مولوی جان سلامعلیکم. البته برای من در آوردهاند که همیشه میگویم درود عرض میکنم ولی خب میبینید که مشکلی هم با سلام عرض کردن ندارم. چند روز قبل نامهای به عشا مومنی نوشتم که بسیار مورد استقبال واقع شد، گفتم یک نامه هم برای شما بنویسم شاید شما هم که سه ماه گم و گور شدهاید مورد توجه قرار بگیرید. ماه رمضان در زندان اسلامی خوش گذشت؟ عید فطر بر شما مبارک شد؟ مولوی جان حتم دارم شما نظام را بر ضد انقلابهایی چون من ترجیح میدهید. این را هم میدانم شما مثل من برانداز نیستید فقط کمی به برادران هم دین خود انتقاد داشتید. اما دیدید که برادران هم دین شما فعلاً سه ماه است که زن و بچه شما را بیخبر گذاشتهاند. من میدانم که اگر در مقابل گم و گور شدن و جنازه پیدا شدن خیلی از روحانیون دیگر بلوچستان شما کوچکترین حرفی زده بودید تا حالا زنده نبودید. این دستگیری برای پارهای از توضیحات احتمالن در صدر اسلام هم بوده است. مولوی جان من مصاحبه شما را با رادیو زمانه هم خواندم هم شنیدم. متأسفانه باید بگویم که اشهد شما خواندنی و قهوه شما خوردنی است. شما میدانید که ضربالمثل بلوچی: فلانی شلوار ما را متر کرده یعنی توان ما را سنجیده. این نظام شلوار همه را متر کرده و توان همه را سنجیده. میداند بلوچ و سنی و مولوی و فارس و شیعه و آیتالله بکشد یا لائیک و زرتشتی و بهایی و مسیحی، آب از آب تکان نمیخورد. مولوی جان با این روشنفکران که نمیشود از این حرفها زد به تو میگویم من فکر میکنم ما ایرانیها طلسم شدهایم جادویمان کردهاند. مبادا به کسی بگویی آبرویم میرود. چون این حرفها را علم قبول نمیکند، میگوید کرم از خود درخت است.
Archive for October, 2008
نجات از صفحه آبی
بالاخره همانطور که دوستان حدس زده بودند کار به ریفرمت کشید. از توصیه گوشزد انگار دیر شده بود. ده پانزده تا داستان از خارستان بلوچ به لقاءالبیلگیت پیوست و چندتا از داستانهای مهد کودک نیز. به تقلید از داستان شهبانو و فائزه مونیرو جان روانیپور داستان دکتر زهرا بنی یعقوب و دکتر کردان را نوشته بودم همراه نامهای برای ایشان که نظر و اجازهاش را بخواهم. دلم برای آنها سوخت چون فکر میکردم خیلی جالب شده بودند… فکر نکنم هیچکدام جز داستانهای مهد کودک را بتوانم بازسازی کنم. بعضی نوشتهها حال و هوای خاصی میخواهد… البته حالا میشود کلی ادعا کرد: یک رمان و یکی دو مجموعه داستان هم از بین رفت! درست است که یوزف گوبلز گفته دروغ هر چه بزرگتر باشد… ولی انگار به قد و قواره آدم هم ربط پیدا میکند. و اما بعد، در این یک روز که من نبودم نزدیک بود دنیا را آب ببرد. مسئله کردان به مرحله حیثیتی کشید. حضرت رهبر یادش رفت که به احمدی نژاد چهار سال دیگر از ریاست جمهوری را بخشیده بود حالا دادش در آمده از تبلیغات زود به هنگام انتخابات. حق هم دارد باید انتخابات بیت رهبری به مرحله نهایی برسد آنگاه رعایا حق حرف زدن دارند.
این بحران اقتصادی هم که رهبران نظام آنرا گوشمالی الهی تعریف کردند زد به بورس تهران و خورد به کمر نظام. نفت دارد میرسد به بشکهای پنجاه دلار. طبیعی است که حالا خاتمی هم از خیر گفتگوی تمدنها بگذرد و علاقه چندانی به کاندیدا شدن نداشته باشد. خود چناب پرزیدنت هم که سرما خوردهاند لذا احتمال دارد کاندیدا نشوند. این «گوشمالی الهی» چنانچه کمی بیشتر ادامه پیدا کند همهی دانه درشتها کنار خواهند کشید و هیچ بعید نیست که نظام بر دکتر کردان واجب شرعی کند که خودش را کاندیدا کند.
نامهای به مولوی احمد نارویی
مولوی جان سلامعلیکم. البته برای من در آوردهاند که همیشه میگویم درود عرض میکنم ولی خب میبینید که مشکلی هم با سلام عرض کردن ندارم. چند روز قبل نامهای به عشا مومنی نوشتم که بسیار مورد استقبال واقع شد، گفتم یک نامه هم برای شما بنویسم شاید شما هم که سه ماه گم و گور شدهاید مورد توجه قرار بگیرید. ماه رمضان در زندان اسلامی خوش گذشت؟ عید فطر بر شما مبارک شد؟ مولوی جان حتم دارم شما نظام را بر ضد انقلابهایی چون من ترجیح میدهید. این را هم میدانم شما مثل من برانداز نیستید فقط کمی به برادران هم دین خود انتقاد داشتید. اما دیدید که برادران هم دین شما فعلاً سه ماه است که زن و بچه شما را بیخبر گذاشتهاند. من میدانم که اگر در مقابل گم و گور شدن و جنازه پیدا شدن خیلی از روحانیون دیگر بلوچستان شما کوچکترین حرفی زده بودید تا حالا زنده نبودید. این دستگیری برای پارهای از توضیحات احتمالن در صدر اسلام هم بوده است. مولوی جان من مصاحبه شما را با رادیو زمانه هم خواندم هم شنیدم. متأسفانه باید بگویم که اشهد شما خواندنی و قهوه شما خوردنی است. شما میدانید که ضربالمثل بلوچی: فلانی شلوار ما را متر کرده یعنی توان ما را سنجیده. این نظام شلوار همه را متر کرده و توان همه را سنجیده. میداند بلوچ و سنی و مولوی و فارس و شیعه و آیتالله بکشد یا لائیک و زرتشتی و بهایی و مسیحی، آب از آب تکان نمیخورد. مولوی جان با این روشنفکران که نمیشود از این حرفها زد به تو میگویم من فکر میکنم ما ایرانیها طلسم شدهایم جادویمان کردهاند. مبادا به کسی بگویی آبرویم میرود. چون این حرفها را علم قبول نمیکند، میگوید کرم از خود درخت است.
نجات از صفحه آبی
بالاخره همانطور که دوستان حدس زده بودند کار به ریفرمت کشید. از توصیه گوشزد انگار دیر شده بود. ده پانزده تا داستان از خارستان بلوچ به لقاءالبیلگیت پیوست و چندتا از داستانهای مهد کودک نیز. به تقلید از داستان شهبانو و فائزه مونیرو جان روانیپور داستان دکتر زهرا بنی یعقوب و دکتر کردان را نوشته بودم همراه نامهای برای ایشان که نظر و اجازهاش را بخواهم. دلم برای آنها سوخت چون فکر میکردم خیلی جالب شده بودند… فکر نکنم هیچکدام جز داستانهای مهد کودک را بتوانم بازسازی کنم. بعضی نوشتهها حال و هوای خاصی میخواهد… البته حالا میشود کلی ادعا کرد: یک رمان و یکی دو مجموعه داستان هم از بین رفت! درست است که یوزف گوبلز گفته دروغ هر چه بزرگتر باشد… ولی انگار به قد و قواره آدم هم ربط پیدا میکند. و اما بعد، در این یک روز که من نبودم نزدیک بود دنیا را آب ببرد. مسئله کردان به مرحله حیثیتی کشید. حضرت رهبر یادش رفت که به احمدی نژاد چهار سال دیگر از ریاست جمهوری را بخشیده بود حالا دادش در آمده از تبلیغات زود به هنگام انتخابات. حق هم دارد باید انتخابات بیت رهبری به مرحله نهایی برسد آنگاه رعایا حق حرف زدن دارند.
این بحران اقتصادی هم که رهبران نظام آنرا گوشمالی الهی تعریف کردند زد به بورس تهران و خورد به کمر نظام. نفت دارد میرسد به بشکهای پنجاه دلار. طبیعی است که حالا خاتمی هم از خیر گفتگوی تمدنها بگذرد و علاقه چندانی به کاندیدا شدن نداشته باشد. خود چناب پرزیدنت هم که سرما خوردهاند لذا احتمال دارد کاندیدا نشوند. این «گوشمالی الهی» چنانچه کمی بیشتر ادامه پیدا کند همهی دانه درشتها کنار خواهند کشید و هیچ بعید نیست که نظام بر دکتر کردان واجب شرعی کند که خودش را کاندیدا کند.
صفحه آبی
همین دو روز قبل میخواستم فلو شات لعنتی را بزنم، مگر گرفتاری میگذارد. حالا گرفتار سرما خوردگی هم شدم…
تا حال من و کامپیوترم خوب میشود ایران را به شما و شما را به جهان و جهان را به آسایش و امنیت میسپرم.
بعد از پست: انگار این کامیپوتر دوست بنده نقطهها را هر جا که عشقش میکشد میگذارد. آدم که ایرادات کامپیوتر پیشکشی را نمیشمارد، مخصوصاً آخر این جمله نقطه نمیگذارم تاببینم کامپیوتر جه غلطی میکند
صفحه آبی
همین دو روز قبل میخواستم فلو شات لعنتی را بزنم، مگر گرفتاری میگذارد. حالا گرفتار سرما خوردگی هم شدم…
تا حال من و کامپیوترم خوب میشود ایران را به شما و شما را به جهان و جهان را به آسایش و امنیت میسپرم.
بعد از پست: انگار این کامیپوتر دوست بنده نقطهها را هر جا که عشقش میکشد میگذارد. آدم که ایرادات کامپیوتر پیشکشی را نمیشمارد، مخصوصاً آخر این جمله نقطه نمیگذارم تاببینم کامپیوتر جه غلطی میکند
حرف بد
پسر پنج سال دارد و عاشق ماشین است. نمیداند بعد از آن تصادف، ماشین جدید را با چه قرض و قولهای ردیف کردهام. میگوید ماشین دیگهای که خریدی این ماشینو بده به ما! میگویم اگر میلیونر شدم حتماً. دست بر قضا چند روز بعد یکی کوبید به در ماشین. صبح که آمد و دید گفت: دوباره این ماشینو بزنی جایی پدرتو در مییارم! مثل برق گرفتهها نگاهش کردم و گفتم حرف خیلی بدی زدی. با همان اخم و عصبانیت در جا گفت: هیچم حرف بدی نیس بابام همیشه به من میگه.
من، شما و ماجراهای سیستان و بلوچستان
مولوی عبدالحمید رهبر مذهبی و نمایندگان و ریش سپیدان استان دیروز در جمعی دوهزار نفره حجةالاسلام سلیمانی نمایندهی حضرت رهبر را خواسته و برایش آب در هاون کوبیدند و آنچه را که استان را ملتهب دارد به سمعش رساندند. حجةالاسلام که جلسه زیاد دیده، در این جلسه از مولوی هم مولویتر شد و کم مانده بود که حکم جهاد علیه نظام صادر کند! اما واقعیت این است که ایشان از این جلسه یک گزارش بلند بالا که رویش یک وجب خط و نشانِ امنیتی و توصیه و تجویز مکتبی نشسته به مرکز میفرستد. هیچ بعید نیست که نتیجهاش این بشود که مدتی بعد مولوی عبدالحمید دل درد مرموزی بگیرد و تا برسد به بیمارستان با دار فانی خداحافظی کرده باشد. «نمایندگان مجلس» حاضر در جلسه هم، دور بعد رد صلاحیت شده به غاز چرانی رو بیاورند. ریش سپیدان صاحبِ نام، اراذل اوباش بشوند و مابقی جلسه، تروریست و قاچاقچی. میمانیم من و شما. شما از سیستان و بلوچستان و ماجراهایش چیزی جز ریگی و جندالله نمیدانید. من هم که زیاد از آنجا بنویسم طنزم خراب میشود. پس بیخیال این استان. بیایید با هم خوش باشیم و سرود ای ایران ای مرز پر گهر را بخوانیم.
حرف بد
پسر پنج سال دارد و عاشق ماشین است. نمیداند بعد از آن تصادف، ماشین جدید را با چه قرض و قولهای ردیف کردهام. میگوید ماشین دیگهای که خریدی این ماشینو بده به ما! میگویم اگر میلیونر شدم حتماً. دست بر قضا چند روز بعد یکی کوبید به در ماشین. صبح که آمد و دید گفت: دوباره این ماشینو بزنی جایی پدرتو در مییارم! مثل برق گرفتهها نگاهش کردم و گفتم حرف خیلی بدی زدی. با همان اخم و عصبانیت در جا گفت: هیچم حرف بدی نیس بابام همیشه به من میگه.
من، شما و ماجراهای سیستان و بلوچستان
مولوی عبدالحمید رهبر مذهبی و نمایندگان و ریش سپیدان استان دیروز در جمعی دوهزار نفره حجةالاسلام سلیمانی نمایندهی حضرت رهبر را خواسته و برایش آب در هاون کوبیدند و آنچه را که استان را ملتهب دارد به سمعش رساندند. حجةالاسلام که جلسه زیاد دیده، در این جلسه از مولوی هم مولویتر شد و کم مانده بود که حکم جهاد علیه نظام صادر کند! اما واقعیت این است که ایشان از این جلسه یک گزارش بلند بالا که رویش یک وجب خط و نشانِ امنیتی و توصیه و تجویز مکتبی نشسته به مرکز میفرستد. هیچ بعید نیست که نتیجهاش این بشود که مدتی بعد مولوی عبدالحمید دل درد مرموزی بگیرد و تا برسد به بیمارستان با دار فانی خداحافظی کرده باشد. «نمایندگان مجلس» حاضر در جلسه هم، دور بعد رد صلاحیت شده به غاز چرانی رو بیاورند. ریش سپیدان صاحبِ نام، اراذل اوباش بشوند و مابقی جلسه، تروریست و قاچاقچی. میمانیم من و شما. شما از سیستان و بلوچستان و ماجراهایش چیزی جز ریگی و جندالله نمیدانید. من هم که زیاد از آنجا بنویسم طنزم خراب میشود. پس بیخیال این استان. بیایید با هم خوش باشیم و سرود ای ایران ای مرز پر گهر را بخوانیم.
نامهای به عشا مومنی
عشا جان شنیدهام ترا به جرم سبقت غیر مجاز گرفتهاند و به بند دویست و نه بردهاند. دختر! در کشوری که هیچ چیز مجاز نیست تو چرا سبقت غیر مجاز میگیری؟ حالا کار از کار گذشته، حداقل سعی کن در آن بند سبقت مجاز هم نگیری. لبخند را فراموش کن دندانها را به خاطر بسپار. هر همکاریای که خواستند بکن. قبول کن که این دو کبوتری را که اخیراً بر فراز تاسیسات اتمی نطنز دستگیر کردهاند تو به هوا فرستادهای. حتی قبول کن که آن مدرک دکترای قلابی را تو به دکتر کردان فروختهای. خودت داوطلبانه اعتراف کن که به تحریک فرح پهلوی میخواستهای چهار آبان در میدان شهیاد «هپی بیرد دی تو» اعلیحضرت را بخوانی. مبادا باورت بشود زن در جمهوری اسلامی از کرامت برخوردار است. تو وضعت خرابتر از آن است که کرامت، مرامتی ترا نجات بدهد. ضعیفه نیستی، آدمی. و این، که تو ممکن است به آن فخر کنی سرت را به باد میدهد. حواست به مرتضوی باشد. جسم سختش قبلاً زهرا کاظمی را از ما گرفته. سعی کن یادت بماند که یکسال از تاریخی که زهرا بنی یعقوب را خودکشی کردند میگذرد و ما که هیچ، جواب پدر مومن او را هم هیچ مومنی نمیدهد. به امید دیدن فیلم اعترافاتت با حجاب کامل اسلامی. (چشمک یاهویی)
نامهای به عشا مومنی
عشا جان شنیدهام ترا به جرم سبقت غیر مجاز گرفتهاند و به بند دویست و نه بردهاند. دختر! در کشوری که هیچ چیز مجاز نیست تو چرا سبقت غیر مجاز میگیری؟ حالا کار از کار گذشته، حداقل سعی کن در آن بند سبقت مجاز هم نگیری. لبخند را فراموش کن دندانها را به خاطر بسپار. هر همکاریای که خواستند بکن. قبول کن که این دو کبوتری را که اخیراً بر فراز تاسیسات اتمی نطنز دستگیر کردهاند تو به هوا فرستادهای. حتی قبول کن که آن مدرک دکترای قلابی را تو به دکتر کردان فروختهای. خودت داوطلبانه اعتراف کن که به تحریک فرح پهلوی میخواستهای چهار آبان در میدان شهیاد «هپی بیرد دی تو» اعلیحضرت را بخوانی. مبادا باورت بشود زن در جمهوری اسلامی از کرامت برخوردار است. تو وضعت خرابتر از آن است که کرامت، مرامتی ترا نجات بدهد. ضعیفه نیستی، آدمی. و این، که تو ممکن است به آن فخر کنی سرت را به باد میدهد. حواست به مرتضوی باشد. جسم سختش قبلاً زهرا کاظمی را از ما گرفته. سعی کن یادت بماند که یکسال از تاریخی که زهرا بنی یعقوب را خودکشی کردند میگذرد و ما که هیچ، جواب پدر مومن او را هم هیچ مومنی نمیدهد. به امید دیدن فیلم اعترافاتت با حجاب کامل اسلامی. (چشمک یاهویی)