Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for October, 2008

نامه‏ای به مولوی احمد نارویی

Posted by balouch On October - 30 - 2008

مولوی جان سلام‏علیکم. البته برای من در آورده‏اند که همیشه می‏گویم درود عرض می‏کنم ولی خب می‏بینید که مشکلی هم با سلام عرض کردن ندارم. چند روز قبل نامه‏ای به عشا مومنی نوشتم که بسیار مورد استقبال واقع شد، گفتم یک نامه هم برای شما بنویسم شاید شما هم که سه ماه گم و گور شده‏اید مورد توجه قرار بگیرید. ماه رمضان در زندان اسلامی خوش گذشت؟ عید فطر بر شما مبارک شد؟ مولوی جان حتم دارم شما نظام را بر ضد انقلابهایی چون من ترجیح می‏دهید. این را هم می‏دانم شما مثل من برانداز نیستید فقط کمی به برادران هم دین خود انتقاد داشتید. اما دیدید که برادران هم دین شما فعلاً سه ماه است که زن و بچه شما را بیخبر گذاشته‏اند. من می‏دانم که اگر در مقابل گم و گور شدن و جنازه پیدا شدن خیلی از روحانیون دیگر بلوچستان شما کوچکترین حرفی زده بودید تا حالا زنده نبودید. این دستگیری برای پاره‏ای از توضیحات احتمالن در صدر اسلام هم بوده است. مولوی جان من مصاحبه شما را با رادیو زمانه هم خواندم هم شنیدم. متأسفانه باید بگویم که اشهد شما خواندنی و قهوه شما خوردنی است. شما می‏دانید که ضرب‏المثل بلوچی: فلانی شلوار ما را متر کرده یعنی توان ما را سنجیده. این نظام شلوار همه را متر کرده و توان همه را سنجیده. می‏داند بلوچ و سنی و مولوی و فارس و شیعه و آیت‏الله بکشد یا لائیک و زرتشتی و بهایی و مسیحی، آب از آب تکان نمی‏خورد. مولوی جان با این روشنفکران که نمی‏شود از این حرفها زد به تو می‏گویم من فکر می‏کنم ما ایرانیها طلسم شده‏ایم جادویمان کرده‏اند. مبادا به کسی بگویی آبرویم می‏رود. چون این حرفها را علم قبول نمی‏کند، می‏گوید کرم از خود درخت است.


نجات از صفحه آبی

Posted by balouch On October - 30 - 2008

بالاخره همانطور که دوستان حدس زده بودند کار به ریفرمت کشید. از توصیه گوشزد انگار دیر شده بود. ده پانزده تا داستان از خارستان بلوچ به لقاء‏البیلگیت پیوست و چندتا از داستانهای مهد کودک نیز. به تقلید از داستان شهبانو و فائزه مونیرو جان روانی‏پور داستان دکتر زهرا بنی یعقوب و دکتر کردان را نوشته بودم همراه نامه‏ای برای ایشان که نظر و اجازه‏اش را بخواهم. دلم برای آنها سوخت چون فکر می‏کردم خیلی جالب شده بودند… فکر نکنم هیچکدام جز داستانهای مهد کودک را بتوانم بازسازی کنم. بعضی نوشته‏ها حال و هوای خاصی می‏خواهد… البته حالا می‏شود کلی ادعا کرد: یک رمان و یکی دو مجموعه داستان هم از بین رفت! درست است که یوزف گوبلز گفته دروغ هر چه بزرگتر باشد… ولی انگار به قد و قواره آدم هم ربط پیدا می‏کند. و اما بعد، در این یک روز که من نبودم نزدیک بود دنیا را آب ببرد. مسئله کردان به مرحله حیثیتی کشید. حضرت رهبر یادش رفت که به احمدی نژاد چهار سال دیگر از ریاست جمهوری را بخشیده بود حالا دادش در آمده از تبلیغات زود به هنگام انتخابات. حق هم دارد باید انتخابات بیت رهبری به مرحله نهایی برسد آنگاه رعایا حق حرف زدن دارند.
این بحران اقتصادی هم که رهبران نظام آنرا گوشمالی الهی تعریف کردند زد به بورس تهران و خورد به کمر نظام. نفت دارد می‏رسد به بشکه‏ای پنجاه دلار. طبیعی است که حالا خاتمی هم از خیر گفتگوی تمدنها بگذرد و علاقه چندانی به کاندیدا شدن نداشته باشد. خود چناب پرزیدنت هم که سرما خورده‏اند لذا احتمال دارد کاندیدا نشوند. این «گوشمالی الهی» چنانچه کمی بیشتر ادامه پیدا کند همه‏ی دانه درشتها کنار خواهند کشید و هیچ بعید نیست که نظام بر دکتر کردان واجب شرعی کند که خودش را کاندیدا کند.


نامه‏ای به مولوی احمد نارویی

Posted by balouch On October - 29 - 2008

مولوی جان سلام‏علیکم. البته برای من در آورده‏اند که همیشه می‏گویم درود عرض می‏کنم ولی خب می‏بینید که مشکلی هم با سلام عرض کردن ندارم. چند روز قبل نامه‏ای به عشا مومنی نوشتم که بسیار مورد استقبال واقع شد، گفتم یک نامه هم برای شما بنویسم شاید شما هم که سه ماه گم و گور شده‏اید مورد توجه قرار بگیرید. ماه رمضان در زندان اسلامی خوش گذشت؟ عید فطر بر شما مبارک شد؟ مولوی جان حتم دارم شما نظام را بر ضد انقلابهایی چون من ترجیح می‏دهید. این را هم می‏دانم شما مثل من برانداز نیستید فقط کمی به برادران هم دین خود انتقاد داشتید. اما دیدید که برادران هم دین شما فعلاً سه ماه است که زن و بچه شما را بیخبر گذاشته‏اند. من می‏دانم که اگر در مقابل گم و گور شدن و جنازه پیدا شدن خیلی از روحانیون دیگر بلوچستان شما کوچکترین حرفی زده بودید تا حالا زنده نبودید. این دستگیری برای پاره‏ای از توضیحات احتمالن در صدر اسلام هم بوده است. مولوی جان من مصاحبه شما را با رادیو زمانه هم خواندم هم شنیدم. متأسفانه باید بگویم که اشهد شما خواندنی و قهوه شما خوردنی است. شما می‏دانید که ضرب‏المثل بلوچی: فلانی شلوار ما را متر کرده یعنی توان ما را سنجیده. این نظام شلوار همه را متر کرده و توان همه را سنجیده. می‏داند بلوچ و سنی و مولوی و فارس و شیعه و آیت‏الله بکشد یا لائیک و زرتشتی و بهایی و مسیحی، آب از آب تکان نمی‏خورد. مولوی جان با این روشنفکران که نمی‏شود از این حرفها زد به تو می‏گویم من فکر می‏کنم ما ایرانیها طلسم شده‏ایم جادویمان کرده‏اند. مبادا به کسی بگویی آبرویم می‏رود. چون این حرفها را علم قبول نمی‏کند، می‏گوید کرم از خود درخت است.


نجات از صفحه آبی

Posted by balouch On October - 29 - 2008

بالاخره همانطور که دوستان حدس زده بودند کار به ریفرمت کشید. از توصیه گوشزد انگار دیر شده بود. ده پانزده تا داستان از خارستان بلوچ به لقاء‏البیلگیت پیوست و چندتا از داستانهای مهد کودک نیز. به تقلید از داستان شهبانو و فائزه مونیرو جان روانی‏پور داستان دکتر زهرا بنی یعقوب و دکتر کردان را نوشته بودم همراه نامه‏ای برای ایشان که نظر و اجازه‏اش را بخواهم. دلم برای آنها سوخت چون فکر می‏کردم خیلی جالب شده بودند… فکر نکنم هیچکدام جز داستانهای مهد کودک را بتوانم بازسازی کنم. بعضی نوشته‏ها حال و هوای خاصی می‏خواهد… البته حالا می‏شود کلی ادعا کرد: یک رمان و یکی دو مجموعه داستان هم از بین رفت! درست است که یوزف گوبلز گفته دروغ هر چه بزرگتر باشد… ولی انگار به قد و قواره آدم هم ربط پیدا می‏کند. و اما بعد، در این یک روز که من نبودم نزدیک بود دنیا را آب ببرد. مسئله کردان به مرحله حیثیتی کشید. حضرت رهبر یادش رفت که به احمدی نژاد چهار سال دیگر از ریاست جمهوری را بخشیده بود حالا دادش در آمده از تبلیغات زود به هنگام انتخابات. حق هم دارد باید انتخابات بیت رهبری به مرحله نهایی برسد آنگاه رعایا حق حرف زدن دارند.
این بحران اقتصادی هم که رهبران نظام آنرا گوشمالی الهی تعریف کردند زد به بورس تهران و خورد به کمر نظام. نفت دارد می‏رسد به بشکه‏ای پنجاه دلار. طبیعی است که حالا خاتمی هم از خیر گفتگوی تمدنها بگذرد و علاقه چندانی به کاندیدا شدن نداشته باشد. خود چناب پرزیدنت هم که سرما خورده‏اند لذا احتمال دارد کاندیدا نشوند. این «گوشمالی الهی» چنانچه کمی بیشتر ادامه پیدا کند همه‏ی دانه درشتها کنار خواهند کشید و هیچ بعید نیست که نظام بر دکتر کردان واجب شرعی کند که خودش را کاندیدا کند.


صفحه آبی

Posted by balouch On October - 28 - 2008
ویندوزویستا بعد از اینکه جانم را بالا می‏آورد و بالا می‏آید صفحه‏ای آبی می‏آید با کلی فرمایش که معنی خودمانیش می‏شود: فاتحه‏ات خوانده است و بعد خاموش می‏شود. از دیشب تا حالا توی سیف مود هر جه جان کندم درست نشد. یادم می‏آید آسمانی آبی آرزو کرده بودم…
همین دو روز قبل می‏خواستم فلو شات لعنتی را بزنم، مگر گرفتاری می‏گذارد. حالا گرفتار سرما خوردگی هم شدم…
تا حال من و کامپیوترم خوب می‏شود ایران را به شما و شما را به جهان و جهان را به آسایش و امنیت می‏سپرم.
بعد از پست: انگار این کامیپوتر دوست بنده نقطه‏ها را هر جا که عشقش می‏کشد می‏گذارد. آدم که ایرادات کامپیوتر پیشکشی را نمی‏شمارد، مخصوصاً آخر این جمله نقطه نمی‏گذارم تاببینم کامپیوتر جه غلطی می‏کند


صفحه آبی

Posted by balouch On October - 27 - 2008
ویندوزویستا بعد از اینکه جانم را بالا می‏آورد و بالا می‏آید صفحه‏ای آبی می‏آید با کلی فرمایش که معنی خودمانیش می‏شود: فاتحه‏ات خوانده است و بعد خاموش می‏شود. از دیشب تا حالا توی سیف مود هر جه جان کندم درست نشد. یادم می‏آید آسمانی آبی آرزو کرده بودم…
همین دو روز قبل می‏خواستم فلو شات لعنتی را بزنم، مگر گرفتاری می‏گذارد. حالا گرفتار سرما خوردگی هم شدم…
تا حال من و کامپیوترم خوب می‏شود ایران را به شما و شما را به جهان و جهان را به آسایش و امنیت می‏سپرم.
بعد از پست: انگار این کامیپوتر دوست بنده نقطه‏ها را هر جا که عشقش می‏کشد می‏گذارد. آدم که ایرادات کامپیوتر پیشکشی را نمی‏شمارد، مخصوصاً آخر این جمله نقطه نمی‏گذارم تاببینم کامپیوتر جه غلطی می‏کند


حرف بد

Posted by balouch On October - 26 - 2008

پسر پنج سال دارد و عاشق ماشین است. نمی‏داند بعد از آن تصادف، ماشین جدید را با چه قرض و قوله‏ای ردیف کرده‏ام. می‏گوید ماشین دیگه‏ای که خریدی این ماشینو بده به ما! می‏گویم اگر میلیونر شدم حتماً. دست بر قضا چند روز بعد یکی کوبید به در ماشین. صبح که آمد و دید گفت: دوباره این ماشینو بزنی جایی پدرتو در می‏یارم! مثل برق گرفته‏ها نگاهش کردم و گفتم حرف خیلی بدی زدی. با همان اخم و عصبانیت در جا گفت: هیچم حرف بدی نیس بابام همیشه به من می‏گه.


مولوی عبدالحمید رهبر مذهبی و نمایندگان و ریش سپیدان استان دیروز در جمعی دوهزار نفره حجة‏الاسلام سلیمانی نماینده‏ی حضرت رهبر را خواسته و برایش آب در هاون کوبیدند و آنچه را که استان را ملتهب دارد به سمعش رساندند. حجة‏الاسلام که جلسه زیاد دیده، در این جلسه از مولوی هم مولوی‏تر شد و کم مانده بود که حکم جهاد علیه نظام صادر کند! اما واقعیت این است که ایشان از این جلسه یک گزارش بلند بالا که رویش یک وجب خط و نشانِ امنیتی و توصیه و تجویز مکتبی نشسته به مرکز می‏فرستد. هیچ بعید نیست که نتیجه‏اش این بشود که مدتی بعد مولوی عبدالحمید دل درد مرموزی بگیرد و تا برسد به بیمارستان با دار فانی خداحافظی کرده باشد. «نمایندگان مجلس» حاضر در جلسه هم، دور بعد رد صلاحیت شده به غاز چرانی رو بیاورند. ریش سپیدان صاحبِ نام، اراذل اوباش بشوند و مابقی جلسه، تروریست و قاچاقچی. می‏مانیم من و شما. شما از سیستان و بلوچستان و ماجراهایش چیزی جز ریگی و جندالله نمی‏دانید. من هم که زیاد از آنجا بنویسم طنزم خراب می‏شود. پس بی‏خیال این استان. بیایید با هم خوش باشیم و سرود ای ایران ای مرز پر گهر را بخوانیم.


حرف بد

Posted by balouch On October - 25 - 2008

پسر پنج سال دارد و عاشق ماشین است. نمی‏داند بعد از آن تصادف، ماشین جدید را با چه قرض و قوله‏ای ردیف کرده‏ام. می‏گوید ماشین دیگه‏ای که خریدی این ماشینو بده به ما! می‏گویم اگر میلیونر شدم حتماً. دست بر قضا چند روز بعد یکی کوبید به در ماشین. صبح که آمد و دید گفت: دوباره این ماشینو بزنی جایی پدرتو در می‏یارم! مثل برق گرفته‏ها نگاهش کردم و گفتم حرف خیلی بدی زدی. با همان اخم و عصبانیت در جا گفت: هیچم حرف بدی نیس بابام همیشه به من می‏گه.


مولوی عبدالحمید رهبر مذهبی و نمایندگان و ریش سپیدان استان دیروز در جمعی دوهزار نفره حجة‏الاسلام سلیمانی نماینده‏ی حضرت رهبر را خواسته و برایش آب در هاون کوبیدند و آنچه را که استان را ملتهب دارد به سمعش رساندند. حجة‏الاسلام که جلسه زیاد دیده، در این جلسه از مولوی هم مولوی‏تر شد و کم مانده بود که حکم جهاد علیه نظام صادر کند! اما واقعیت این است که ایشان از این جلسه یک گزارش بلند بالا که رویش یک وجب خط و نشانِ امنیتی و توصیه و تجویز مکتبی نشسته به مرکز می‏فرستد. هیچ بعید نیست که نتیجه‏اش این بشود که مدتی بعد مولوی عبدالحمید دل درد مرموزی بگیرد و تا برسد به بیمارستان با دار فانی خداحافظی کرده باشد. «نمایندگان مجلس» حاضر در جلسه هم، دور بعد رد صلاحیت شده به غاز چرانی رو بیاورند. ریش سپیدان صاحبِ نام، اراذل اوباش بشوند و مابقی جلسه، تروریست و قاچاقچی. می‏مانیم من و شما. شما از سیستان و بلوچستان و ماجراهایش چیزی جز ریگی و جندالله نمی‏دانید. من هم که زیاد از آنجا بنویسم طنزم خراب می‏شود. پس بی‏خیال این استان. بیایید با هم خوش باشیم و سرود ای ایران ای مرز پر گهر را بخوانیم.


نامه‏ای به عشا مومنی

Posted by balouch On October - 25 - 2008

عشا جان شنیده‏ام ترا به جرم سبقت غیر مجاز گرفته‏اند و به بند دویست و نه برده‏اند. دختر! در کشوری که هیچ چیز مجاز نیست تو چرا سبقت غیر مجاز می‏گیری؟ حالا کار از کار گذشته، حداقل سعی کن در آن بند سبقت مجاز هم نگیری. لبخند را فراموش کن دندانها را به خاطر بسپار. هر همکاری‏ای که خواستند بکن. قبول کن که این دو کبوتری را که اخیراً بر فراز تاسیسات اتمی نطنز دستگیر کرده‏اند تو به هوا فرستاده‏ای. حتی قبول کن که آن مدرک دکترای قلابی را تو به دکتر کردان فروخته‏ای. خودت داوطلبانه اعتراف کن که به تحریک فرح پهلوی می‏خواسته‏ای چهار آبان در میدان شهیاد «هپی بیرد دی تو» اعلیحضرت را بخوانی. مبادا باورت بشود زن در جمهوری اسلامی از کرامت برخوردار است. تو وضعت خرابتر از آن است که کرامت، مرامتی ترا نجات بدهد. ضعیفه نیستی، آدمی. و این، که تو ممکن است به آن فخر کنی سرت را به باد می‏دهد. حواست به مرتضوی باشد. جسم سختش قبلاً زهرا کاظمی را از ما گرفته. سعی کن یادت بماند که یکسال از تاریخی که زهرا بنی یعقوب را خودکشی کردند می‏گذرد و ما که هیچ، جواب پدر مومن او را هم هیچ مومنی نمی‏دهد. به امید دیدن فیلم اعترافاتت با حجاب کامل اسلامی. (چشمک یاهویی)


نامه‏ای به عشا مومنی

Posted by balouch On October - 24 - 2008

عشا جان شنیده‏ام ترا به جرم سبقت غیر مجاز گرفته‏اند و به بند دویست و نه برده‏اند. دختر! در کشوری که هیچ چیز مجاز نیست تو چرا سبقت غیر مجاز می‏گیری؟ حالا کار از کار گذشته، حداقل سعی کن در آن بند سبقت مجاز هم نگیری. لبخند را فراموش کن دندانها را به خاطر بسپار. هر همکاری‏ای که خواستند بکن. قبول کن که این دو کبوتری را که اخیراً بر فراز تاسیسات اتمی نطنز دستگیر کرده‏اند تو به هوا فرستاده‏ای. حتی قبول کن که آن مدرک دکترای قلابی را تو به دکتر کردان فروخته‏ای. خودت داوطلبانه اعتراف کن که به تحریک فرح پهلوی می‏خواسته‏ای چهار آبان در میدان شهیاد «هپی بیرد دی تو» اعلیحضرت را بخوانی. مبادا باورت بشود زن در جمهوری اسلامی از کرامت برخوردار است. تو وضعت خرابتر از آن است که کرامت، مرامتی ترا نجات بدهد. ضعیفه نیستی، آدمی. و این، که تو ممکن است به آن فخر کنی سرت را به باد می‏دهد. حواست به مرتضوی باشد. جسم سختش قبلاً زهرا کاظمی را از ما گرفته. سعی کن یادت بماند که یکسال از تاریخی که زهرا بنی یعقوب را خودکشی کردند می‏گذرد و ما که هیچ، جواب پدر مومن او را هم هیچ مومنی نمی‏دهد. به امید دیدن فیلم اعترافاتت با حجاب کامل اسلامی. (چشمک یاهویی)




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!