جانان جان
خط مادربزرگت را میشناسی؟ تسلطش را بر کلام می بینی؟ و امضای محکمش را میخوانی؟ بیخود نیست که چهل و پنجسال است حلقۀ دوستی اش را بر گردن دارم. یک سال و نیم پیش مرا کشید به آنجا که خاطرخواه او بود. بر مزار جگر گوشه اش “هنگامه”، مادر تو، که ورپریده بود. و یک سال پیش باز من آنجا بودم. این بار بر مزار خودش! آن روز در آنجا «مردم دانا»ی بسیار گرد آمده بودند. مجاهد و فدائی و مشروطه خواه و سلطنت طلب و توده ای (اسم نمیارم!) و مؤمن و بی خدا و عکاس و روزنامه نگار و طنزنویس! این سه تای آخری رضا دقتی بود و احمد شیرازیبود و من بودم که تو ما را از سر مزار، برای پذیرائی مختصری، به خانۀ مرضیه بردی. راستی جانان جان این سوئدی ها ودکا خوب درست میکنندها. اما انگار کم درست میکنند!
بعد رفتیم به سالن اجتماعات مجاهدین. من درست نمیدانستم کجا میرویم اما وقتی خودم را پشت میکروفن یافتم فهمیدم به خوب جائی آمده ام! بهترین فرصت بود که از آنها که در ده بیست سی سال گذشته مرضیه را تر و خشک کرده بودند، سپاسگزاری و به انتخاب مرضیه و پسند سیاسی اش ادای احترام کنم. (فیلمش هست.) امسال میخواستم بیایم بیشتر بگویم، چونکه پارسال خوب فحش نخوردم!
گفتم فحش، یادم افتاد! چند ماه بعدش هم دعوتم کردند به مراسم بزرگداشت زنده یاد دکتر شجاع الدین شفا در پاریس. آنجا خانم شهبانو فرح هم آمدند و بعد از صحبت من، ایشان خواهش کردند با… بقیه را اینجا بخوانید