Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

جسد کیوان گودرزی،‌ دانشجوی دانشگاه ایرانشهر در کنار دکل مخابراتی دانشگاه پیدا شده است. مسئولین که حالا در همه جای مملکت وظیفه توجیه جنایات رهبر را به عهده گرفته‏اند ابتدا اعلام می‏کنند کارگری به علت برق گرفتگی فوت شده است. دانشجویان که حالا در همه جای مملکت وظیفه ایستادن در مقابل گرگ‏ها را به عهده گرفته‏اند با دیدن صورت متلاشی شده مقتول در می‏یابند که قاتل بی رحم‏تر از برق و مقتول مجرم‏تر از کارگر بوده. مسئولین که مثل مسئولین مملکت بی درنگ و احمقانه دروغ می‏گویند می‏خواهند شایعه خودکشی را قوت بخشند اما دیری است که همه می‏دانند وزارت اطلاعات و سربازان گمنام در داخل دانشگاه، دانشجویان را با پرتاب از بلندی تقدیم حضرت زهرا می‏کنند. نظام هار شده است و با هر نفری که می‏درد، مسئولیت ما که مانده‏ایم بیشتر می‏شود. باید نوشت. باید فریاد زد. باید گوش فلک را کر کرد. اینگونه که جوان می‏خورد این رژیم فقط پدران و مادران را دقمرگ نمی‏کند. تیشه به ریشه‏ی کشوری می‏زند، نسلی را ریشه کن می‏کند.


گزارش ساجد بلوچ

زاهدان، مرکز استان سیستان و بلوچستان از نظر مجهز بودن به دوربین های مخفی – امنیتی به شدت در حال مدرن شدن است .

مرکز فقیرترین و محروم‏ترین استان کشور، که معروف به آفریقای ایران است گر چه از سایر لحاظ شبیه دارفور است اما از حیث دارا بودن دوربین‏های مخفی علی‏الخصوص در حوالی سکونت مأموران معذور و مسئولان پر زور استان با تکنولوژی وسایل امنیتی تاسیسات پنهان اتمی کشوربرابری می‏کند.

پس از دستگیری عبدالمالک ریگی علیرغم آنکه نظام ادعا می‏کند منطقه امن شده است عملاً بعد از غروب، جاده‏های استان در دست افرادی است که نظام ابتدا آنها را قاچاقچی سپس اشرار و اکنون تروریست معرفی می‏کند. متأسفانه این دوربینهای مدرن قادر نبوده‏اند امنیت را به جاده‏های استان بیاورند و امنیت در آنها هنوز به روش «شب بخوابید و روز سفر کنید» برقرار می‏شود. در عوض همه خیابانها و بعضی از کوچه ها مجهز به دوربین مخفی شده‏اند. به احتمال زیاد افرادی که فیلم های ضبط شده این دوربین‏ها را نگاه می‏کنند از میان برادران حزب‏اللهی سایر استانها استخدام شده‏اند چون افراد بومی و غیر مکتبی کماکان برای کار کردن به کشورهای خلیجی سفر می‏کنند.


با این برنامه تلویزیونی، فرهاد حیرانی که از دوستان نزدیک کاپیتان میداف است ما را با خود به آخرین بدرقه با کاپیتان می‏برد. خداحافظ کاپیتان.







جسد کیوان گودرزی،‌ دانشجوی دانشگاه ایرانشهر در کنار دکل مخابراتی دانشگاه پیدا شده است. مسئولین که حالا در همه جای مملکت وظیفه توجیه جنایات رهبر را به عهده گرفته‏اند ابتدا اعلام می‏کنند کارگری به علت برق گرفتگی فوت شده است. دانشجویان که حالا در همه جای مملکت وظیفه ایستادن در مقابل گرگ‏ها را به عهده گرفته‏اند با دیدن صورت متلاشی شده مقتول در می‏یابند که قاتل بی رحم‏تر از برق و مقتول مجرم‏تر از کارگر بوده. مسئولین که مثل مسئولین مملکت بی درنگ و احمقانه دروغ می‏گویند می‏خواهند شایعه خودکشی را قوت بخشند اما دیری است که همه می‏دانند وزارت اطلاعات و سربازان گمنام در داخل دانشگاه، دانشجویان را با پرتاب از بلندی تقدیم حضرت زهرا می‏کنند. نظام هار شده است و با هر نفری که می‏درد، مسئولیت ما که مانده‏ایم بیشتر می‏شود. باید نوشت. باید فریاد زد. باید گوش فلک را کر کرد. اینگونه که جوان می‏خورد این رژیم فقط پدران و مادران را دقمرگ نمی‏کند. تیشه به ریشه‏ی کشوری می‏زند، نسلی را ریشه کن می‏کند.


با این برنامه تلویزیونی، فرهاد حیرانی که از دوستان نزدیک کاپیتان میداف است ما را با خود به آخرین بدرقه با کاپیتان می‏برد. خداحافظ کاپیتان.







نظامی که در بدو ورود، شعار صدور انقلاب را به جهان می‏داد، در آستانه‏ی رفتن، دست به صدور «اعدامی»، بین استانها و شهرهای خود زده است.

در عرض کمتر از دو روز، ده نفر اعدام شده‏اند. بلوچ‏ها در کرمان و کرما‏نی‏ها در بزمان. کرد و ترک در تهران و تهرانی‏ها در سمنان. از ترس شکل گیری تجمعات خودجوش مردمی و به منظور رد گم کردن، نام خانوادگی‏ عزیزان ما تبدیل شده به «ر» و «ز» و «سین» و «شین». حضرت رهبر مهره‏هایش را چیده، آقا‏زاده مرتضی خوابهایش را دیده؛ در سایه سرداران خپله، با شکم‏های برآمده و دوشهای پر از درجه جسد برادر و خواهر من و توست که باد بهاری تکان‏اش می‏دهد.

باید تکانی خورد و تکانی داد این بلای آسمانیِ آسمان پناه را.


نظامی که در بدو ورود، شعار صدور انقلاب را به جهان می‏داد، در آستانه‏ی رفتن، دست به صدور «اعدامی»، بین استانها و شهرهای خود زده است.

در عرض کمتر از دو روز، ده نفر اعدام شده‏اند. بلوچ‏ها در کرمان و کرما‏نی‏ها در بزمان. کرد و ترک در تهران و تهرانی‏ها در سمنان. از ترس شکل گیری تجمعات خودجوش مردمی و به منظور رد گم کردن، نام خانوادگی‏ عزیزان ما تبدیل شده به «ر» و «ز» و «سین» و «شین». حضرت رهبر مهره‏هایش را چیده، آقا‏زاده مرتضی خوابهایش را دیده؛ در سایه سرداران خپله، با شکم‏های برآمده و دوشهای پر از درجه جسد برادر و خواهر من و توست که باد بهاری تکان‏اش می‏دهد.

باید تکانی خورد و تکانی داد این بلای آسمانیِ آسمان پناه را.


عکس مشترکی از مراسم روز ارتش که سالی یک بار و با تشریفات برگزار می‏شود و مراسمی که هر روزه و بدون تشریفات در جریان است.


عکس مشترکی از مراسم روز ارتش که سالی یک بار و با تشریفات برگزار می‏شود و مراسمی که هر روزه و بدون تشریفات در جریان است.




نمایشنامه یک پرونده، دو قتل نمایش مستندی بود از گروه تئاتر دریچه. در این نمایشنامه‏ی مستند خانم نیلوفر بیضایی پرونده قتل فروهرها را به دست می‏گیرد اما با حمل تابوت قتلهای زنجیره‏ای و کشته شدگان جنبش سبز مرزهای نمایش مستند را وسیعتر می‏کند. نمایشنامه با صدای ناقوس و پا کوفتن سه بازیگر آغاز می‏شود، مرگ همراه با رعب و وحشت و سرکوب نظامی. خانم هرمین عشقی و آقایان فرهنگ کسرایی و منوچهر رادین بازیکنان این نمایشنامه چنان جاندار نقش خود را بازی می‏کنند که آدم احساس می‏کند نسلی را که بعد از انتخابات مشت‏ها را گره کرد و به خیابان ریخت از نزدیک حس و لمس می‏کند. وقتی هرمین بازیگر زیبای گروه دارد همراه فرهنگ و منوچهر، دو بازیگر دیگر گروه، عکسهایی از جانباختگان قتل‏های زنجیره‏ای و جنبش اخیر را جلوی سن می‏چیند اشک‏های همیشه آماده من سرازیر می‏شود؛ اما حضور محمد محمدعلی نویسنده صاحبنام کشورمان که با شقایق محمدعلی کارگردان خوب شهرمان کنارم نشسته مرا به یاد اتوبوس مرگ و توطئه سقوط آن به دره می‏اندازد و برای یک آن می‏بینم که یکی از آن عکسها عکس اوست و شقایق دخترش تنها نشسته. اشکهایم را پاک می‏کنم و احساس می کنم ناخودآگاه کمی خودم را به سمت او متمایل کرده‏ام. برداشت من این است که نیلوفر بیضایی عزیز باور دارد که گرد، علاقه‏ی ‏عجیبی دارد که بنشیند بر حافظه‏ی تاریخی ما و او در نمایشنامه‏اش تلاش دارد که جلوی این فاجعه را بگیرد. در این نمایشنامه، خانم بیضایی از تکنیکهای زیادی برای ایجادفاصله‏ها استفاده کرده از آن جمله آهنگی است که رضا نوروز بیگی برای این نمایشنامه ساخته است. نمایشنامه با ناقوس مرگ که رنگ و شدت کمتری گرفته و صدای پای رعب وحشت از آن گرفته شده به پایان می‏رسد. من هم مثل خانم بیضایی این امید را دارم که علیرغم اینهمه خون و جنون و ناقوس مرگ و چکمه‏های نظامی سردارها، ما اولین کشوری باشیم در منطقه که دموکراسی را تجربه کنیم.




نمایشنامه یک پرونده، دو قتل نمایش مستندی بود از گروه تئاتر دریچه. در این نمایشنامه‏ی مستند خانم نیلوفر بیضایی پرونده قتل فروهرها را به دست می‏گیرد اما با حمل تابوت قتلهای زنجیره‏ای و کشته شدگان جنبش سبز مرزهای نمایش مستند را وسیعتر می‏کند. نمایشنامه با صدای ناقوس و پا کوفتن سه بازیگر آغاز می‏شود، مرگ همراه با رعب و وحشت و سرکوب نظامی. خانم هرمین عشقی و آقایان فرهنگ کسرایی و منوچهر رادین بازیکنان این نمایشنامه چنان جاندار نقش خود را بازی می‏کنند که آدم احساس می‏کند نسلی را که بعد از انتخابات مشت‏ها را گره کرد و به خیابان ریخت از نزدیک حس و لمس می‏کند. وقتی هرمین بازیگر زیبای گروه دارد همراه فرهنگ و منوچهر، دو بازیگر دیگر گروه، عکسهایی از جانباختگان قتل‏های زنجیره‏ای و جنبش اخیر را جلوی سن می‏چیند اشک‏های همیشه آماده من سرازیر می‏شود؛ اما حضور محمد محمدعلی نویسنده صاحبنام کشورمان که با شقایق محمدعلی کارگردان خوب شهرمان کنارم نشسته مرا به یاد اتوبوس مرگ و توطئه سقوط آن به دره می‏اندازد و برای یک آن می‏بینم که یکی از آن عکسها عکس اوست و شقایق دخترش تنها نشسته. اشکهایم را پاک می‏کنم و احساس می کنم ناخودآگاه کمی خودم را به سمت او متمایل کرده‏ام. برداشت من این است که نیلوفر بیضایی عزیز باور دارد که گرد، علاقه‏ی ‏عجیبی دارد که بنشیند بر حافظه‏ی تاریخی ما و او در نمایشنامه‏اش تلاش دارد که جلوی این فاجعه را بگیرد. در این نمایشنامه، خانم بیضایی از تکنیکهای زیادی برای ایجادفاصله‏ها استفاده کرده از آن جمله آهنگی است که رضا نوروز بیگی برای این نمایشنامه ساخته است. نمایشنامه با ناقوس مرگ که رنگ و شدت کمتری گرفته و صدای پای رعب وحشت از آن گرفته شده به پایان می‏رسد. من هم مثل خانم بیضایی این امید را دارم که علیرغم اینهمه خون و جنون و ناقوس مرگ و چکمه‏های نظامی سردارها، ما اولین کشوری باشیم در منطقه که دموکراسی را تجربه کنیم.




سردار نقدی که اگر بنا باشد درجه دیگری به او بدهند روی دوشش جا نیست و باید آنرا در جای دیگری بدوزند فرموده است که ناو‏های هواپیمابر، لگنی بیش نیستند!

شما سردار نیستید و می‏دانید که ناو هواپیما بر و لگن چندان تشابهی ندارند. ناو هواپیمابر با ارتفاعی نزدیک یک ساختمان بیست طبقه و طولی نزدیک چهارصد متر تقریباً فرودگاه کوچکی است که گاهی تا دویست، سیصد تا هواپیمای جنگی را اینور و آنور می‏برد و… و… و… ، لگن را مرحوم دهخدای مؤدب، شاشدان تعریف کرده است. برای من درک نگاه سردار کمی سخت است. از آنجایی که سرداران ما بادبادکی رشد کردند و کیلویی درجه گرفتند احتمال دارد سردارِ مکتب نرفته و علم نیاموخته، به جای ناو هواپیمابری که من و شما می‏بینیم لگنِ هواپیمابر را ببیند. برای همین است که من و شما در تلاشیم که جنگ نشود و آنها کرم می‏ریزند که جنگ بشود.






VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!