Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for June, 2009

“در هر گوشه ای از دنیا که خونی بریزد، همه ي انسان ها مسوول آن هستند”

وقتی صحنه‏ی رقت بار و درد انگیز شهادت «ندا» دختر جوانی را که هدف گلوله خونخواران بسیجی احمدی نژاد قرار گرفته بود و شیارهای سرخ خون از کناره لبان آزادی شعار او به بیرون ره می‏برد، مشاهده کردم و در آخرین نگاه‏های معصومانه و دادخواهانه و شفاف او که ذره‏ای از ترس و موج خفیفی از پشیمانی، صفا و زلالی آنها را خدشه دار نمی‏ساخت دیدم، چنان از خود رفتم که فکر کردم دخترکم “الهام” را می‏نگرم. در همان حال از خودم بدم آمد و شرمنده شدم که هستم و زندگی می‏کنم و ناظر چنین صحنه‏هایی که نشان از قساوت، رذالت و سنگدلی انسان نماهای قدرت پرست دارد، می‏شوم. او هر که بود دختر من بود. او را ندیده بودم و او نیز مرا، اما قطره قطره خون زلال او که بر سنگفرش گرم خیابان چکه می‏کرد و صورت ناز او را رنگین می‏کرد، این را به من می‏گفت که او دختر من است و خون او خون من. آن قطرات سرخ همان قطراتی بود که من در زیر شلاق رفقای جنایت کار خاد ریخته بودم. همان قطرات خونی بود که هزاران یار ناشناخته‏ام در پولیگون های پل چرخی ریخته بودند تا آزادی و شرف‏اشان را پاس دارند. شما از آنها خبر ندارید و مصلحت شناسی شما و یاران‏اتان که بعضا هم پیمان با آن آزادگان سرخ روی بودند مانع از آن است که به یاد آنان افتید. اما بیادم آمد که شما نیز نوباوه‏ معصومی در خانه دارید که عمرش درازباد و سایه لطف شما و عنایت پروردگار بر سرش مستدام. آیا شده است که گاهی به یاد آن هزاران طفلی که هرگز چشمان مهربانی طلب‏اشان برسیمای پدر باز نشده است و فقط در رویاهای مبهم و گنگ شب‏های سرد زمستان یا عرقریز تابستان دستان مهربان او را بر گونه‏های بابا طلب شان احساس کرده‏اند. ناگهان رفیق شفیقی به من یاد آور شد که ريیس جمهور منتخب ما اولین کسی است که پیروزی آقای احمدی نژاد را حتا قبل از آن که مراحل قانونی‏اش را طی کند و به تایید شورای نگهبان برسد، به وی تبریک گفته است و مصلحت نظام جمهوری اسلامی ایران را به فتوای مقام منیع ولایت عاجل‏تر از حزب‏الله لبنان و برادر هوگو چاوز پاسخ مثبت داده و به احمدی نژاد مبارکباد گفته است. شاید به امید آن که برادر بسیجی احمدی نژاد نیز این قرض را چند چندان به او باز گرداند، که مبارکباد او سخت خوش گوار است. او که حتا امریکا را به هیچ می‏گیرد و هولوکاست را انکار می‏کند ولی خودش همان برخوردی را با مهاجرین افغانی روا می‏دارد که اسراییل با آوارگان فلسطینی! مساله چندان ناروشن نبود زیرا همه کسانی که ناظر بر اوضاع ایران بودند می‏دانستند که چه کسی پیروز است. ملت ایران، دانشمندان، هنرمندان، استادان، دانشجویان، مدافعان حقوق بشر، روزنامه نگاران و نویسندگان، اعم از زن و مرد، از مدت‏ها بدین سو به خاطر دفاع از حقوق بشر، ارزش‏های مدنی، دموکراسی و آزادی بیان و حقوق شهروندی مبارزه می‏کردند و خیلی صریح انزجار شان را از نظامی که در آن فقط یک نفر حق انتخاب دارد اعلام کرده بودند. اولین گزارش‏ها از صحنه‏ی انتخابات حکایت از پیروزی محتوم و چشمگیر موسوی داشت، همان گونه که مناظره عالمانه او با احمدی نژاد. اما شما قبل از همه به این فاشیست دیکتاتور مبارکباد گفتید. اکنون اوست که مردم را به گلوله می بندد و هزاران نویسنده ي سرشناس را به زندان می‏فرستد و با گاز و گلوله از مردمی که براساس قانون و حق مدنی شان به مظاهرات مسالمت آمیز پرداخته‏اند، استقبال می‏کند. اگر فردا مردم ایران پیروز شدند و نظام استبدادی ولایت را کنار زدند، شما چه جوابی دارید. وزیر خارجه دانشمند شما… بقیه را اینجا بخوانید


“در هر گوشه ای از دنیا که خونی بریزد، همه ي انسان ها مسوول آن هستند”

وقتی صحنه‏ی رقت بار و درد انگیز شهادت «ندا» دختر جوانی را که هدف گلوله خونخواران بسیجی احمدی نژاد قرار گرفته بود و شیارهای سرخ خون از کناره لبان آزادی شعار او به بیرون ره می‏برد، مشاهده کردم و در آخرین نگاه‏های معصومانه و دادخواهانه و شفاف او که ذره‏ای از ترس و موج خفیفی از پشیمانی، صفا و زلالی آنها را خدشه دار نمی‏ساخت دیدم، چنان از خود رفتم که فکر کردم دخترکم “الهام” را می‏نگرم. در همان حال از خودم بدم آمد و شرمنده شدم که هستم و زندگی می‏کنم و ناظر چنین صحنه‏هایی که نشان از قساوت، رذالت و سنگدلی انسان نماهای قدرت پرست دارد، می‏شوم. او هر که بود دختر من بود. او را ندیده بودم و او نیز مرا، اما قطره قطره خون زلال او که بر سنگفرش گرم خیابان چکه می‏کرد و صورت ناز او را رنگین می‏کرد، این را به من می‏گفت که او دختر من است و خون او خون من. آن قطرات سرخ همان قطراتی بود که من در زیر شلاق رفقای جنایت کار خاد ریخته بودم. همان قطرات خونی بود که هزاران یار ناشناخته‏ام در پولیگون های پل چرخی ریخته بودند تا آزادی و شرف‏اشان را پاس دارند. شما از آنها خبر ندارید و مصلحت شناسی شما و یاران‏اتان که بعضا هم پیمان با آن آزادگان سرخ روی بودند مانع از آن است که به یاد آنان افتید. اما بیادم آمد که شما نیز نوباوه‏ معصومی در خانه دارید که عمرش درازباد و سایه لطف شما و عنایت پروردگار بر سرش مستدام. آیا شده است که گاهی به یاد آن هزاران طفلی که هرگز چشمان مهربانی طلب‏اشان برسیمای پدر باز نشده است و فقط در رویاهای مبهم و گنگ شب‏های سرد زمستان یا عرقریز تابستان دستان مهربان او را بر گونه‏های بابا طلب شان احساس کرده‏اند. ناگهان رفیق شفیقی به من یاد آور شد که ريیس جمهور منتخب ما اولین کسی است که پیروزی آقای احمدی نژاد را حتا قبل از آن که مراحل قانونی‏اش را طی کند و به تایید شورای نگهبان برسد، به وی تبریک گفته است و مصلحت نظام جمهوری اسلامی ایران را به فتوای مقام منیع ولایت عاجل‏تر از حزب‏الله لبنان و برادر هوگو چاوز پاسخ مثبت داده و به احمدی نژاد مبارکباد گفته است. شاید به امید آن که برادر بسیجی احمدی نژاد نیز این قرض را چند چندان به او باز گرداند، که مبارکباد او سخت خوش گوار است. او که حتا امریکا را به هیچ می‏گیرد و هولوکاست را انکار می‏کند ولی خودش همان برخوردی را با مهاجرین افغانی روا می‏دارد که اسراییل با آوارگان فلسطینی! مساله چندان ناروشن نبود زیرا همه کسانی که ناظر بر اوضاع ایران بودند می‏دانستند که چه کسی پیروز است. ملت ایران، دانشمندان، هنرمندان، استادان، دانشجویان، مدافعان حقوق بشر، روزنامه نگاران و نویسندگان، اعم از زن و مرد، از مدت‏ها بدین سو به خاطر دفاع از حقوق بشر، ارزش‏های مدنی، دموکراسی و آزادی بیان و حقوق شهروندی مبارزه می‏کردند و خیلی صریح انزجار شان را از نظامی که در آن فقط یک نفر حق انتخاب دارد اعلام کرده بودند. اولین گزارش‏ها از صحنه‏ی انتخابات حکایت از پیروزی محتوم و چشمگیر موسوی داشت، همان گونه که مناظره عالمانه او با احمدی نژاد. اما شما قبل از همه به این فاشیست دیکتاتور مبارکباد گفتید. اکنون اوست که مردم را به گلوله می بندد و هزاران نویسنده ي سرشناس را به زندان می‏فرستد و با گاز و گلوله از مردمی که براساس قانون و حق مدنی شان به مظاهرات مسالمت آمیز پرداخته‏اند، استقبال می‏کند. اگر فردا مردم ایران پیروز شدند و نظام استبدادی ولایت را کنار زدند، شما چه جوابی دارید. وزیر خارجه دانشمند شما… بقیه را اینجا بخوانید


دعوت به تظاهرات وبلاگی

Posted by balouch On June - 21 - 2009

در مرگ ندا دختر ایران زمین چرا بازی وبلاگی نکنیم؟ مگر رسم ما وبلاگ نویس‏ها نیست؟ مگر حتماً باید زانوی غم در بغل بگیریم و در خلوت خود زار بزنیم و در وبلاگمان بنویسیم که حالمان چقدر خراب شد؟ مگر حتماً باید در تهران بود و به خیابان ریخت؟ مگر چشمهای ندا در سرتاسر شاهراهای اینترنتی باز نمانده؟ مگر نمی‏گوییم بدا ملتی که قهرمان نیاز داشته باشد؟ مگر توقع نداریم موسوی و کروبی و خاتمی محافظه کار نباشند و نترسند و بزنند به سیم آخر؟ دعوتتان می‏کنم به یک تظاهرات عظیم اینترنتی. به یک بازی برای نگاه ندا. حتی اگر فکر می‏کنید خدا هستید، از عرش خود پایین بیایید به خاطر مرگ مظلومانه او نامه‏ای به خامنه‏ای بنویسید و از او انزجار تنفر بکنید. حضور تک تک شما این تظاهرات را کمتر از تظاهرات خیابانی موثر نخواهد کرد.
خودم شروع می‏کنم و همه شما را دعوت می‏کنم:

کاش هر دو دستت از کار افتاده بود
خامنه‏ای! جایی نگذاشته‏ای که هیچ آدم مودبی آقا خطابت کند. نتیجه‏ی آن نمایش جمعه‏ات را نگاه کن. به ندا که ندای آزادی خواهیش تا قاف قیامت برای تو لعنت خواهد شد نگاه کن. از بدسرانجامی تو در حیرت نیستم. آن را در سطر سطر نامه‏ی سعیدی سیرجانی که به دستور تو کشته شد می‏دیدم. از خفتی که تاریخ منتظر است به پای نام تو بریزد با دیدن انساهایی که در حکومت تو به دار آویخته می‏شدند آگاه بودم. تو که سهل است هر آیت‏اللهی که حالا خفقان گرفته و ندا را نمی‏بیند و نمایش تو را می‏بیند لعن همیشگی ایران زمین را خریده است. عجب مردک حقیری هستی که خجالت را برای فرزندان و نسل خودت به ارث گذاشتی. حالا که بنا بود تو این جانور از آب درآیی، کاش هر دو دستت از کار افتاده بود.

پی نوشت: برای شرکت در این تظاهرات حتماً نباید ایرانی بود. اگر در ستون نظرات بنویسید که شرکت کرده‏اید پایین همین مطلب به نامه شما لینک می‏دهم. اگر وبلاگ ندارید در ستون نظرات می‏توانید در تظاهرات شرکت کنید. این تظاهرات در فیس بوک هم هست آن را جهانی کنید. لطفاً در نوشته خود به نوبه خود دیگران را به این تظاهرات فرا خوانید. چه بسا خیلی ها به احترام شما به این حرکت بپیوندند.

پی نوشت دو: دوست عزیز گ.ب، به خاطر رد یابی، کسانی که داخل ایران هستند در این تظاهرات شرکت نکنند. در واقع ما به احترام شما این کار را می‏کنیم. سهم شما در همان ایران هست و خودتان بهتر می‏دانید چه کنید

_________________

اندک اندک جمع مستان می‏رسند

هادی خرسندی

بیلی و من

نیکی

خُسن آقا

زیتا

یک گیله مرد

کریم پور حمزاوی

حسین امیریه

آرش

سرزمین جاویدان

اردی خان

م سروش

دختر همسایه

فرهاد

کمال کتانی

بادبان

آشپزباشی

زنانه‏ها

کاپیتان میداف

فرحناز ایران ب.ب.ب

نارنج

شبنم فکر

آگالیلیان

مجتبی سمیع نژاد

سام‏الدین ضیائی

گوگوش

شایگان

سفید…سیاه

رهجو

Danixa Laurencich

شیرزال

Francesca

پناهندگی

اسد زمینی

رک گو

نازخاتون

نی لبک

حمید ایرانی

پرگار

پولاد همایونی

م. سحر

کلموک آقا

خلبان کور

GUARDAME EL SECRETO

ایرانیکا

من و برملا


اینجا تهران است

Posted by balouch On June - 20 - 2009
دوست عزیزم شاعر گرامی فرامرز پورنوروز شعری را که همین حالا سروده محبت کرده و برای این وبلاگ فرستاده:

اینجا تهران است
ساعت، حوالی کوی دانشگاه
و عقربه، از انفجار گلوله‏ها زخمی.

باران نمی بارد
و هوا، کمی تا اندکی دل خون
صدای فریاد می‏آید
ابر مسموم اشک‏آور
تا سطح خیابان…

هوا آفتابی نیست
اما برق باطوم
لحظه‏ای
بر پیشانی دختر دانشجو
………………………..می‏درخشد
وهمین الان گله‏ای سوار مسلّح
بر شعور مردم
……………..می‏خندند.

اینجا تهران است
جایی در شمال غرب
…………………اندوه می‏بارد
چند جوان پهلوی سوراخ کسی را
……………………………….می‏بندند.
( پنجه‏های خونی که دیگر گفتن ندارد)
و دختر زیبایی
دارد به مامور مسلح
شاخه گل سفید
تعارف می‏کند.

عقربه‏ی زخمی هنوز می‏چرخد
و فریاد پُشتِ بام‏ها
در گلوی شهر
می‏پیچد.
کسی خبر نمی‏خواند
ولی خبرها مردم را
به فریاد می‏خوانند!

اینجا تهران است
از تلفنِ همراه کسی
صدای سُرخ می‏آید
و انگشتان خونین‏اش
بر من سلام می‏کنند.
همزمان
بادِ جانبِ دماوند
دلهُره‏ی شهر را
در کوچه پس کوچه‏ها
……………………..می‏راند.

کسی کمک می‏خواهد
و لنگه کفش زنانه‏ای
در جوبِ خیابان
به جانبِ آبهای آزاد می‏دود
عقربه‏ی زخمی هنوز می‏چرخد.

تیر‏های برق
آمار زخمیان را
در حافطه تکرار می‏کنند
و هفت کُشته‏ی کوی
در نگاه‏های خیس
……………….رژه می‏روند.

اینجا تهران است
کسی سرود می‏خواند
جوانی زیر خاک
……………….دفن می‏شود
و ستاره‏ها در آسمان شهر
…………………….سوسو می‏کنند.

دلها کمی تا اندکی پُرخون
و آهِ مادران
در مِه اندوه
تا بُرج آزادی
شناور است.

اینجا تهران است
صدای آنسوی خط
به هق هق می‏اُفتد

و عقربه‏ی زخمی هنوز می‏چرخد!


دعوت به تظاهرات وبلاگی

Posted by balouch On June - 20 - 2009

در مرگ ندا دختر ایران زمین چرا بازی وبلاگی نکنیم؟ مگر رسم ما وبلاگ نویس‏ها نیست؟ مگر حتماً باید زانوی غم در بغل بگیریم و در خلوت خود زار بزنیم و در وبلاگمان بنویسیم که حالمان چقدر خراب شد؟ مگر حتماً باید در تهران بود و به خیابان ریخت؟ مگر چشمهای ندا در سرتاسر شاهراهای اینترنتی باز نمانده؟ مگر نمی‏گوییم بدا ملتی که قهرمان نیاز داشته باشد؟ مگر توقع نداریم موسوی و کروبی و خاتمی محافظه کار نباشند و نترسند و بزنند به سیم آخر؟ دعوتتان می‏کنم به یک تظاهرات عظیم اینترنتی. به یک بازی برای نگاه ندا. حتی اگر فکر می‏کنید خدا هستید، از عرش خود پایین بیایید به خاطر مرگ مظلومانه او نامه‏ای به خامنه‏ای بنویسید و از او انزجار تنفر بکنید. حضور تک تک شما این تظاهرات را کمتر از تظاهرات خیابانی موثر نخواهد کرد.
خودم شروع می‏کنم و همه شما را دعوت می‏کنم:

کاش هر دو دستت از کار افتاده بود
خامنه‏ای! جایی نگذاشته‏ای که هیچ آدم مودبی آقا خطابت کند. نتیجه‏ی آن نمایش جمعه‏ات را نگاه کن. به ندا که ندای آزادی خواهیش تا قاف قیامت برای تو لعنت خواهد شد نگاه کن. از بدسرانجامی تو در حیرت نیستم. آن را در سطر سطر نامه‏ی سعیدی سیرجانی که به دستور تو کشته شد می‏دیدم. از خفتی که تاریخ منتظر است به پای نام تو بریزد با دیدن انساهایی که در حکومت تو به دار آویخته می‏شدند آگاه بودم. تو که سهل است هر آیت‏اللهی که حالا خفقان گرفته و ندا را نمی‏بیند و نمایش تو را می‏بیند لعن همیشگی ایران زمین را خریده است. عجب مردک حقیری هستی که خجالت را برای فرزندان و نسل خودت به ارث گذاشتی. حالا که بنا بود تو این جانور از آب درآیی، کاش هر دو دستت از کار افتاده بود.

پی نوشت: برای شرکت در این تظاهرات حتماً نباید ایرانی بود. اگر در ستون نظرات بنویسید که شرکت کرده‏اید پایین همین مطلب به نامه شما لینک می‏دهم. اگر وبلاگ ندارید در ستون نظرات می‏توانید در تظاهرات شرکت کنید. این تظاهرات در فیس بوک هم هست آن را جهانی کنید. لطفاً در نوشته خود به نوبه خود دیگران را به این تظاهرات فرا خوانید. چه بسا خیلی ها به احترام شما به این حرکت بپیوندند.

پی نوشت دو: دوست عزیز گ.ب، به خاطر رد یابی، کسانی که داخل ایران هستند در این تظاهرات شرکت نکنند. در واقع ما به احترام شما این کار را می‏کنیم. سهم شما در همان ایران هست و خودتان بهتر می‏دانید چه کنید

_________________

اندک اندک جمع مستان می‏رسند

هادی خرسندی

بیلی و من

نیکی

خُسن آقا

زیتا

یک گیله مرد

کریم پور حمزاوی

حسین امیریه

آرش

سرزمین جاویدان

اردی خان

م سروش

دختر همسایه

فرهاد

کمال کتانی

بادبان

آشپزباشی

زنانه‏ها

کاپیتان میداف

فرحناز ایران ب.ب.ب

نارنج

شبنم فکر

آگالیلیان

مجتبی سمیع نژاد

سام‏الدین ضیائی

گوگوش

شایگان

سفید…سیاه

رهجو

Danixa Laurencich

شیرزال

Francesca

پناهندگی

اسد زمینی

رک گو

نازخاتون

نی لبک

حمید ایرانی

پرگار

پولاد همایونی

م. سحر

کلموک آقا

خلبان کور

GUARDAME EL SECRETO

ایرانیکا

من و برملا


حضرتی که مردک حقیری است

Posted by balouch On June - 20 - 2009

تظاهرات امروز در تهران بار دیگر به خون کشیده شد. خامنه‏ای، مردک حقیری است که مدتها با ماسکِ حضرت رهبر، نظامی را رهبری می‏کند که کارش تعصب و جهل و خرافه است. در عرض این سی سال هر روز و هفته و ماه و سال به بهانه‏ای خون ریخت و فرهنگ عزا و گریه را تبلیغ کرد. همان امت در صحنه که امروز تبدیل به ملتی رزمنده شده با ماشینهای آبپاش و گاز اشک آور و گلوله‏های خون آور پذیرایی می‏شود. گوش‏های خامنه‏ای سنگینند و صدای انقلاب مردم ایران را نمی‏شنوند. امروز دختر جوان دیگری گلوله خورد، افتاد، چشمانش از حدقه بیرون ماند و بر آسمان ایران خیره شد و سپس در خون خود آسود. ویدئوی آن را من جرأت ندارم اینجا بگذارم به مسئولیت خود بروید در انترنت ببینیدش. عمامه این آقا را اگر خود امام زمان بسته باشد و عبایش را اگر خود پیامبر بر دوشش گذاشته باشد مردک حقیری است که دیر یا زود به سرنوشت سایر دیکتاتورهای جهان گرفتار خواهد شد.
ایران هر گز نخواهد مرد چون ایرانی زنده است و جهان هرگز دیوانه را تحمل نخواهد کرد چون انسان هوشیار و آگاه است.

پی نوشت: شما توان دیدن شقاوت سربازان رهبر را ندارید. لطفاً اگر مثل من ناراحتی قلبی دارید و اگر نمی‏خواهید بغض خفه‏اتان کند و اشک امانتان را ببرد، و سر و کارتان به بیمارستان بیفتد، بدنبال دیدن این فیلم نباشید.

به خاطر انسانیت هر کس هستید و هر کجا به اندازه توان خود به کمک ایران بشتابید.

منتظر رهبر نمانید هر کس برای ایستادن جلوی ظلم، رهبری است بی نظیر.


اینجا تهران است

Posted by balouch On June - 20 - 2009
دوست عزیزم شاعر گرامی فرامرز پورنوروز شعری را که همین حالا سروده محبت کرده و برای این وبلاگ فرستاده:

اینجا تهران است
ساعت، حوالی کوی دانشگاه
و عقربه، از انفجار گلوله‏ها زخمی.

باران نمی بارد
و هوا، کمی تا اندکی دل خون
صدای فریاد می‏آید
ابر مسموم اشک‏آور
تا سطح خیابان…

هوا آفتابی نیست
اما برق باطوم
لحظه‏ای
بر پیشانی دختر دانشجو
………………………..می‏درخشد
وهمین الان گله‏ای سوار مسلّح
بر شعور مردم
……………..می‏خندند.

اینجا تهران است
جایی در شمال غرب
…………………اندوه می‏بارد
چند جوان پهلوی سوراخ کسی را
……………………………….می‏بندند.
( پنجه‏های خونی که دیگر گفتن ندارد)
و دختر زیبایی
دارد به مامور مسلح
شاخه گل سفید
تعارف می‏کند.

عقربه‏ی زخمی هنوز می‏چرخد
و فریاد پُشتِ بام‏ها
در گلوی شهر
می‏پیچد.
کسی خبر نمی‏خواند
ولی خبرها مردم را
به فریاد می‏خوانند!

اینجا تهران است
از تلفنِ همراه کسی
صدای سُرخ می‏آید
و انگشتان خونین‏اش
بر من سلام می‏کنند.
همزمان
بادِ جانبِ دماوند
دلهُره‏ی شهر را
در کوچه پس کوچه‏ها
……………………..می‏راند.

کسی کمک می‏خواهد
و لنگه کفش زنانه‏ای
در جوبِ خیابان
به جانبِ آبهای آزاد می‏دود
عقربه‏ی زخمی هنوز می‏چرخد.

تیر‏های برق
آمار زخمیان را
در حافطه تکرار می‏کنند
و هفت کُشته‏ی کوی
در نگاه‏های خیس
……………….رژه می‏روند.

اینجا تهران است
کسی سرود می‏خواند
جوانی زیر خاک
……………….دفن می‏شود
و ستاره‏ها در آسمان شهر
…………………….سوسو می‏کنند.

دلها کمی تا اندکی پُرخون
و آهِ مادران
در مِه اندوه
تا بُرج آزادی
شناور است.

اینجا تهران است
صدای آنسوی خط
به هق هق می‏اُفتد

و عقربه‏ی زخمی هنوز می‏چرخد!


حضرتی که مردک حقیری است

Posted by balouch On June - 20 - 2009

تظاهرات امروز در تهران بار دیگر به خون کشیده شد. خامنه‏ای، مردک حقیری است که مدتها با ماسکِ حضرت رهبر، نظامی را رهبری می‏کند که کارش تعصب و جهل و خرافه است. در عرض این سی سال هر روز و هفته و ماه و سال به بهانه‏ای خون ریخت و فرهنگ عزا و گریه را تبلیغ کرد. همان امت در صحنه که امروز تبدیل به ملتی رزمنده شده با ماشینهای آبپاش و گاز اشک آور و گلوله‏های خون آور پذیرایی می‏شود. گوش‏های خامنه‏ای سنگینند و صدای انقلاب مردم ایران را نمی‏شنوند. امروز دختر جوان دیگری گلوله خورد، افتاد، چشمانش از حدقه بیرون ماند و بر آسمان ایران خیره شد و سپس در خون خود آسود. ویدئوی آن را من جرأت ندارم اینجا بگذارم به مسئولیت خود بروید در انترنت ببینیدش. عمامه این آقا را اگر خود امام زمان بسته باشد و عبایش را اگر خود پیامبر بر دوشش گذاشته باشد مردک حقیری است که دیر یا زود به سرنوشت سایر دیکتاتورهای جهان گرفتار خواهد شد.
ایران هر گز نخواهد مرد چون ایرانی زنده است و جهان هرگز دیوانه را تحمل نخواهد کرد چون انسان هوشیار و آگاه است.

پی نوشت: شما توان دیدن شقاوت سربازان رهبر را ندارید. لطفاً اگر مثل من ناراحتی قلبی دارید و اگر نمی‏خواهید بغض خفه‏اتان کند و اشک امانتان را ببرد، و سر و کارتان به بیمارستان بیفتد، بدنبال دیدن این فیلم نباشید.

به خاطر انسانیت هر کس هستید و هر کجا به اندازه توان خود به کمک ایران بشتابید.

منتظر رهبر نمانید هر کس برای ایستادن جلوی ظلم، رهبری است بی نظیر.


ترجمه آخرین نطق حضرت رهبر سابق

Posted by balouch On June - 19 - 2009

من خدمت شما عرض کرده بودم که مرغ یک پا دارد ولکن عده‏ای می‏خواهند از کف خیابان با خار و خاشاک برای مرغ دوتا پا درست کنند که بحمدلله و با هوشیاری برادران شریف بسیجی، سربازان گمنام نخواهند گذاشت.
نکته دیگر اینکه من در کل با کلیت این حرف که اگر علی ساربان است می‏داند شتر را کجا بخواباند مخالفم. چرا که ما میمون هم داریم و یابو هم داریم و باید علی دستش باز باشد تا هر حیوانی را هر کجا که خواست بخواباند یا بنشاند.
حالا اگر آقایان که دست بر قضا بر خلاف سایرین به نظام جمهوری اسلامی اعتقاد دارند، اصرار بورزند که مرغ دو پا دارد با اینکه من می‏دانم که قضیه از کجا آب می‏خورد ولی باز هم می‏گویم آنها به جای خیابان بفرمایند داخل صندوق. بگذارند مسئله قانونی پیش برود و صد البته آخرش خواهند دید که یازده میلیون رقمی نیست که بشود تقلب کرد و واقعیت همین بوده و نظر من در سیاست خارجی و حمایت از مستضعفین باز هم به اینکه مرغ یک پا دارد نزدیکتر است.
دو کلمه راجع به دانشگاه برای دوستانی بگویم که زحمت کشیده آنها را از شهرستان‏ها آورده‏اند. در حمله به خوابگاه‏ها، ماجرا از آن قرار است که لباس شخصی‏ها ریخته‏اند و بسیجی‏ها را کشته‏اند! متأسفانه سایر دانشجویان از روی عناد، جنازه دوستان خودشان را برده‏اند دفن کرده‏اند. عنایت داشته باشید که تمام این ماجراها در حالی اتفاق می‏افتد که آن دشمنی که سی سال است من همیشه از او برای شما می‏گویم، دارد تماشا می‏کند و به من می‏خندد که یک دست دارم (گریه حضار-مترجم).
خلاصه کلام این خط:
____________
اینورش منم و محموده و سربازان گمنام و امت.
اونورش مشتی خس و خاشاک و دشمنان نظام و ملت.
والسلام علیکم و رحمةالله

نطق را اینجا ببینید و بشنوید


ترجمه آخرین نطق حضرت رهبر سابق

Posted by balouch On June - 19 - 2009

من خدمت شما عرض کرده بودم که مرغ یک پا دارد ولکن عده‏ای می‏خواهند از کف خیابان با خار و خاشاک برای مرغ دوتا پا درست کنند که بحمدلله و با هوشیاری برادران شریف بسیجی، سربازان گمنام نخواهند گذاشت.
نکته دیگر اینکه من در کل با کلیت این حرف که اگر علی ساربان است می‏داند شتر را کجا بخواباند مخالفم. چرا که ما میمون هم داریم و یابو هم داریم و باید علی دستش باز باشد تا هر حیوانی را هر کجا که خواست بخواباند یا بنشاند.
حالا اگر آقایان که دست بر قضا بر خلاف سایرین به نظام جمهوری اسلامی اعتقاد دارند، اصرار بورزند که مرغ دو پا دارد با اینکه من می‏دانم که قضیه از کجا آب می‏خورد ولی باز هم می‏گویم آنها به جای خیابان بفرمایند داخل صندوق. بگذارند مسئله قانونی پیش برود و صد البته آخرش خواهند دید که یازده میلیون رقمی نیست که بشود تقلب کرد و واقعیت همین بوده و نظر من در سیاست خارجی و حمایت از مستضعفین باز هم به اینکه مرغ یک پا دارد نزدیکتر است.
دو کلمه راجع به دانشگاه برای دوستانی بگویم که زحمت کشیده آنها را از شهرستان‏ها آورده‏اند. در حمله به خوابگاه‏ها، ماجرا از آن قرار است که لباس شخصی‏ها ریخته‏اند و بسیجی‏ها را کشته‏اند! متأسفانه سایر دانشجویان از روی عناد، جنازه دوستان خودشان را برده‏اند دفن کرده‏اند. عنایت داشته باشید که تمام این ماجراها در حالی اتفاق می‏افتد که آن دشمنی که سی سال است من همیشه از او برای شما می‏گویم، دارد تماشا می‏کند و به من می‏خندد که یک دست دارم (گریه حضار-مترجم).
خلاصه کلام این خط:
____________
اینورش منم و محموده و سربازان گمنام و امت.
اونورش مشتی خس و خاشاک و دشمنان نظام و ملت.
والسلام علیکم و رحمةالله

نطق را اینجا ببینید و بشنوید


چائوشسكو در جريان ۲۴ سال حكومت مطلقه خود انواع مشقات را به مردم رومانی تحميل كرد. او در روز ۱۶ دسامبر صدای جرقه‏ای كه در شهر تيميسوارا زده شد را نشنيد.
هنگامی كه ملتش در اعتراض به دستگيری كشيش لازلو توئكس مدافع اقليت مجار ترانسيلوانيا در اين شهر دست به تظاهرات زدند. چائوشسكو به ارتش دستور داد تظاهرات مردم را سركوب كند. صدها نفر از مردم كشته شدند.
چائوشسكو در تلويزيون از ارتش برای سركوب تظاهرات تقدير كرد. اما در فردای آن روز هنگامی كه در بالكن كاخ خود در بخارست قدم می‏زد فريادهای «مرگ بر چائوشسكو» را شنيد.
در روز ۲۱ دسامبر يك تظاهرات عظيم كارگری عليه رژيم ديكتاتوری كمونيستی چائوشسكو در مقابل مقر حزب كمونيست در شهر بخارست برپا شد. ارتش آتش گشود. بخارست به پا خواست. علیرغم سركوب شديد انقلاب مردمی در مقابل موج انقلاب ديگر كاری ازدست نيروهای امنيتی رومانی برنمی آمد.
در روز ۲۲ دسامبر وزير دفاع رژيم كمونيستی رومانی خودكشی كرد. «نابغه كاپات» خيلی دير متوجه واقعيت شد و در تلاشی مذبوحانه شتابان با همسرش بخارست را ترك كرد تا از كشور به اتفاق فرار كنند.
نیکولای چائوشسکو و همسرش النا در جاده فرودگاه پيتستی توسط نيروهای انقلابی دستگير شدند. پيكره اصلی ارتش به انقلاب پيوست و ۳ روز بعد در يك پادگان نظامی پايان سرنوشت چائوشسكو رقم خورد.
به اين ترتيب ، در روز ۲۵ دسامبر سال ۱۹۸۹ ميلادی، در روز جشن كريسمس، نيكلای چائوشسكو و النا همسرش پس از يك محاكمه كوتاه در حضور مردم تيرباران شدند. براساس، آمار رسمی در جريان انقلاب مردمی رومانی كه ظرف يك هفته رژيم ديكتاتوری چائوشسكو را سرنگون كرد ۱۱۰۴ نفر از مردم توسط نيروهای امنيتی و ارتش رومانی به قتل رسيدند.
مردم پس از ۲۰ سال تحمل رنج و مشقت و زندگی مملو از هراس انتقام خود را گرفتند. اما اگر چائوشسكو زودتر متوجه تغيير زمانه شده بود و واقعيت پيرامون خود را درك كرده بود ، شايد پايان كار او با خون ختم نمی شد.

آخرین نطق او را ببینید و اعتراض و هو کردن مردم را:


چائوشسكو در جريان ۲۴ سال حكومت مطلقه خود انواع مشقات را به مردم رومانی تحميل كرد. او در روز ۱۶ دسامبر صدای جرقه‏ای كه در شهر تيميسوارا زده شد را نشنيد.
هنگامی كه ملتش در اعتراض به دستگيری كشيش لازلو توئكس مدافع اقليت مجار ترانسيلوانيا در اين شهر دست به تظاهرات زدند. چائوشسكو به ارتش دستور داد تظاهرات مردم را سركوب كند. صدها نفر از مردم كشته شدند.
چائوشسكو در تلويزيون از ارتش برای سركوب تظاهرات تقدير كرد. اما در فردای آن روز هنگامی كه در بالكن كاخ خود در بخارست قدم می‏زد فريادهای «مرگ بر چائوشسكو» را شنيد.
در روز ۲۱ دسامبر يك تظاهرات عظيم كارگری عليه رژيم ديكتاتوری كمونيستی چائوشسكو در مقابل مقر حزب كمونيست در شهر بخارست برپا شد. ارتش آتش گشود. بخارست به پا خواست. علیرغم سركوب شديد انقلاب مردمی در مقابل موج انقلاب ديگر كاری ازدست نيروهای امنيتی رومانی برنمی آمد.
در روز ۲۲ دسامبر وزير دفاع رژيم كمونيستی رومانی خودكشی كرد. «نابغه كاپات» خيلی دير متوجه واقعيت شد و در تلاشی مذبوحانه شتابان با همسرش بخارست را ترك كرد تا از كشور به اتفاق فرار كنند.
نیکولای چائوشسکو و همسرش النا در جاده فرودگاه پيتستی توسط نيروهای انقلابی دستگير شدند. پيكره اصلی ارتش به انقلاب پيوست و ۳ روز بعد در يك پادگان نظامی پايان سرنوشت چائوشسكو رقم خورد.
به اين ترتيب ، در روز ۲۵ دسامبر سال ۱۹۸۹ ميلادی، در روز جشن كريسمس، نيكلای چائوشسكو و النا همسرش پس از يك محاكمه كوتاه در حضور مردم تيرباران شدند. براساس، آمار رسمی در جريان انقلاب مردمی رومانی كه ظرف يك هفته رژيم ديكتاتوری چائوشسكو را سرنگون كرد ۱۱۰۴ نفر از مردم توسط نيروهای امنيتی و ارتش رومانی به قتل رسيدند.
مردم پس از ۲۰ سال تحمل رنج و مشقت و زندگی مملو از هراس انتقام خود را گرفتند. اما اگر چائوشسكو زودتر متوجه تغيير زمانه شده بود و واقعيت پيرامون خود را درك كرده بود ، شايد پايان كار او با خون ختم نمی شد.

آخرین نطق او را ببینید و اعتراض و هو کردن مردم را:




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!