پیشین را چنین فتحی میسر نشد» گفت: « پیشینیان اول پادشاه ساقط کردند و سپس حکومت راست. من خلاف آن کردم.» پرسیدند: آن چگونه بود؟ گفت: تا دورترین دهات که مسجد و آخوند رفت حکومت من راست شد پس پادشاه ساقط شد.
اقتصاد
بسیجیای به حکومت رسید. از افزایش قیمت نفت او را دلار فراوان رسید. چو عقلش بسته بود، دست کرم بگشاد و صندوق مهر رضا بگشود و به جای آینده نگری مرهم پول بر الام نهادن گرفت.
اقتصاد دانان نصیحتش کردند که بازار به یک حالت نماند و این گنج از آن ما و آیندگان است و گر چنین کنیم آیندگان در فقر و فاقه بسر برند.
بسیجی روی از آن سخن در هم کشید و گفت: اقتصاد از آن خر است و برنامه ریزی مال کافر. کلو و شربو که مسلمان باید متکی باشد به خدا و رضایش نه که بازار و منحنی عرضه و تقاضایش.