Archive for June, 2009
شایعه دستگیری میرحسین موسوی*
Neda is a voice
She is an idea, who lives in our hearts and minds,
You cannot hurt her by hurting us, nor can you kill her by killing us,
You can torture and weaken us but you only strengthen her,
You can erase every mention of her in books and punish anybody who speaks her name, but it is inside our souls that she cocoons and spreads strength,
She is patient and resolute,
You can wage your war for a thousand years and for a thousand years she will live safely within us,
But one day – and that day will come – a spark will ignite the fire in every one of us and no amount of force could shield you from answering:
Where is our sister? Why did you take her? What was her crime?
وسط دعوا
وسط دعوا خیلی اتفاقها میافتد که آدم را چوب دوسر طلا میکند.
وسط دعوا یکی ما ایرانیان خارج کشور را مورد خطاب قرار میدهد اما از شرکت پر شورمان در انتخاباتی تشکر میکند که نظام به آن فخر میکند، حال آنکه میداند خیلی از ما تحریمی بودهایم.
وسط دعوا یکی جمهوری اسلامی را با اینکه میگیرد و میکشد و میبندد نظام «مقدس» میخواند و وظیفه ما میشود که بدانیم او در چه شرایطی حرف میزند و وظیفهی خودش با ملتی که پشت سرش ایستاده میشود: محافظهکاری.
وسط دعوا یکی بلند میشود با یک انشاء، کلاس اولی، یکی را خطاب قرار میدهد که به ما، فرمان بدهد و بعد خودش را نماینده ملت ایران خطاب میکند و ما باید حرف نزنیم و شرایط را درک کنیم.
وسط دعوا مرده میبرند کوچه به کوچه و آیات عظامی که پایشان لب گور است، خفه خون گرفتهاند و ما باید شرایط را درک کنیم و به آنها از گل بالاتر نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که به پا خواسته، منتر بیانیه مصلحتی، مجمعی منتر، میکنند و ما باید شرایط را درک کنیم و به رئیس ابترش چیزی نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که مرگ بر دیکتاتور میگوید و چنان رشد کرده که سینه به سینه جلوی بسیج عقبمانده میایستد، بادبادک به دست میدهند و ما باید شرایط را درک کنیم و به به و چهچه کنیم.
وسط دعوا که ملت ولیفقیه را سیدعلی پینوشه خطاب میکند یکی امام امام میکند و خودش را به کسی وصل میکند که سی سال قبل از دنیا هزار و چهارصد سال عقب بود.
وسط دعوا خیلی اتفاقها میافتد که آدم مجبور میشود از این دایناسور به آن دایناسور پناه ببرد، اما نگران نیستم. ملت ایران نشان داد که سیل است و امت نیست. سیل و ملت ناگهانی راه میافتند. راه که افتادند هر چیزی و کسی را که جلویشان باشد از جا خواهند کند و با خود خواهند برد. تاریخ برای ورق خوردن سرعتش را با عجلهی ما تنظیم نمیکند، بهتر است ما صبر خودمان را به تاریخ گره بزنیم.
وسط دعوا
وسط دعوا خیلی اتفاقها میافتد که آدم را چوب دوسر طلا میکند.
وسط دعوا یکی ما ایرانیان خارج کشور را مورد خطاب قرار میدهد اما از شرکت پر شورمان در انتخاباتی تشکر میکند که نظام به آن فخر میکند، حال آنکه میداند خیلی از ما تحریمی بودهایم.
وسط دعوا یکی جمهوری اسلامی را با اینکه میگیرد و میکشد و میبندد نظام «مقدس» میخواند و وظیفه ما میشود که بدانیم او در چه شرایطی حرف میزند و وظیفهی خودش با ملتی که پشت سرش ایستاده میشود: محافظهکاری.
وسط دعوا یکی بلند میشود با یک انشاء، کلاس اولی، یکی را خطاب قرار میدهد که به ما، فرمان بدهد و بعد خودش را نماینده ملت ایران خطاب میکند و ما باید حرف نزنیم و شرایط را درک کنیم.
وسط دعوا مرده میبرند کوچه به کوچه و آیات عظامی که پایشان لب گور است، خفه خون گرفتهاند و ما باید شرایط را درک کنیم و به آنها از گل بالاتر نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که به پا خواسته، منتر بیانیه مصلحتی، مجمعی منتر، میکنند و ما باید شرایط را درک کنیم و به رئیس ابترش چیزی نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که مرگ بر دیکتاتور میگوید و چنان رشد کرده که سینه به سینه جلوی بسیج عقبمانده میایستد، بادبادک به دست میدهند و ما باید شرایط را درک کنیم و به به و چهچه کنیم.
وسط دعوا که ملت ولیفقیه را سیدعلی پینوشه خطاب میکند یکی امام امام میکند و خودش را به کسی وصل میکند که سی سال قبل از دنیا هزار و چهارصد سال عقب بود.
وسط دعوا خیلی اتفاقها میافتد که آدم مجبور میشود از این دایناسور به آن دایناسور پناه ببرد، اما نگران نیستم. ملت ایران نشان داد که سیل است و امت نیست. سیل و ملت ناگهانی راه میافتند. راه که افتادند هر چیزی و کسی را که جلویشان باشد از جا خواهند کند و با خود خواهند برد. تاریخ برای ورق خوردن سرعتش را با عجلهی ما تنظیم نمیکند، بهتر است ما صبر خودمان را به تاریخ گره بزنیم.
پایتخت ایران دست چه کسانی است
حجتالاسلام احمد خاتمي در خطبه دوم نماز جمعه امروز تهران، در مورد قتل «ندا»ی ایران گفت: هر عاقلي كه فيلمش را ببيند متوجه ميشود كار خود اغتشاشگران است. بهگونهاي كه از جايي كه ماشين اين خانم هم پارك شده است عكس گرفتهاند. اين خانم در كوچه خلوت بوده است. در كوچه خلوت كه نميكشند، دستگير ميكنند. معلوم است كه اگر كار نظام بود، در خيابان برخورد ميكرد. اغتشاشگران برنامهريزي كرده بودند كه بعدا بهرهبرداري كنند.
اولین چیزی که بعد از شنیدن این فرمایشات به ذهنم رسید این بود که بروم فیلمش را ببینم تا متوجه بشوم عاقل هستم یانه. متأسفانه خلافش ثابت شد و تا خواستم جلوی دهانم را بگیرم حرفهای چندان شایستهای از آن خارج نشد. که همینجا به امام جمعه موقت و حضرت رهبر سابق و جد و آبادشان به خاطر آن حرفها، که کم بود، ببخشید میگویم. بعد از اینکه با فرستادن مقدار متنابهی لعن و نفرین برای شیطانالرجیم تا حدودی به خودم مسلط شدم. به درگاه خداوند تبارک و تعالی دعا کردم که مرا برای چند لحظه مثل حجةالاسلام عاقل کند تا من هم این جریان ندا را بدانم. خوشبختانه چون دعای من از صمیم قلب بود همانگونه که خداوند وعده دادهاند دعارا مستجاب فرمودند. تازه من متوجه شدم امام جمعه موقت چه کشف بزرگی فرمودهاند:
ندا سالها قبل موقع تولد این نقشه را کشیده بود. برای همین سر پدر و مادرش کلاه گذاشت تا اسم او را «ندا» بگذارند. او با حوصله تمام صبر کرد تا به عنفوان جوانی برسد. سپس توطئه کرد که حضرت رهبر تقلب کند. وقتی دست حضرت رهبر رو شد ندا کاری کرد که حضرت رهبر عوض معذرت خواهی سرخی مبارکشان بزند بالا و زور را بدهد به رگهای گردن و خیابانها را بدهد به دست بسیجیها. ندا هم از این معصومیت ولی فقیه سوء استفاده کرد و از خیابان رفت داخل کوچه و تلفن کرد برای اغتشاشگران و گفت: معطل چی هستید؟ اغتشاشگران که به تحریک آمریکا و انگلیس خبیث داشتند پای پیاده در خیابان اغتشاش میکردند مثل آمیتا بچن پریدند و سوار یک موتور شدند (دارم حرف میزنم سئوال نکنید موتور از کجا) و تخته گاز رفتند داخل کوچه. یکهو یادشان آمد که ای داد بی دود آنها که بسیجی نیستند، اسلحه از کجا بیاورند؟ یکی از آنها که روی ترک نشسته بود داد زد: «ندا»ی ما! ما که اسلحه نداریم. در این هنگام ندا با خونسردی کیفش را باز کرد و از داخل آن یک گلوله در آورد و آن را خورد!! اغتشاشگران مثل راجیو کمار این دفعه پریدند پایین و دوربین فیلمبرداری را برداشتند و شروع کردند فیلمبرداری که از اینجا به بعدش را شما دیدید.
پینوشت: خوشبختانه اثر اجابت الهی از بین رفته و عقل خودم سرجایش برگشته. به آهنگ سیاوش قمیشی که برای ندا خونده گوش بدید و حجةالاسلام را بگذارید جمعهها خطبه بخواند.
پایتخت ایران دست چه کسانی است
حجتالاسلام احمد خاتمي در خطبه دوم نماز جمعه امروز تهران، در مورد قتل «ندا»ی ایران گفت: هر عاقلي كه فيلمش را ببيند متوجه ميشود كار خود اغتشاشگران است. بهگونهاي كه از جايي كه ماشين اين خانم هم پارك شده است عكس گرفتهاند. اين خانم در كوچه خلوت بوده است. در كوچه خلوت كه نميكشند، دستگير ميكنند. معلوم است كه اگر كار نظام بود، در خيابان برخورد ميكرد. اغتشاشگران برنامهريزي كرده بودند كه بعدا بهرهبرداري كنند.
اولین چیزی که بعد از شنیدن این فرمایشات به ذهنم رسید این بود که بروم فیلمش را ببینم تا متوجه بشوم عاقل هستم یانه. متأسفانه خلافش ثابت شد و تا خواستم جلوی دهانم را بگیرم حرفهای چندان شایستهای از آن خارج نشد. که همینجا به امام جمعه موقت و حضرت رهبر سابق و جد و آبادشان به خاطر آن حرفها، که کم بود، ببخشید میگویم. بعد از اینکه با فرستادن مقدار متنابهی لعن و نفرین برای شیطانالرجیم تا حدودی به خودم مسلط شدم. به درگاه خداوند تبارک و تعالی دعا کردم که مرا برای چند لحظه مثل حجةالاسلام عاقل کند تا من هم این جریان ندا را بدانم. خوشبختانه چون دعای من از صمیم قلب بود همانگونه که خداوند وعده دادهاند دعارا مستجاب فرمودند. تازه من متوجه شدم امام جمعه موقت چه کشف بزرگی فرمودهاند:
ندا سالها قبل موقع تولد این نقشه را کشیده بود. برای همین سر پدر و مادرش کلاه گذاشت تا اسم او را «ندا» بگذارند. او با حوصله تمام صبر کرد تا به عنفوان جوانی برسد. سپس توطئه کرد که حضرت رهبر تقلب کند. وقتی دست حضرت رهبر رو شد ندا کاری کرد که حضرت رهبر عوض معذرت خواهی سرخی مبارکشان بزند بالا و زور را بدهد به رگهای گردن و خیابانها را بدهد به دست بسیجیها. ندا هم از این معصومیت ولی فقیه سوء استفاده کرد و از خیابان رفت داخل کوچه و تلفن کرد برای اغتشاشگران و گفت: معطل چی هستید؟ اغتشاشگران که به تحریک آمریکا و انگلیس خبیث داشتند پای پیاده در خیابان اغتشاش میکردند مثل آمیتا بچن پریدند و سوار یک موتور شدند (دارم حرف میزنم سئوال نکنید موتور از کجا) و تخته گاز رفتند داخل کوچه. یکهو یادشان آمد که ای داد بی دود آنها که بسیجی نیستند، اسلحه از کجا بیاورند؟ یکی از آنها که روی ترک نشسته بود داد زد: «ندا»ی ما! ما که اسلحه نداریم. در این هنگام ندا با خونسردی کیفش را باز کرد و از داخل آن یک گلوله در آورد و آن را خورد!! اغتشاشگران مثل راجیو کمار این دفعه پریدند پایین و دوربین فیلمبرداری را برداشتند و شروع کردند فیلمبرداری که از اینجا به بعدش را شما دیدید.
پینوشت: خوشبختانه اثر اجابت الهی از بین رفته و عقل خودم سرجایش برگشته. به آهنگ سیاوش قمیشی که برای ندا خونده گوش بدید و حجةالاسلام را بگذارید جمعهها خطبه بخواند.
حکایت سید جلال و خرش
در روستای ما خیلیها خر داشتهاند، اما هیچ خری خر سیدجلال نمیشود. سید دستش به دهانش میرسید. آدم که دستش به دهانش برسد خرش هم بی بهره نمیشود. سیدجلال و خرش با هم مریض شدند، اما کسی متوجه نشد. مردم کار و زندگی داشتند. نمیرفتند موی دماغ سید بشوند و میخ عرعر خرش. حال سید جلال و خرش روز به روز وخیمتر میشد. خودش همه را دشمن میدید و خرش از هر کجا که رد میشد هفت، هشت، ده نفر را لت و پار میکرد. مردم اینجا و آنجا اشارهای، اخمی، تَخمی میکردند اما مواظب دوست و دشمن و کفار بودند. فاجعه آنجا بود که خود سید بیشتر به خرش دل بسته بود. همه تقیه میکردند کسی نمیرفت بگوید: سید، خر عیسی هم گر به مکه رود و باز آید باز همان خر است. اولش زبان بسته عرعر کرد. بعد جفتک پراند و گاز گرفت. آخرش خود سید نمیدانست خرش کجاست و چه میکند.
یک روز صبح خر جفت پا زد به مثانه سیدجلال. خودش افتاد و سقط شد، سید هم افتاد و مرد.
آق دکتر تیمسار را نخریدند
دکتر تیمسار رضایی وسط دعوا برای «جنسش» نرخ تعیین کرد، اما تنها مشتری چنان زد توی سر مال که اقتصاد دان ما شد سکه دو پول.
میبینم تیمسار تلو تلو خوران دارد اینجا و آنجا مصاحبه میکند و از ظلمی که در روزهای اخیر بر مردم رفته سخن میگوید!
آق محسن! صنار سه شاهیای را که احتمالن چند میلیارد میشود بردار و برو. آب رفته را با مصاحبه نمیشود به جوی باز گرداند.
کلام سبز شماره سوم
حکایت سید جلال و خرش
در روستای ما خیلیها خر داشتهاند، اما هیچ خری خر سیدجلال نمیشود. سید دستش به دهانش میرسید. آدم که دستش به دهانش برسد خرش هم بی بهره نمیشود. سیدجلال و خرش با هم مریض شدند، اما کسی متوجه نشد. مردم کار و زندگی داشتند. نمیرفتند موی دماغ سید بشوند و میخ عرعر خرش. حال سید جلال و خرش روز به روز وخیمتر میشد. خودش همه را دشمن میدید و خرش از هر کجا که رد میشد هفت، هشت، ده نفر را لت و پار میکرد. مردم اینجا و آنجا اشارهای، اخمی، تَخمی میکردند اما مواظب دوست و دشمن و کفار بودند. فاجعه آنجا بود که خود سید بیشتر به خرش دل بسته بود. همه تقیه میکردند کسی نمیرفت بگوید: سید، خر عیسی هم گر به مکه رود و باز آید باز همان خر است. اولش زبان بسته عرعر کرد. بعد جفتک پراند و گاز گرفت. آخرش خود سید نمیدانست خرش کجاست و چه میکند.
یک روز صبح خر جفت پا زد به مثانه سیدجلال. خودش افتاد و سقط شد، سید هم افتاد و مرد.
آق دکتر تیمسار را نخریدند
دکتر تیمسار رضایی وسط دعوا برای «جنسش» نرخ تعیین کرد، اما تنها مشتری چنان زد توی سر مال که اقتصاد دان ما شد سکه دو پول.
میبینم تیمسار تلو تلو خوران دارد اینجا و آنجا مصاحبه میکند و از ظلمی که در روزهای اخیر بر مردم رفته سخن میگوید!
آق محسن! صنار سه شاهیای را که احتمالن چند میلیارد میشود بردار و برو. آب رفته را با مصاحبه نمیشود به جوی باز گرداند.