نازنینانی شکایت آورده اند که علیرغم ارادت بنده به آنها وبلاگ در حق اشان جسارت می ورزد و چنان که درخورشان هست دست به سینه باز نمی شود. به جان وبلاگ افتاده ام تا ادبش کنم. لذا ایراد از شبکه است به گیرندگان خود دست نزنید. عجالتاً لینکهای بالا را به سمت راست منتقل و در کادری با عنوان پر طمطراق: لینکهای پر ترافیک قرار داده ام تا صاحبانشان از این فرود ناگهانی از صدر به بغل بر من غضب نیاورند و دوستانی که از آنها استفاده می کرده اند راه گم نکنند. این تغییرات بدون نظر وبمستر توسط خود من انجام می گیرد. چنانچه آمدید و دیدید دوباره همه چیز عوض شده بدانید یقه به یقه شده ایم و زور ایشان چربیده…
به خوشی و میمنت و با صلح و صفا تغییرات لازمه در وبلاگ داده شد. امیدوارم دوستان شاکی راضی بشوند و دوستانی که چون بادبان عزیز راضی بودند ناراض نشوند.
وقتی سردار رادان صاحب عکسی که ملاحظه میفرمایید مامور ایجاد امنیت در بلوچستان شد فهمیدم که فاتحهی امنیت بلوچستان را خواهد خواند. حضرت رهبر چون ولی فقیه جامعالشرایط است، هفت خط هم هست. هر وقت برای ایجاد امنیت در مناطق نا امن مامور میفرستد دو گروه میفرستد. یک گروه آخوند و یک دسته نظامی. آخوندها با لبخند و حرف مفت و شعار، مساجد منطقه را اشغال می کنند، میهمان میشوند و کنگر میخورند و لنگر میاندازند و روحانیون منطقه را شرمندهی خنده رویی خود کرده در معذوریت اخلاقی میهمان نوازی قرار میدهند. نظامیان هم چون رادانِ نادان، راه میبندند و گذر قرمز تعیین می کنند و می کشند و دستگیر می کنند و خانهی صاحبخانه را روی سرشان خراب میکنند. در حالی که روحانیون میهمان و میزبان غرق خواندن خر برفت و خربرفت و خر برفت هستند و شعار امنیت و برادری و برابری سر میدهند، نظامیان شهر به شهر میروند و زهر چشم میگیرند. حالا نوبت رسیده به خاش و مردم مثال زدنی اش از لحاظ آرامش. ریختهاند به جان مردم. سر گذر میگیرند و بهانه. پیرترها را میزنند. جوانترها را میبرند و فرزترها را به گلوله میبندند. نوبت سراوان و ایرانشهر و کنارک و چابهار هم میرسد. فکر میکنند بعد هر انفجار اگر این بلا را سر مردم بیاورند آنها را از جندالله متنفر میکنند. نمیدانند با این سیاستهای غلط چنان جوانان هجوم بردهاند به جندالله که بعید نیست عنقریب شعبهی دوم بزند یا تابلو یزند که: تا اطلاع ثانی از پذیرفتن داوطلب انتحاری معذوریم
کریم جان پورحمزاوی در داستان طنز دنباله دارش مرا ساکن محله ایرانیان در جهنم کرده و حالا ملائک را به دیدنم می آورد. در بین آنها از فرشتگانی که در این دنیا در آرزویشان سوخته ام خبری نیست. باید دید این طنز نویس در داستانش مرا به نوایی می رساند یا حتی در آنجا من همچنان باید آه بکشم و شعر بسرایم
وقتی سردار رادان صاحب عکسی که ملاحظه میفرمایید مامور ایجاد امنیت در بلوچستان شد فهمیدم که فاتحهی امنیت بلوچستان را خواهد خواند. حضرت رهبر چون ولی فقیه جامعالشرایط است، هفت خط هم هست. هر وقت برای ایجاد امنیت در مناطق نا امن مامور میفرستد دو گروه میفرستد. یک گروه آخوند و یک دسته نظامی. آخوندها با لبخند و حرف مفت و شعار، مساجد منطقه را اشغال می کنند، میهمان میشوند و کنگر میخورند و لنگر میاندازند و روحانیون منطقه را شرمندهی خنده رویی خود کرده در معذوریت اخلاقی میهمان نوازی قرار میدهند. نظامیان هم چون رادانِ نادان، راه میبندند و گذر قرمز تعیین می کنند و می کشند و دستگیر می کنند و خانهی صاحبخانه را روی سرشان خراب میکنند. در حالی که روحانیون میهمان و میزبان غرق خواندن خر برفت و خربرفت و خر برفت هستند و شعار امنیت و برادری و برابری سر میدهند، نظامیان شهر به شهر میروند و زهر چشم میگیرند. حالا نوبت رسیده به خاش و مردم مثال زدنی اش از لحاظ آرامش. ریختهاند به جان مردم. سر گذر میگیرند و بهانه. پیرترها را میزنند. جوانترها را میبرند و فرزترها را به گلوله میبندند. نوبت سراوان و ایرانشهر و کنارک و چابهار هم میرسد. فکر میکنند بعد هر انفجار اگر این بلا را سر مردم بیاورند آنها را از جندالله متنفر میکنند. نمیدانند با این سیاستهای غلط چنان جوانان هجوم بردهاند به جندالله که بعید نیست عنقریب شعبهی دوم بزند یا تابلو یزند که: تا اطلاع ثانی از پذیرفتن داوطلب انتحاری معذوریم
دست پنج نفر را در همدان به جرم سرقت بریدهاند. شیخ، دست تنگیاشان را ندید و دستشان را برید. ماندهام، بی دست، با تنگدستی چه میکنند.
شخصی که حداکثر میتوانست موتوری گازی دست و پا کند، یا بر دو چرخهاش موتوری نصب کند تا از جانکندن رکاب زدن رهایی یابد و از این منزل به آن منزل برود و برای دو تومان امام حسین را بکشد و جنازهاش را اینور و آنور بکشد، نشسته است در کاخ دادگستری و شده است قاضی. البته که حکم می کند دست ببرند. اگر این پنج تن سارق هم بودهاند چه بد سرانجام بودهاند که در نظام دزدان دستشان را بریدهاند.
دست پنج نفر را در همدان به جرم سرقت بریدهاند. شیخ، دست تنگیاشان را ندید و دستشان را برید. ماندهام، بی دست، با تنگدستی چه میکنند.
شخصی که حداکثر میتوانست موتوری گازی دست و پا کند، یا بر دو چرخهاش موتوری نصب کند تا از جانکندن رکاب زدن رهایی یابد و از این منزل به آن منزل برود و برای دو تومان امام حسین را بکشد و جنازهاش را اینور و آنور بکشد، نشسته است در کاخ دادگستری و شده است قاضی. البته که حکم می کند دست ببرند. اگر این پنج تن سارق هم بودهاند چه بد سرانجام بودهاند که در نظام دزدان دستشان را بریدهاند.
!بعد از یکسال تلاش ناموفق در اوج ناامیدی متوجه شدم آب در کوزه هست و بنده دنبال لیوان می گردم
علاقه زیادی داشتم که آهنگ های ماندگار زبان بلوچی را به خوانندگان وبلاگ تقدیم کنم اما مشکل اینجا بود که من زبان بلوچی را با گویش سرحدی بلدم و اکثر هنرمندان ما با گویشهای مکرانی سروده و خوانده اند. خود من معنای کلی را درک می کنم اما وقتی پای ترجمه به میان بیاید ظرافت های شعری احتیاج به تسلط دارد که در من غایب بود. به هر کس رو آوردم یا همین مشکل را داشت یا گرفتاریها نمی گذاشت. بالاخره جناب گواهرام که سایت یورو بلوچی را دارد آستین همت بالا زد و وبلاگی به همین منظور راه انداخت. ایشان در تکمیل لیرکس بلوچی و من در ترجمه فارسی خواهم کوشید.
اعتراف می کنم که علیرغم دقت و تلاشم باز هم ترجمه صد درصد منطبق با اصل شعر نیست و گاهی مجبور شده ام معنی را حدس بزنم. ممنون دوستان می شوم که در قسمت نظرات، نظر اصلاحی بگذارند.
آهنگ مهرگلی مسقطی* یکی دیگر از آهنگ های زیبای زنده یاد فیض محمد است. ترجمه تقدیم به نویسنده خوب خانم مرضیه ستوده:
جانا من گرفتار رخ زیبای توام
مهرگلی مسقطی! محبت های تو گم اند
خریدار وسوسهی دوستی توام
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
در دل شب بیدارم ومینگرم
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
نیستم آرام که دل بگیرد قرار
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
کسی نیست آگاه از این راز دل
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
مهرگلی! بیشتر مرا کشته ناز تو
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
جانا من گرفتار رخ زیبای توام
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
***********
· *استان مسقط شامل شش شهرستان میباشد که خود مسقط پایتخت عمان یکی از آنهاست. قوم بلوچ یکی از اقوام مطرح در این کشور است
!بعد از یکسال تلاش ناموفق در اوج ناامیدی متوجه شدم آب در کوزه هست و بنده دنبال لیوان می گردم
علاقه زیادی داشتم که آهنگ های ماندگار زبان بلوچی را به خوانندگان وبلاگ تقدیم کنم اما مشکل اینجا بود که من زبان بلوچی را با گویش سرحدی بلدم و اکثر هنرمندان ما با گویشهای مکرانی سروده و خوانده اند. خود من معنای کلی را درک می کنم اما وقتی پای ترجمه به میان بیاید ظرافت های شعری احتیاج به تسلط دارد که در من غایب بود. به هر کس رو آوردم یا همین مشکل را داشت یا گرفتاریها نمی گذاشت. بالاخره جناب گواهرام که سایت یورو بلوچی را دارد آستین همت بالا زد و وبلاگی به همین منظور راه انداخت. ایشان در تکمیل لیرکس بلوچی و من در ترجمه فارسی خواهم کوشید.
اعتراف می کنم که علیرغم دقت و تلاشم باز هم ترجمه صد درصد منطبق با اصل شعر نیست و گاهی مجبور شده ام معنی را حدس بزنم. ممنون دوستان می شوم که در قسمت نظرات، نظر اصلاحی بگذارند.
آهنگ مهرگلی مسقطی* یکی دیگر از آهنگ های زیبای زنده یاد فیض محمد است. ترجمه تقدیم به نویسنده خوب خانم مرضیه ستوده:
جانا من گرفتار رخ زیبای توام
مهرگلی مسقطی! محبت های تو گم اند
خریدار وسوسهی دوستی توام
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
در دل شب بیدارم ومینگرم
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
نیستم آرام که دل بگیرد قرار
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
کسی نیست آگاه از این راز دل
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
مهرگلی! بیشتر مرا کشته ناز تو
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
جانا من گرفتار رخ زیبای توام
مهرگلی مسقطی! محبتهای تو گماند
***********
· *استان مسقط شامل شش شهرستان میباشد که خود مسقط پایتخت عمان یکی از آنهاست. قوم بلوچ یکی از اقوام مطرح در این کشور است
خبرگزاری هرانا – وضعيت جسماني رزيتا واثقي شهروند بهایی محبوس در زندان وکیل آباد مشهد، در آخرين ملاقات با خانواده اش بسيار وخيم گزارش شده است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، وی بيش از 125 روز است كه در حبس انفرادي است و طي اين مدت بسيار ضعيف و لاغر شده بطوريكه اين ضعف موجب فشار خون پائين و درد شديد در كف پا ها و دستهايش شده است.
اين درد موجب آن شده كه حركت دادن دست ها و پاها به سختی و با درد شديدی همراه باشد.
اين شرايط در حاليست كه مسئولين اداره اطلاعات مشهد تنها پاسخی كه در مورد شرايط نامطلوب نامبرده به خانواده اش داده اند اين است كه رزيتا واثقی حاضر به همكاری نيست و تا زماني كه با ايشان همكاری نكند شرايطش تغييری نخواهد كرد.
رزیتا واثقی در تاريخ 24 فروردين 89 (يك ماه پس از بازداشت) 12 روز به قرنطينه زندان وكيل آباد مشهد برده و سپس بدون حكم قضايی نامبرده بار ديگر به بازداشتگاه انفرادی اداره اطلاعات مشهد منتقل می شود كه ظاهرا اين اقدام بدين دليل بوده تا ضمن اعلام ورودی نامبرده به زندان وكيل آباد بتوانند وی را بدون حكم قضايی در بازداشتگاه اداره اطلاعات نگه دارند.
نكته قابل توجه ديگر آن است كه درتاريخ 6 تيرماه 89 از خانواده واثقی برای آزادی فرزندشان وثيقه ی 50 ميليون تومانی گرفته شده ولی تاكنون نه تنها هيچ اقدامی در اين مورد نشده بلكه پاسخ روشن و قانع كننده ای هم مسئولين پرونده به ايشان نمی دهند