شه اِنکه گَلُ بالِی که مِی دور و برا هست، دل، پرَّ کشیت؛ بلینا جَن و مردانی اعدام کنگِی حال که شه زندانِی به نامِ یِران َ کیت، دوچیتن به حلاص نبگیان سوگِی.
واه! که سال نوک بوت، مبارک بیت.
واویلا! که نامبارکِین درد، کهنگتر بوت
علی صارمی شصت و دوسال داشت و با زندگیِ پر نشیب و کم فرازی که داشت اگر شاهکار میزد دو سه بهار دیگر متوجه میشد که هوالباقی و عمر فانی است؛ خودش غزل خداحافظی را میخواند. اما آقا با اینکه حالا کلی از آدم شدن فاصله گرفته و با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در ارتباط است و عمر خودشان هم دارد به سن عزرائیل میرسد متوجه این قضایای انسانی وانسان و کرامتاش نمیشود؛ در روز روشن، جلوی چشم همه، جلوی اعدام مرد شصت و دوساله را نمیگیرد!
اول انقلاب که من در دانشکاه بلوچستان سرپرست خوابگاههای دانشجویی بودم آقا را از نزدیک دیدم. آمده بود آنجا سخنرانی بکند. آن زمان اصلاً آقا نبود. برای خودش آدم بود. آمده بود با ما که سیگار میکشیدیم چپقاش را چاق کند. در جواب یکی از همکاران گفت: شاه زمانی حکم سقوط اش را امضاء کرد که به کرامت انسان بی حرمتی کرد…
عجب «آقای» بد سرانجامی شد این آدمِ سابق
____________
نامه زینب صارمی به پدرش
این نامه را برای روح پدر بزرگوارم مینویسم تا بشنود!
پدر عزیزم، كاش بدانم كه آیا ما را پشت دیوار اوین حس كردی! در سرمای سرد زمستان، همه میلرزیدیم و مأموران نیروی انتظامی بخاری روشن كرده بودند و در ماشینهایشان خودشان را گرم میكردند.
پدر آمده بودم صورت ماهت را ببینم.
پدر آمده بودم كه در قلب من و مادر و خواهرانم بزنند! اما تو بمانی و از وطنم دفاع كنی!
پدر بیست دقیقه بیشتر طول نكشید كه دو آمبولانس نزدیك اذان آمدند و از در آهنی اوین میخواستند تو بیایند، روی یكی از آمبولانسها نوشته بود بازرسی …. هنوز داخل نشده بودند كه صدای حسین…حسین….حسین…سكوت سرد اوین را شكست و با صدای اذان در هم آمیخته شد در شب پر ستاره و ماه!
تمام قامتم خشك شده بود و قابل توصیف نبود،همه سیخ شدن مو بر تن رو حس كردند بعد از صدای اذان مأموران رفتند و ما ماندیم.
در دیدم كه پر كشیدی و ما را جا گذاشتی، اما جا نماندیم، جای پایت را نگاه كن! تمام جهانیان آمدند و پشت سرت دارند راه میروند، حتی با سرهای شكسته!
پدر از صمیم قلب دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم
علی صارمی شصت و دوسالگات. گُﮍا چپ و چو ﭨین زندگیای که داشتی زوری جتِی ن دو سه بهارگاه دگرا خدا بیامرزا بوت. بلین حضرت رهبر که هنون شه مردم بوتنا باز رد بوته و تماس داریت گُ چیرِین امام مهدی و عمری هم برِی بِر بوته گو ملکموتِ عمرا، یِ مردمیان چیزان و مردم و آوانی عزتا سرپدَ نبیت. به ﮣک و دراین روچی تها، گردانی چمانی دیما، شصت و دوسالگین مردِ اعدام بَیَگِ دیما نگیرت!
اول انقلابا که من دانشگاه بلوچستانِی خوابگاهانی سرُگ هتَتُن. حضرت رهبرا شه نزدیکا دیستونی. هاتات که سخنرانی بکنت. آ وقتان حضرت و رهبر و آقا نَوَت؛ په وت مردمِی هتت. هاتت گُ ما که سیگارنَ کشِت بوشتیت و وتی واپورا روشن کنت. به یکی شه مِی همراهانی جوابا گِوَشتی: شها آ زمانا وتی کپتِنی حکما را امضا کُرت که به انسانِی کرامتا بی حرمتیِ کُرت…
عجبِین بد روچین «آقای» بوت یِ که مردمِ هتات
_________
زینب صارمیای کاگد پَه وَتی پِسٌا
یِ کاگدا په وتی واجهین پسٌا نویسین تا بُشکنت.
منی دُرین پِس، ماستین بزانتینُن که ته سرپد بوته که ما اوینِی جیلِ دیوالِ پُشتا هتتن. به سردیا سیاهین زمستانِ ما لرزتن؛ بلینا حکومت مامور بخاریانش رُک کُرتت و وترا گرمِشَ کُرت.
منی پس! هاتَتَن که تی دُرین دیما بِگِندن.
منی پس! هاتتن که منی و منی ماس و گوهارانی دلِ تا بجنانت بلینا ته مانِی و شه مِی ملکا دفاع کنِی.
منی پس! بیست دقیقه گِشتر نگُوَست که دو آمبولانس، اذانِ نزدیکا لو ﮢتنت شه اوینی آهنیان درا بیاونت تها، یکی شاوانی سرا نوشتات: بازرسی… هنگَ شه درا نپُترِتات که یاسین… یاسین…یاسینی پریاد، سردین بی تواریارا، اوینی زندانیِ پُرُشت و گُ اذانِ توارا گُ ماه و استاران یکی بوت.
منی سر و بالاد آرنگ هشک بوت که نتوانین په ته بگوشین. گِردان سرپد بوتنت که منی مود به منی بدنا راست بوتنانت. اذان که هلاس بوت مامور شتنت و ما منتن.
منی پس! دیستُن که بالت کُرت و همارَ تهناهت هشت. بلینا ما هم نمنتَن. وتی پادانی رندانا سیل کن. دنیاهی مخلوک هاته و تی پدا رادگ بوته. حتی گُ پُرُشتگین سرا.
منی پِس! شه دلِ بندا دوستت دارین. دوستت دارین. دوستت دارین
علی صارمی شصت و دوسال داشت و با زندگیِ پر نشیب و کم فرازی که داشت اگر شاهکار میزد دو سه بهار دیگر متوجه میشد که هوالباقی و عمر فانی است؛ خودش غزل خداحافظی را میخواند. اما آقا با اینکه حالا کلی از آدم شدن فاصله گرفته و با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در ارتباط است و عمر خودشان هم دارد به سن عزرائیل میرسد متوجه این قضایای انسانی وانسان و کرامتاش نمیشود؛ در روز روشن، جلوی چشم همه، جلوی اعدام مرد شصت و دوساله را نمیگیرد!
اول انقلاب که من در دانشکاه بلوچستان سرپرست خوابگاههای دانشجویی بودم آقا را از نزدیک دیدم. آمده بود آنجا سخنرانی بکند. آن زمان اصلاً آقا نبود. برای خودش آدم بود. آمده بود با ما که سیگار میکشیدیم چپقاش را چاق کند. در جواب یکی از همکاران گفت: شاه زمانی حکم سقوط اش را امضاء کرد که به کرامت انسان بی حرمتی کرد…
عجب «آقای» بد سرانجامی شد این آدمِ سابق.
_________
نامه زینب صارمی به پدرش
این نامه را برای روح پدر بزرگوارم مینویسم تا بشنود!
پدر عزیزم، كاش بدانم كه آیا ما را پشت دیوار اوین حس كردی! در سرمای سرد زمستان، همه میلرزیدیم و مأموران نیروی انتظامی بخاری روشن كرده بودند و در ماشینهایشان خودشان را گرم میكردند.
پدر آمده بودم صورت ماهت را ببینم.
تمام قامتم خشك شده بود و قابل توصیف نبود،همه سیخ شدن مو بر تن رو حس كردند بعد از صدای اذان مأموران رفتند و ما ماندیم.
پدر دیدم كه پر كشیدی و ما را جا گذاشتی، اما جا نماندیم، جای پایت را نگاه كن! تمام جهانیان آمدند و پشت سرت دارند راه میروند، حتی با سرهای شكسته!
پدر از صمیم قلب دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم
خانم ستوده که شه شهریورا تا هنون به جرم بند و بست کنگ کراریِ ملیِ خلافا بندی بوته مروچی په حجاب و بی پردگیِ جرما محاکمه بوت. شهیِشی ما سرپدَ بَیَن که کراریِ ملی و حجاب و پرداگا یک لینی هست.
هاتونین ستوده که بازین حقوق بشریان پروندهی وکالتا داشتهای چونین بشری هستنات که نزانت بی حجابی، کراریِ ملییا هِرزَ دنت؟
امنیت ملی مروچی جُبه داریت. لنگوﭨه داریت. ریش داریت. بی حجابی فقط مود داریت. مودِ جنسی هم مثل ریشِ مودا نیست که بلیشک مداشته بیت. بلیشک، کراریِ ملیِ اجلانت. شما گِچِینکاریِ( انتخاباتِ) چیرا بجنت. بُرِی مردمااعدام بکنت. برَهِت نماز جمعه وا وِیلِین چیچال کنات. کراریِ ملی ترِکگَ نکنت. پریشا که یه کراری ملیا هِرزَ ندیَََنت. کراریِ ملی ساندیس بزان پرتقالی جوسَ وارت. مومنانت و خط امام و ولایت مریدانت زانت گُجا هرز کنت و گُجا بی سُد بیت. بی حجابی که گُوازی نیست. کراری ملی هم که آهنی نیست. یه هاتونین وکیل که وتی سریگ(روسری) وا زوریت و په ڈنییان نشت و نیادان کُلَه دیمَ دنت کراری ملیِ زهرگا تراکِینیت. شما خانم ستودهای مودانا دیسته؟ آنکه بلیشک دارنت که پیرِین ڈگارا شه وتی جها ﭨَگل دینت. کراری ملی حکومت فقط سی سالگنت. ی گولو وا پَخ کنی وتی شلوارا خرابَ کنت.
«داراک» شه ادیان اُلُس دارین کاناداییانات. بُرزین بالادی داریت. دیمی بُرزَگِ دو دنتانی پُرُشتگنت. یک شپی ته جایِ که گیری هاته شراب وارته. شه پانزده پله وا کپیتَ جالگا. پقط همی دو دنتانی پرشانت؛ چستَ بیت و وترا تکینیت و روت په وتی گسا. چار زاگ داریت و آیی جنا را ماری کشته.
داراک پکر کنت که عقابی هستنت. منا همه شیت که من خرسِ هستن! یِ دیانی رسمنت که هر گجامش وترا یک حیوانی بدلَ زانت. نزانین چونَ زاننت که هر کس چه حیوانی هستانت. ولینا شیت که خرس و عقاب لین و دین و براخوندگی خوبین دارنت. کرارُکی همارنگ که هندیت و کلنڈیان دنتانی ودی بینت شیت: تی ارباب ماری هست! ته باید شایی بترَسه. پدا هندیدت و وتی چنگولانا نشان دنت و شیت: عقاب اگه وقتی برسیت گُمُودَ کنت و ماری سرگا گیرت!
کَمُکی جاپه دنت و پدا شیت: ولین مار و عقاب زاننت که گهترنات گُ وَت کار مداشته بَیَنت. ولین اگه آوانی میانجینا جنگ بیت، مارا خدا بیامرزیت!
حیرتِ جایانت که منی ارباب واجه تونیِ بد اخلاق که کُچَکیانت و شه داراک بدی همی کیت گُرایی کار نداریت. داراک که به دکانی تها پوتریت، سیده روت جاروا زوریت روت دکانی دپا جاروا کنت. کاگدیان لیوان و بشقابانا جمه کنت و پرینت آشغالدانی تها. گڈا کیت دوبِرَگ پیتزا گیرت. اگه تونی دخلی سرا بیت هما رنگ که بُکُرته دو دلارا پیتزاهانی گیرت ولینا لاتین سنت دولتی تکسا نگیرت. داراک کیت منی کنکا وشتیت و گُ هندگا شیت: دولتی حکاری نگپت!
داراک شعر هم شیت. من زانین که یه شعرا ری په منی اربابا گُوَشته:
دُرین ﭨیﭨک و خالُک هم نداری
شه آسمانا گندینات
شَمنی تیزین چمان
چیرَ نمانیت تی پوست داتن
عقاب هستن من
منی شکار همی دولتی چنکه سنت!
هر وقت من دخلی سرا هستن، دو دلارا شه داراک نگرین. ارباب زانت که من وت پولا دیین. آ روچان که داراک وتی دراجین مودانا گوَپیت و براوان عقابی پرِی جنت جارو ا نکنت. برا روچان آ شکار کنت!
من هنون زانین که آ باید په وتی زاگان نان گیرت ولینا پول نداریت.
منی ارباب سوجَ کنت که:
شههِل په چی جارو نکنت؟!
من شین: آ داراک نیست! عقابانت؛ عقاب جارو نکنت!
ارباب توار کنت: داراک! داراک
داراک بِر نگردیت وجوابَ نَدَنت.
من توارَ کنین:
عقاب! بیا، خرس ترا کار داریت!
سیدهَ کیت منیا. نه بُکُرِته و نه هم هندیت. چم دارَ وُشتیت. من پَرایی هر زاگی دو بِرَگ پیتزا کلین. عقاب هم که پیتزا نوارت. ده دلاری دیین که پیتزاوانا برسینیت به داراکی زاگان! بعضی وقتا زوریت. بعضی وقتا نزوریت. یِ جمعهای که هات سورین عقابی پری به وتی سری جتات. ارباب تا چمی کپت، مجگی چپی بوتانت. تواری کرت:
بره ڈناااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
داراک هچ گرُ گُش ندات.
اربابا سکتر داد جت که:
دارااااااااااااااک گم بی یا کایین لگتی تی کونی دپا جنین و پرینینت ڈنا!
داراک شُر نوارت.
من تونیای دستارا که گُ غضب رادگت په داراکی جانا، گپتُن و گُوَشتُن:
تونی ته مارِ هستی. نباید گُ عقابا جنگ کنی!
بلینا تونی وتی دستا را کشیت و گُ غضب وترا رسینتی به داراک و شه پشتا آیی مودانی گپت.
داراک زوتی بِرگشت و گُمُدی کُرت و تونی سرگا را گپتی و کوﭨتی به دیوالا!
هنون چنکه ماهی هست که تونی هنگه بیهوش کپته به بیمارستانا و آیی براس دکانی سرا هست. چنکه روچ دگرا داراکی دادگاهانت. تونی براس شک نداریت که من به نفع آیی براسا شهادت دیین ولینا آیی نزانت که رابطه خرس و عقاب باز زبرنات.
واجه اسماعیل نجار، کرمانی استاندار فرمایشی کُرته که وتی دید و بازدیدان شه زلزله جَتَگین جا و بنجاوان، سِرایی دیسته که آیی سه دیوال کپته و هما دیوال که دکتر احمدی نژادی عکس آیی سرا بوته نکپته. یِ واجه که مهندس هم هست شیت مردمانه ایمان و اعتقاد هست و پکا باور دارنت که پمیشا که رئیس جمهور باز جُوانین و لاییکین مردی هست و په گِردان خصوصاً په کوهیان زحمتی کشِته، الله تبارک و تعالاها گُ وَتی نظر و لطفا آ دیوالا داشته ایی.
واجه مهندسا، یِ هبر معلوم نکرت که خداوندی نظر و لطف به دیوالا بوته یا به رئییس جمهورا یا به وتی مخلوکان. عالمَ شنت که زلزله آسمانیین بلایینت و گُ، گناه و زناها ربط داریت. پمیشا مسئله آیی لطف و نظر به مخلوکا همدا حلاس بیت. اگه الله تبارک و تعالاها دیوالانی سرا لطف و نظری بوتن آ دگه سه دیوالا نا همی داشت. گوﮉا یه هم نیست. هر چی هست و نیست گُ دکترِ عکسا هست.
واجه اسماعیل نجار مهندسی هست بلین منی خیالا هیچ سرپد نیست که چنکسین ﮉوهین معجزهی به ضد زلزلهین گسانی چوﮍ کنگا اتفاق کپته. دنیا سر و چیرَ بیت. کمی فکرِ کنت که ژاپن په وتی آسمانخراشین ساختمانان چنکی دکتر عکس و آیی درتگین کوﭩا لازم داریت.
گندنت که تا غول اقتصادی بوتن به دنیای تها فقط دو درتگین کُﭧ و بُری عکس لازم دارن.
خانم ستوده که از شهریور تا حالا به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در بازداشت است، امروز به اتهام بی حجابی محاکمه شد. این نشان میدهد که امنیت ملی و حجاب رابطهای مستقیم دارند.
خانم ستوده که وکالت تعدادی از پروندههای حقوق بشری را به عهده داشته چگونه بشری است که نمیداند امنیت ملی با بی حجابی تهدید میشود؟
امنیت ملی امروز عبا دارد. عمامه دارد. ریش دارد. بی حجابی مو دارد و مو هم جنساش از ریش نیست که اشعه نداشته باشد. اشعه قاتل امنیت ملی است. شما بزنید زیر نتیجه انتخابات، دسته دسته اعدام کنید، بروید در نماز جمعه هر چقدر دلتان میخواهد هارت و پورت کنید امنیت ملی آخ نمیگوید چون اینها اقدامی علیه امنیت ملی نیست. امنیت ملی ساندیس میخورد. مومن است. پیرو خط امام و ولایت است. میداند کجا تهدید بشود کجا خم به ابرو نیاورد. بی حجابی که شوخی بردار نیست. امنیت ملی هم که آهن نیست. این خانم وکیل که روسری بر میدارد و پیام برای کنفرانسهای خارج میفرستد امنیت ملی زهرهاش هم آب میشود. شما موهای خانم ستوده را دیدهاید؟ آنقدر اشعه دارد که کرهی زمینِ چند میلیارد ساله را هم از مدار خارج میکند. امنیت ملی نظام فقط سی ساله هست. بگویید پخ این گوساله شلوارش را خراب میکند.
خانم ستوده که از شهریور تا حالا به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در بازداشت است، امروز به اتهام بی حجابی محاکمه شد. این نشان میدهد که امنیت ملی و حجاب رابطهای مستقیم دارند.
خانم ستوده که وکالت تعدادی از پروندههای حقوق بشری را به عهده داشته چگونه بشری است که نمیداند امنیت ملی با بی حجابی تهدید میشود؟
امنیت ملی امروز عبا دارد. عمامه دارد. ریش دارد. بی حجابی مو دارد و مو هم جنساش از ریش نیست که اشعه نداشته باشد. اشعه قاتل امنیت ملی است. شما بزنید زیر نتیجه انتخابات، دسته دسته اعدام کنید، بروید در نماز جمعه هر چقدر دلتان میخواهد هارت و پورت کنید امنیت ملی آخ نمیگوید چون اینها اقدامی علیه امنیت ملی نیست. امنیت ملی ساندیس میخورد. مومن است. پیرو خط امام و ولایت است. میداند کجا تهدید بشود کجا خم به ابرو نیاورد. بی حجابی که شوخی بردار نیست. امنیت ملی هم که آهن نیست. این خانم وکیل که روسری بر میدارد و پیام برای کنفرانسهای خارج میفرستد امنیت ملی زهرهاش هم آب میشود. شما موهای خانم ستوده را دیدهاید؟ آنقدر اشعه دارد که کرهی زمینِ چند میلیارد ساله را هم از مدار خارج میکند. امنیت ملی نظام فقط سی ساله هست. بگویید پخ این گوساله شلوارش را خراب میکند.
داراک از کاناداییهای بومیاست. قدی بلند دارد و دو دندان جلویش از بالا شکستهاند. شبی که حسابی مشروب خورده از پانزده پله می افتد پایین. فقط همان دو دندانش میشکند و پا میشود و میرود خانهاش. چهار بچه دارد و زنش را مار کشته است. داراک معتقد است که او عقاب است. به من هم میگوید من خرس هستم. این عادت بومیان هست که هر کدامشان سنبل یک حیوان هستند. نمیدانم او بر چه اساسی و چطوری میداند که هر کس چه سنبلی است اما معتقد است عقاب و خرس رابطهاشان خوب است. آهسته در حالیکه خندهاش دو دندان افتاده را بر ملا میکند می گوید: ارباب تو مار هست. باید تو بترسی از او. بعد دوباره میخندد و به پنجههایش اشاره میکند و میگوید: عقاب لازم باشه شیرجه میره سر مار رو میگیره.
کمی ساکت میشود و ادامه میدهد : اما مار و عقاب ترجیح میدن کاری به کار هم نداشته باشن. ولی اگر در بیفتن مار میبازه.
عجیب است که آقای تونی ارباب بد اخلاق و بد جنس من با اینکه از داراک بداش میآید کاری به کار او ندارد. داراک که وارد مغازه میشود صاف میآید جارو را میخواهد میرود در مغازه را جارو میکند. لیوانها و بشقابهای کاغذی را بر میدارد و میاندازد در آشغالدان. بعد میآید و دو سلایس پیتزا میخرد. اگر تونی روی دخل باشد همانطور که اخم کرده از او مالیات نمیگیرد و فقط دو دلار پیتزا را میگیرد. داراک میآید کنار من میایستد و با خنده میگوید حق دولت را نگرفت. داراک شعر هم میگوید. من میدانم که این را برای ارباب من گفته:
حتی خوش خط و خال هم نیستی
میبینمت از آسمانها
از چشمان تیز من
پوست دادنت پنهان نمیماند
عقابم من
شکارم همان چند سنت دولت
وقتی من روی دخل هستم دو دلار را هم از داراک نمیگیرم. ارباب میداند خودم خواهم پرداخت. روزهایی که او موهای بلندش را از پشت بافته و پر یک عقاب را در آنها فرو کرده جارو نمیکند. او در آن روز در حال شکار است. من حالا میدانم که باید برای بچهها چیزی بخرد و پول لازم دارد. ارباب میپرسد چه مرگش شده چرا جارو نمیکند؟!
میگویم او داراک نیست او عقاب است. عقاب جارو نمیکند.
ارباب صدایش میکند: داراک داراک.
او بر نمیگردد. من صدا میزنم:
عقاب بیا خرس کارات داره.
صاف میآید پیش من. نه اخم دارد نه میخندد. منتظر میایستد. من مثل همیشه برای هر بچه دو سلایس میگذارم. عقاب که پیتزا نمیخورد. ده دلار میدهم که آن پیتزاها را برساند به فرزندان داراک. گاهی او پول بر نمیدارد. گاهی فقط پنج دلار میگیرد اما هر گز بیشتر از آنچه دادهام نخواسته. روز جمعه که آمد پر عقابی که به موهایاش زده بود قرمز بود. ارباب به شدت عصبانی بود. تا چشماش به او افتاد داد زد: بیررررررررررررررون.
داراک انگار نه انگار که کسی به او دستور میدهد. تونی داد زد: داراک برو بیرون و الا میام با تیپا میندازمت بیرون. خبری نشد. دست تونی را که با عصبانیت به طرفاش راه افتاده بود گرفتم و گفتم تونی تو مار هستی درست نیست با عقاب در بیفتی. اما تونی دستاش را با غضب کشید. مرا هول داد و خود را رساند به داراک. دست انداخت به موهای آویزانش. داراک با سرعتی باور نکردنی چرخید پنجه انداخت به سر تونی و سر یع سرش را کوبید به دیوار روبرو.
چند ماهی هست که تونی هنوز به هوش نیامده. حالا برادر تونی مغازه را میچرخاند. چند روز دیگر دادگاه داراک است. برادر تونی شک ندارد که من به نفع تونی شهادت خواهم داد اما او نمیداند که رابطهی خرس و عقاب خیلی خوب است.
داراک از کاناداییهای بومیاست. قدی بلند دارد و دو دندان جلویش از بالا شکستهاند. شبی که حسابی مشروب خورده از پانزده پله می افتد پایین. فقط همان دو دندانش میشکند و پا میشود و میرود خانهاش. چهار بچه دارد و زنش را مار کشته است. داراک معتقد است که او عقاب است. به من هم میگوید من خرس هستم. این عادت بومیان هست که هر کدامشان سنبل یک حیوان هستند. نمیدانم او بر چه اساسی و چطوری میداند که هر کس چه سنبلی است اما معتقد است عقاب و خرس رابطهاشان خوب است. آهسته در حالیکه خندهاش دو دندان افتاده را بر ملا میکند می گوید: ارباب تو مار هست. باید تو بترسی از او. بعد دوباره میخندد و به پنجههایش اشاره میکند و میگوید: عقاب لازم باشه شیرجه میره سر مار رو میگیره.
کمی ساکت میشود و ادامه میدهد : اما مار و عقاب ترجیح میدن کاری به کار هم نداشته باشن. ولی اگر در بیفتن مار میبازه.
عجیب است که آقای تونی ارباب بد اخلاق و بد جنس من با اینکه از داراک بداش میآید کاری به کار او ندارد. داراک که وارد مغازه میشود صاف میآید جارو را میخواهد میرود در مغازه را جارو میکند. لیوانها و بشقابهای کاغذی را بر میدارد و میاندازد در آشغالدان. بعد میآید و دو سلایس پیتزا میخرد. اگر تونی روی دخل باشد همانطور که اخم کرده از او مالیات نمیگیرد و فقط دو دلار پیتزا را میگیرد. داراک میآید کنار من میایستد و با خنده میگوید حق دولت را نگرفت. داراک شعر هم میگوید. من میدانم که این را برای ارباب من گفته:
حتی خوش خط و خال هم نیستی
میبینمت از آسمانها
از چشمان تیز من
پوست دادنت پنهان نمیماند
عقابم من
شکارم همان چند سنت دولت
وقتی من روی دخل هستم دو دلار را هم از داراک نمیگیرم. ارباب میداند خودم خواهم پرداخت. روزهایی که او موهای بلندش را از پشت بافته و پر یک عقاب را در آنها فرو کرده جارو نمیکند. او در آن روز در حال شکار است. من حالا میدانم که باید برای بچهها چیزی بخرد و پول لازم دارد. ارباب میپرسد چه مرگش شده چرا جارو نمیکند؟!
میگویم او داراک نیست او عقاب است. عقاب جارو نمیکند.
ارباب صدایش میکند: داراک داراک.
او بر نمیگردد. من صدا میزنم:
عقاب بیا خرس کارات داره.
صاف میآید پیش من. نه اخم دارد نه میخندد. منتظر میایستد. من مثل همیشه برای هر بچه دو سلایس میگذارم. عقاب که پیتزا نمیخورد. ده دلار میدهم که آن پیتزاها را برساند به فرزندان داراک. گاهی او پول بر نمیدارد. گاهی فقط پنج دلار میگیرد اما هر گز بیشتر از آنچه دادهام نخواسته. روز جمعه که آمد پر عقابی که به موهایاش زده بود قرمز بود. ارباب به شدت عصبانی بود. تا چشماش به او افتاد داد زد: بیررررررررررررررون.
داراک انگار نه انگار که کسی به او دستور میدهد. تونی داد زد: داراک برو بیرون و الا میام با تیپا میندازمت بیرون. خبری نشد. دست تونی را که با عصبانیت به طرفاش راه افتاده بود گرفتم و گفتم تونی تو مار هستی درست نیست با عقاب در بیفتی. اما تونی دستاش را با غضب کشید. مرا هول داد و خود را رساند به داراک. دست انداخت به موهای آویزانش. داراک با سرعتی باور نکردنی چرخید پنجه انداخت به سر تونی و سر یع سرش را کوبید به دیوار روبرو.
چند ماهی هست که تونی هنوز به هوش نیامده. حالا برادر تونی مغازه را میچرخاند. چند روز دیگر دادگاه داراک است. برادر تونی شک ندارد که من به نفع تونی شهادت خواهم داد اما او نمیداند که رابطهی خرس و عقاب خیلی خوب است.
جناب اسماعیل نجار، استاندار کرمان میفرمایند در بازدید از مناطق زلزله زده منزلی مشاهده کردهاند که 3 دیوار آن بر اثر زلزله فرو ریخته و یک دیوار آن که عکس دکتر احمدینژاد بر آن نصب شده بود فرو نریخته است.
استاندار معظم که مهندس هم تشریف دارند میفرمایند:
خود مردم با اعتقاد راسخ و محکم خود اذعان داشتند که رییسجمهور محبوب و دلسوز ما خدمات فراوانی برای مردم بهویژه روستاییان انجام داده و میدهد و اعتقاد آنها بر این بود که لطف و نظر خداوند بوده که این دیوار فرو نریخته است.
آقای مهندس مشخص نفرمودند که لطف و نظر خداوند بر رئیس جمهور بوده است یا بر روستائیان یا بر آن دیوار. با توجه به اینکه علمای اعلام، زلزله را بلای آسمانی و نشانهی زنا و گناه و غضب الهی میدانند، مسئله لطف و نظر خداوند به روستائیان، منتفی میشود. با توجه به سه دیواری که خراب شدهاند فکر نکنم حضرت حق چندان لطف و نظری به دیوار داشته باشند. هر چه هست و نیست در خود عکس است. من فکر میکنم جناب اسماعیل نجار علیرغم مهندس بودن متوجه نیستند که ما شاهد معجزهای در ساخت خانههای ضد زلزله هستیم. مردم روستاهای دیگر اگر بر چهار دیوار خانه خود عکس دکتر را بزنند چه میشود؟ جهان با چه تحولی روبرو خواهد شد؟ فکرش را بکنید ژاپن تن تن عکس احمدینژاد را با آن کاپشنی که زیر بغلش پاره بود برای ضد زلزله کردن آسمانخراشهایش سفارش بدهد.
میبینید که تا غول اقتصادی جهان شدن دو کاپشن پاره و خروارها عکس فاصله داریم.
Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!