Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for June, 2009

شایعه دستگیری میرحسین موسوی*

Posted by balouch On June - 28 - 2009
اگر خبر دستگیری مهندس میرحسین موسوی درست باشد. سید علی خامنه‏ای دومین اشتباه بزرگ خود را مرتکب شده است. بر اساس این اخبار که تا کنون از طرف خبرگزاری‏های مستقل تأیید نشده آقای موسوی که برای شرکت در مراسم مسجد قبا خانه را ترک کرده بود تا این لحظه به خانه برنگشته و نزدیکانش قادر به تماس با او نشده‏اند. این احتمال وجود دارد که او را برای شرکت در جلسه‏ای با حضور خامنه‏ای و سردمداران نظام برده باشند تا ابتدا با خشونت و در انتها با گریه، که مقام متقلب رهبری در آن حرفه‏ای شده مجبور به کوتاه آمدن بکنند. این ماجرا می‏تواند با آزادی فوری او به این بهانه که برای سلامتی و حفظ جانش دست به این اقدام زده‏اند پایان بگیرد. هر چه که باشد به نظر می‏رسد نظام در عزم راسخ آقای موسوی دچار اشتباه شده. او در هفته اخیر نشان داد که می‏تواند نام خود را در تاریخ ثبت و نام خامنه‏ای را در آن بی ارزش کند.
* این خبر تکذیب شد.
در همین ارتباط:


Neda is a voice

Posted by balouch On June - 28 - 2009

با تشکر از پیمان بلوچ که این مطلب را برای این وبلاگ نوشته.
Neda is a voice that travelled from the rooftops of a wounded nation,

She is an idea, who lives in our hearts and minds,

You cannot hurt her by hurting us, nor can you kill her by killing us,

You can torture and weaken us but you only strengthen her,

You can erase every mention of her in books and punish anybody who speaks her name, but it is inside our souls that she cocoons and spreads strength,

She is patient and resolute,

You can wage your war for a thousand years and for a thousand years she will live safely within us,

But one day – and that day will come – a spark will ignite the fire in every one of us and no amount of force could shield you from answering:

Where is our sister? Why did you take her? What was her crime?


وسط دعوا

Posted by balouch On June - 28 - 2009

وسط دعوا خیلی اتفاق‏ها می‏افتد که آدم را چوب دوسر طلا می‏کند.
وسط دعوا یکی ما ایرانیان خارج کشور را مورد خطاب قرار می‏دهد اما از شرکت پر شورمان در انتخاباتی تشکر می‏کند که نظام به آن فخر می‏کند، حال آنکه می‏داند خیلی از ما تحریمی بوده‏ایم.
وسط دعوا یکی جمهوری اسلامی را با اینکه می‏گیرد و می‏کشد و می‏بندد نظام «مقدس» می‏‏خواند و وظیفه ما می‏شود که بدانیم او در چه شرایطی حرف می‏زند و وظیفه‏ی خودش با ملتی که پشت سرش ایستاده می‏شود: محافظه‏کاری.
وسط دعوا یکی بلند می‏شود با یک انشاء، کلاس اولی، یکی را خطاب قرار می‏دهد که به ما، فرمان بدهد و بعد خودش را نماینده ملت ایران خطاب می‏کند و ما باید حرف نزنیم و شرایط را درک کنیم.

وسط دعوا مرده می‏برند کوچه به کوچه و آیات عظامی که پایشان لب گور است، خفه خون گرفته‏اند و ما باید شرایط را درک کنیم و به آنها از گل بالاتر نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که به پا خواسته، منتر بیانیه مصلحتی، مجمعی منتر، می‏کنند و ما باید شرایط را درک کنیم و به رئیس ابترش چیزی نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که مرگ بر دیکتاتور می‏گوید و چنان رشد کرده که سینه به سینه جلوی بسیج عقب‏مانده می‏ایستد، بادبادک به دست می‏دهند و ما باید شرایط را درک کنیم و به به و چهچه کنیم.
وسط دعوا که ملت ولی‏فقیه را سیدعلی پینوشه خطاب می‏کند یکی امام امام می‏کند و خودش را به کسی وصل می‏کند که سی سال قبل از دنیا هزار و چهارصد سال عقب بود.
وسط دعوا خیلی اتفاقها می‏افتد که آدم مجبور می‏شود از این دایناسور به آن دایناسور پناه ببرد، اما نگران نیستم. ملت ایران نشان داد که سیل است و امت نیست. سیل و ملت ناگهانی راه می‏افتند. راه که افتادند هر چیزی و کسی را که جلویشان باشد از جا خواهند کند و با خود خواهند برد. تاریخ برای ورق خوردن سرعتش را با عجله‏ی ما تنظیم نمی‏کند، بهتر است ما صبر خودمان را به تاریخ گره بزنیم.


وسط دعوا

Posted by balouch On June - 28 - 2009

وسط دعوا خیلی اتفاق‏ها می‏افتد که آدم را چوب دوسر طلا می‏کند.
وسط دعوا یکی ما ایرانیان خارج کشور را مورد خطاب قرار می‏دهد اما از شرکت پر شورمان در انتخاباتی تشکر می‏کند که نظام به آن فخر می‏کند، حال آنکه می‏داند خیلی از ما تحریمی بوده‏ایم.
وسط دعوا یکی جمهوری اسلامی را با اینکه می‏گیرد و می‏کشد و می‏بندد نظام «مقدس» می‏‏خواند و وظیفه ما می‏شود که بدانیم او در چه شرایطی حرف می‏زند و وظیفه‏ی خودش با ملتی که پشت سرش ایستاده می‏شود: محافظه‏کاری.
وسط دعوا یکی بلند می‏شود با یک انشاء، کلاس اولی، یکی را خطاب قرار می‏دهد که به ما، فرمان بدهد و بعد خودش را نماینده ملت ایران خطاب می‏کند و ما باید حرف نزنیم و شرایط را درک کنیم.

وسط دعوا مرده می‏برند کوچه به کوچه و آیات عظامی که پایشان لب گور است، خفه خون گرفته‏اند و ما باید شرایط را درک کنیم و به آنها از گل بالاتر نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که به پا خواسته، منتر بیانیه مصلحتی، مجمعی منتر، می‏کنند و ما باید شرایط را درک کنیم و به رئیس ابترش چیزی نگوییم.
وسط دعوا ملتی را که مرگ بر دیکتاتور می‏گوید و چنان رشد کرده که سینه به سینه جلوی بسیج عقب‏مانده می‏ایستد، بادبادک به دست می‏دهند و ما باید شرایط را درک کنیم و به به و چهچه کنیم.
وسط دعوا که ملت ولی‏فقیه را سیدعلی پینوشه خطاب می‏کند یکی امام امام می‏کند و خودش را به کسی وصل می‏کند که سی سال قبل از دنیا هزار و چهارصد سال عقب بود.
وسط دعوا خیلی اتفاقها می‏افتد که آدم مجبور می‏شود از این دایناسور به آن دایناسور پناه ببرد، اما نگران نیستم. ملت ایران نشان داد که سیل است و امت نیست. سیل و ملت ناگهانی راه می‏افتند. راه که افتادند هر چیزی و کسی را که جلویشان باشد از جا خواهند کند و با خود خواهند برد. تاریخ برای ورق خوردن سرعتش را با عجله‏ی ما تنظیم نمی‏کند، بهتر است ما صبر خودمان را به تاریخ گره بزنیم.


پایتخت ایران دست چه کسانی است

Posted by balouch On June - 27 - 2009

حجت‌الاسلام احمد خاتمي در خطبه دوم نماز جمعه امروز تهران، در مورد قتل «ندا»ی ایران گفت: هر عاقلي كه فيلمش را ببيند متوجه مي‌شود كار خود اغتشاش‌گران است. به‌گونه‌اي كه از جايي كه ماشين اين خانم هم پارك شده است عكس گرفته‌اند. اين خانم در كوچه خلوت بوده است. در كوچه خلوت كه نمي‌كشند، دستگير مي‌كنند. معلوم است كه اگر كار نظام بود، در خيابان برخورد مي‌كرد. اغتشاشگران برنامه‌ريزي كرده بودند كه بعدا بهره‌برداري كنند.
اولین چیزی که بعد از شنیدن این فرمایشات به ذهنم رسید این بود که بروم فیلمش را ببینم تا متوجه بشوم عاقل هستم یانه. متأسفانه خلافش ثابت شد و تا خواستم جلوی دهانم را بگیرم حرف‏های چندان شایسته‏ای از آن خارج نشد. که همینجا به امام جمعه موقت و حضرت رهبر سابق و جد و آبادشان به خاطر آن حرف‏ها، که کم بود، ببخشید می‏گویم. بعد از اینکه با فرستادن مقدار متنابهی لعن و نفرین برای شیطان‏الرجیم تا حدودی به خودم مسلط شدم. به درگاه خداوند تبارک و تعالی دعا کردم که مرا برای چند لحظه مثل حجة‏الاسلام عاقل کند تا من هم این جریان ندا را بدانم. خوشبختانه چون دعای من از صمیم قلب بود همانگونه که خداوند وعده داده‏اند دعارا مستجاب فرمودند. تازه من متوجه شدم امام جمعه موقت چه کشف بزرگی فرموده‏اند:
ندا سال‏ها قبل موقع تولد این نقشه را کشیده بود. برای همین سر پدر و مادرش کلاه گذاشت تا اسم او را «ندا» بگذارند. او با حوصله تمام صبر کرد تا به عنفوان جوانی برسد. سپس توطئه کرد که حضرت رهبر تقلب کند. وقتی دست حضرت رهبر رو شد ندا کاری کرد که حضرت رهبر عوض معذرت خواهی سرخی مبارکشان بزند بالا و زور را بدهد به رگهای گردن و خیابانها را بدهد به دست بسیجی‏ها. ندا هم از این معصومیت ولی فقیه سوء استفاده کرد و از خیابان رفت داخل کوچه و تلفن کرد برای اغتشاشگران و گفت: معطل چی هستید؟ اغتشاشگران که به تحریک آمریکا و انگلیس خبیث داشتند پای پیاده در خیابان اغتشاش می‏کردند مثل آمیتا بچن پریدند و سوار یک موتور شدند (دارم حرف می‏زنم سئوال نکنید موتور از کجا) و تخته گاز رفتند داخل کوچه. یکهو یادشان آمد که ای داد بی دود آنها که بسیجی نیستند، اسلحه از کجا بیاورند؟ یکی از آنها که روی ترک نشسته بود داد زد: «ندا»ی ما! ما که اسلحه نداریم. در این هنگام ندا با خونسردی کیفش را باز کرد و از داخل آن یک گلوله در آورد و آن را خورد!! اغتشاشگران مثل راجیو کمار این دفعه پریدند پایین و دوربین فیلمبرداری را برداشتند و شروع کردند فیلمبرداری که از اینجا به بعدش را شما دیدید.

پی‏نوشت: خوشبختانه اثر اجابت الهی از بین رفته و عقل خودم سرجایش برگشته. به آهنگ سیاوش قمیشی که برای ندا خونده گوش بدید و حجة‏الاسلام را بگذارید جمعه‏ها خطبه بخواند.


پایتخت ایران دست چه کسانی است

Posted by balouch On June - 27 - 2009

حجت‌الاسلام احمد خاتمي در خطبه دوم نماز جمعه امروز تهران، در مورد قتل «ندا»ی ایران گفت: هر عاقلي كه فيلمش را ببيند متوجه مي‌شود كار خود اغتشاش‌گران است. به‌گونه‌اي كه از جايي كه ماشين اين خانم هم پارك شده است عكس گرفته‌اند. اين خانم در كوچه خلوت بوده است. در كوچه خلوت كه نمي‌كشند، دستگير مي‌كنند. معلوم است كه اگر كار نظام بود، در خيابان برخورد مي‌كرد. اغتشاشگران برنامه‌ريزي كرده بودند كه بعدا بهره‌برداري كنند.
اولین چیزی که بعد از شنیدن این فرمایشات به ذهنم رسید این بود که بروم فیلمش را ببینم تا متوجه بشوم عاقل هستم یانه. متأسفانه خلافش ثابت شد و تا خواستم جلوی دهانم را بگیرم حرف‏های چندان شایسته‏ای از آن خارج نشد. که همینجا به امام جمعه موقت و حضرت رهبر سابق و جد و آبادشان به خاطر آن حرف‏ها، که کم بود، ببخشید می‏گویم. بعد از اینکه با فرستادن مقدار متنابهی لعن و نفرین برای شیطان‏الرجیم تا حدودی به خودم مسلط شدم. به درگاه خداوند تبارک و تعالی دعا کردم که مرا برای چند لحظه مثل حجة‏الاسلام عاقل کند تا من هم این جریان ندا را بدانم. خوشبختانه چون دعای من از صمیم قلب بود همانگونه که خداوند وعده داده‏اند دعارا مستجاب فرمودند. تازه من متوجه شدم امام جمعه موقت چه کشف بزرگی فرموده‏اند:
ندا سال‏ها قبل موقع تولد این نقشه را کشیده بود. برای همین سر پدر و مادرش کلاه گذاشت تا اسم او را «ندا» بگذارند. او با حوصله تمام صبر کرد تا به عنفوان جوانی برسد. سپس توطئه کرد که حضرت رهبر تقلب کند. وقتی دست حضرت رهبر رو شد ندا کاری کرد که حضرت رهبر عوض معذرت خواهی سرخی مبارکشان بزند بالا و زور را بدهد به رگهای گردن و خیابانها را بدهد به دست بسیجی‏ها. ندا هم از این معصومیت ولی فقیه سوء استفاده کرد و از خیابان رفت داخل کوچه و تلفن کرد برای اغتشاشگران و گفت: معطل چی هستید؟ اغتشاشگران که به تحریک آمریکا و انگلیس خبیث داشتند پای پیاده در خیابان اغتشاش می‏کردند مثل آمیتا بچن پریدند و سوار یک موتور شدند (دارم حرف می‏زنم سئوال نکنید موتور از کجا) و تخته گاز رفتند داخل کوچه. یکهو یادشان آمد که ای داد بی دود آنها که بسیجی نیستند، اسلحه از کجا بیاورند؟ یکی از آنها که روی ترک نشسته بود داد زد: «ندا»ی ما! ما که اسلحه نداریم. در این هنگام ندا با خونسردی کیفش را باز کرد و از داخل آن یک گلوله در آورد و آن را خورد!! اغتشاشگران مثل راجیو کمار این دفعه پریدند پایین و دوربین فیلمبرداری را برداشتند و شروع کردند فیلمبرداری که از اینجا به بعدش را شما دیدید.

پی‏نوشت: خوشبختانه اثر اجابت الهی از بین رفته و عقل خودم سرجایش برگشته. به آهنگ سیاوش قمیشی که برای ندا خونده گوش بدید و حجة‏الاسلام را بگذارید جمعه‏ها خطبه بخواند.


حکایت سید جلال و خرش

Posted by balouch On June - 26 - 2009

در روستای ما خیلی‏ها خر داشته‏اند، اما هیچ خری خر سیدجلال نمی‏شود. سید دستش به دهانش می‏رسید. آدم که دستش به دهانش برسد خرش هم بی بهره نمی‏شود. سیدجلال و خرش با هم مریض شدند، اما کسی متوجه نشد. مردم کار و زندگی داشتند. نمی‏رفتند موی دماغ سید بشوند و میخ عرعر خرش. حال سید جلال و خرش روز به روز وخیمتر می‏شد. خودش همه را دشمن می‏دید و خرش از هر کجا که رد می‏شد هفت، هشت، ده نفر را لت و پار می‏کرد. مردم اینجا و آنجا اشاره‏ای، اخمی، تَخمی می‏کردند اما مواظب دوست و دشمن و کفار بودند. فاجعه آنجا بود که خود سید بیشتر به خرش دل بسته بود. همه تقیه می‏کردند کسی نمی‏رفت بگوید: سید، خر عیسی هم گر به مکه رود و باز آید باز همان خر است. اولش زبان بسته عرعر کرد. بعد جفتک پراند و گاز گرفت. آخرش خود سید نمی‏دانست خرش کجاست و چه می‏کند.
یک روز صبح خر جفت پا زد به مثانه سیدجلال. خودش افتاد و سقط شد، سید هم افتاد و مرد.


آق دکتر تیمسار را نخریدند

Posted by balouch On June - 26 - 2009

دکتر تیمسار رضایی وسط دعوا برای «جنسش» نرخ تعیین کرد، اما تنها مشتری چنان زد توی سر مال که اقتصاد دان ما شد سکه دو پول.

می‏بینم تیمسار تلو تلو خوران دارد اینجا و آنجا مصاحبه می‏کند و از ظلمی که در روزهای اخیر بر مردم رفته سخن می‏گوید!
آق محسن! صنار سه شاهی‏ای را که احتمالن چند میلیارد می‏شود بردار و برو. آب رفته را با مصاحبه نمی‏شود به جوی باز گرداند.


کلام سبز شماره سوم

Posted by balouch On June - 26 - 2009
برای خواندن روی هر صفحه کلیک کنید. نشریات زیادی از طریق ایمیل می‏رسد. وبلاگ آن ظرفیت را ندارد که آنها را در اختیار همه بگذارم. به خاطر سپاس از دوستانی که می‏فرستند به نظرم رسید هر بار یکی را به صورت فایل عکس بگذارم تا در جریان قرار بگیرید. تا اینجا: خیابان. ندا نیوز. بذر نیوز و… به دستم رسیده. در زیر شماره سوم کلام سبز را می‏بینید:



حکایت سید جلال و خرش

Posted by balouch On June - 25 - 2009

در روستای ما خیلی‏ها خر داشته‏اند، اما هیچ خری خر سیدجلال نمی‏شود. سید دستش به دهانش می‏رسید. آدم که دستش به دهانش برسد خرش هم بی بهره نمی‏شود. سیدجلال و خرش با هم مریض شدند، اما کسی متوجه نشد. مردم کار و زندگی داشتند. نمی‏رفتند موی دماغ سید بشوند و میخ عرعر خرش. حال سید جلال و خرش روز به روز وخیمتر می‏شد. خودش همه را دشمن می‏دید و خرش از هر کجا که رد می‏شد هفت، هشت، ده نفر را لت و پار می‏کرد. مردم اینجا و آنجا اشاره‏ای، اخمی، تَخمی می‏کردند اما مواظب دوست و دشمن و کفار بودند. فاجعه آنجا بود که خود سید بیشتر به خرش دل بسته بود. همه تقیه می‏کردند کسی نمی‏رفت بگوید: سید، خر عیسی هم گر به مکه رود و باز آید باز همان خر است. اولش زبان بسته عرعر کرد. بعد جفتک پراند و گاز گرفت. آخرش خود سید نمی‏دانست خرش کجاست و چه می‏کند.
یک روز صبح خر جفت پا زد به مثانه سیدجلال. خودش افتاد و سقط شد، سید هم افتاد و مرد.


آق دکتر تیمسار را نخریدند

Posted by balouch On June - 25 - 2009

دکتر تیمسار رضایی وسط دعوا برای «جنسش» نرخ تعیین کرد، اما تنها مشتری چنان زد توی سر مال که اقتصاد دان ما شد سکه دو پول.

می‏بینم تیمسار تلو تلو خوران دارد اینجا و آنجا مصاحبه می‏کند و از ظلمی که در روزهای اخیر بر مردم رفته سخن می‏گوید!
آق محسن! صنار سه شاهی‏ای را که احتمالن چند میلیارد می‏شود بردار و برو. آب رفته را با مصاحبه نمی‏شود به جوی باز گرداند.


کلام سبز شماره سوم

Posted by balouch On June - 25 - 2009
برای خواندن روی هر صفحه کلیک کنید. نشریات زیادی از طریق ایمیل می‏رسد. وبلاگ آن ظرفیت را ندارد که آنها را در اختیار همه بگذارم. به خاطر سپاس از دوستانی که می‏فرستند به نظرم رسید هر بار یکی را به صورت فایل عکس بگذارم تا در جریان قرار بگیرید. تا اینجا: خیابان. ندا نیوز. بذر نیوز و… به دستم رسیده. در زیر شماره سوم کلام سبز را می‏بینید:





VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!