اینجا تهران است
ساعت، حوالی کوی دانشگاه
و عقربه، از انفجار گلولهها زخمی.
باران نمی بارد
و هوا، کمی تا اندکی دل خون
صدای فریاد میآید
ابر مسموم اشکآور
تا سطح خیابان…
هوا آفتابی نیست
اما برق باطوم
لحظهای
بر پیشانی دختر دانشجو
………………………..میدرخشد
وهمین الان گلهای سوار مسلّح
بر شعور مردم
……………..میخندند.
اینجا تهران است
جایی در شمال غرب
…………………اندوه میبارد
چند جوان پهلوی سوراخ کسی را
……………………………….میبندند.
( پنجههای خونی که دیگر گفتن ندارد)
و دختر زیبایی
دارد به مامور مسلح
شاخه گل سفید
تعارف میکند.
عقربهی زخمی هنوز میچرخد
و فریاد پُشتِ بامها
در گلوی شهر
میپیچد.
کسی خبر نمیخواند
ولی خبرها مردم را
به فریاد میخوانند!
اینجا تهران است
از تلفنِ همراه کسی
صدای سُرخ میآید
و انگشتان خونیناش
بر من سلام میکنند.
همزمان
بادِ جانبِ دماوند
دلهُرهی شهر را
در کوچه پس کوچهها
……………………..میراند.
کسی کمک میخواهد
و لنگه کفش زنانهای
در جوبِ خیابان
به جانبِ آبهای آزاد میدود
عقربهی زخمی هنوز میچرخد.
تیرهای برق
آمار زخمیان را
در حافطه تکرار میکنند
و هفت کُشتهی کوی
در نگاههای خیس
……………….رژه میروند.
اینجا تهران است
کسی سرود میخواند
جوانی زیر خاک
……………….دفن میشود
و ستارهها در آسمان شهر
…………………….سوسو میکنند.
دلها کمی تا اندکی پُرخون
و آهِ مادران
در مِه اندوه
تا بُرج آزادی
شناور است.
اینجا تهران است
صدای آنسوی خط
به هق هق میاُفتد
و عقربهی زخمی هنوز میچرخد!