Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for February, 2010

بیست دقیقه تأخیر

Posted by balouch On February - 21 - 2010

از ایستگاه «متروتاون» که حرکت کردیم با من که تازه سوار شدم تعدادمون شد شیش نفر. یک خانم جوان ویک خانم مسن و دو آقای جا افتاده و یک مرد معتاد. در مسیر، همه ما که در انتهای کوپه نشسته بودیم نگاه‏امان را از مرد معتادی که حالت عادی نداشت می‏دزدیدیم. او خیلی بی تاب و عصبی بود؛ از جایش بلند می‏شد و دودستش را به دیواره کوپه قطار فشار می‏داد و تقریباً با صدایی فریاد گونه می‏گفت:

– یا الله بجنب! امروز که باید تند بری چرا اینقدر لفتش می‏دی؟

معلوم بود حسابی تا خرخره خورده بود، یا شاید هم چیز‏هایی کشیده بود. با کوچکترین حرکت قطار تعادلش به هم می‏خورد اما می‏چسبید به میله‏ای که کنارش بود و می‏لغزید روی صندلی‏ای که بغلش ایستاده بود. در هر ایستگاهی که قطار می‏ایستاد. بلند می‏شد و خطاب به قطار برقی داد می‏زد:

– ماشین احمق! یک تیکه آشغال! نمی‏بینی هیچ مسافری منتظر نیست. واستادنت برا چیه. تا دیر نشده راه بیفت! تو قبر پدر و مادرت سگ بشاشه بی پدر و مادر گه!

قطار که در فاصله‏ی طولانی بین ایستگاه ادموند و نیووست سرعت گرفت، مرد معتاد روی صندلی‏ای کنار خانم جوان نشست. روزنامه‏ای را که روی یک صندلی خالی بود برداشت و پرسید:

– اشکال نداره من اینو ببینم؟

دختر با خنده‏ای ریز و کوتاه گفت:

– نه. اون اصلا‏ً مال من نیست.

زن مسن نگاه‏اش را دزدید و وانمود کرد که دارد به بیرون نگاه می‏کند.

مرد معتاد گفت:

– اینو میدونم. خواستم مودب باشم.

زنی که نگاه‏‏اش به بیرون بود با صدای بلند خندید اما زود جلوی خنده‏اش را گرفت.

از دو مرد جا افتاده یکی کتاب می‏خواند و دیگری که پای‏اش را روی آن پای‏اش انداخته بود و داشت جدول حل می‏کرد از زن جوان پرسید:

شما هیچکدوم از بازیهای المپیک رو رفتید؟

زودتر از زن جوان، زن مسن جواب داد:

– بازی‏ها که نه ولی بدم نمیومد که برای جلسه افتتاحیه‏اش میتونستم بلیط بخرم.

زن جوان گفت:

– اوه نه. من حتی فکرشو نمی‏کنم. میدونی رفتن و اومدن به اون محل چه مکافاتی داره؟

آقایی که جدول حل می‏کرد گفت:

– میدونید بلیط برای فاینال بازی هاکی چنده؟

مرد معتاد دوبار پشت سر هم پرسید:

-چنده؟ چنده؟

و بعد بلند شد و همانطور عصبی به طرف در کوپه رفت و اونو فشار داد و گفت:

– تففففففففففففففففففففففففففففففففففف به روی این تیکه آشغال لعنتی! چرا امروز اینقدر این کند راه میره؟

مردی که جدول حل می‏کرد همچنان منتظر جواب بود.

خانمی که خندیده بود گفت:

– خب اینطور که شما می‏پرسید حتمن کمی گرونه.

مردی که کتاب می‏خواند سرش را بلند کرد و با حالتی سئوالی پرسید:

– کمی؟

و بعد شمرده شمرده گفت:

– بیسسسسسسسست و پپپپپپپپپپپپنج هزااااااااار دلاره!

مرد معتاد سوتی زد و گفت:

– واوووووووووووووووووووووووووووو

آقایی که کتاب میخواند گفت:

– ولی با همه این تفاصیل میدونید که بازیهای المپیک زمستانی ما بی رونقترین بازیهای دنیاست؟

و بدون معطلی خودش گفت:

– بله ما ونکووری‏ها به المپیک باختیم!

مرد معتاد خیلی بلند و با حالتی زننده گفت:

– به نظر من المپیک احمقانه است!

همه سعی کردند نشنیده بگیرند. مرد معتاد نگاهش را روی مسافرین چرخاند و از زن جوان که نزدیک او نشسته بود و محکم کیف دستی‏اش را در دستان‏اش می‏فشرد پرسید:

– تو اینطور فکر نمی‏کنی؟

قطار با حالتی غیر عادی تکانی خورد و کمی بعد ایستاد. از بلند گوها اعلام شد که تا راه اندازی مجدد بیست دقیقه تأخیر خواهیم داشت.

با توجه به سابقه ماجرا با شنیدن بیست دقیقه تأخیر، همه ما فهمیدیم که در ایستگاه بعدی یکی خودش را جلوی قطار انداخته.

مرد معتاد روی صندلی کناری خودش ولو شد.

مردی که کتاب می خواند بلند شد کتاب‏اش را با عصبانیت به کف قطار کوبید و گفت:

– تفففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف همینو کم داشتیم.

مردی که داشت جدول حل می‏کرد، روزنامه را به کنار انداخت و بلند شد و در حالی که به بیرون نگاه می‏کرد گفت:

– این سرویس شده‏های آشغال، راه بهتری برا کشتن خودشون بلد نیستن؟

دو تا خانم که حالا کنار هم و روی یک صندلی نشسته بودند، از تعداد زیاد این اتفاقات حرف می‏‏زدند.

مرد کتابخوان گفت:

– باید فکری به حال این ایستگاه بکنن. پاتوق معتادا شده.

زن‏ مسن گفت:

– باید همه‏اشون رو بگیرن زندان کنن.

مردی که داشت جدول حل می‏کرد گفت:

– حیف زندان. این آشغال‏ها رو باید بفرستن جهنم.

مرد معتاد داد زد:

– خفه شید!!

بعد با دودستش میله کنار صندلی‏ای را که رویش نشسته بود گرفت و سرش را گذاشت روی دستان‏اش و با حالتی اندوهگین گفت:

– یک پارچه خانوم بود. اگه این آشغال تندتر رفته بود، من حتماً جلوشو می‏گرفتم.


بیست دقیقه تأخیر

Posted by balouch On February - 20 - 2010

از ایستگاه «متروتاون» که حرکت کردیم با من که تازه سوار شدم تعدادمون شد شیش نفر. یک خانم جوان ویک خانم مسن و دو آقای جا افتاده و یک مرد معتاد. در مسیر، همه ما که در انتهای کوپه نشسته بودیم نگاه‏امان را از مرد معتادی که حالت عادی نداشت می‏دزدیدیم. او خیلی بی تاب و عصبی بود؛ از جایش بلند می‏شد و دودستش را به دیواره کوپه قطار فشار می‏داد و تقریباً با صدایی فریاد گونه می‏گفت:

– یا الله بجنب! امروز که باید تند بری چرا اینقدر لفتش می‏دی؟

معلوم بود حسابی تا خرخره خورده بود، یا شاید هم چیز‏هایی کشیده بود. با کوچکترین حرکت قطار تعادلش به هم می‏خورد اما می‏چسبید به میله‏ای که کنارش بود و می‏لغزید روی صندلی‏ای که بغلش ایستاده بود. در هر ایستگاهی که قطار می‏ایستاد. بلند می‏شد و خطاب به قطار برقی داد می‏زد:

– ماشین احمق! یک تیکه آشغال! نمی‏بینی هیچ مسافری منتظر نیست. واستادنت برا چیه. تا دیر نشده راه بیفت! تو قبر پدر و مادرت سگ بشاشه بی پدر و مادر گه!

قطار که در فاصله‏ی طولانی بین ایستگاه ادموند و نیووست سرعت گرفت، مرد معتاد روی صندلی‏ای کنار خانم جوان نشست. روزنامه‏ای را که روی یک صندلی خالی بود برداشت و پرسید:

– اشکال نداره من اینو ببینم؟

دختر با خنده‏ای ریز و کوتاه گفت:

– نه. اون اصلا‏ً مال من نیست.

زن مسن نگاه‏اش را دزدید و وانمود کرد که دارد به بیرون نگاه می‏کند.

مرد معتاد گفت:

– اینو میدونم. خواستم مودب باشم.

زنی که نگاه‏‏اش به بیرون بود با صدای بلند خندید اما زود جلوی خنده‏اش را گرفت.

از دو مرد جا افتاده یکی کتاب می‏خواند و دیگری که پای‏اش را روی آن پای‏اش انداخته بود و داشت جدول حل می‏کرد از زن جوان پرسید:

شما هیچکدوم از بازیهای المپیک رو رفتید؟

زودتر از زن جوان، زن مسن جواب داد:

– بازی‏ها که نه ولی بدم نمیومد که برای جلسه افتتاحیه‏اش میتونستم بلیط بخرم.

زن جوان گفت:

– اوه نه. من حتی فکرشو نمی‏کنم. میدونی رفتن و اومدن به اون محل چه مکافاتی داره؟

آقایی که جدول حل می‏کرد گفت:

– میدونید بلیط برای فاینال بازی هاکی چنده؟

مرد معتاد دوبار پشت سر هم پرسید:

-چنده؟ چنده؟

و بعد بلند شد و همانطور عصبی به طرف در کوپه رفت و اونو فشار داد و گفت:

– تففففففففففففففففففففففففففففففففففف به روی این تیکه آشغال لعنتی! چرا امروز اینقدر این کند راه میره؟

مردی که جدول حل می‏کرد همچنان منتظر جواب بود.

خانمی که خندیده بود گفت:

– خب اینطور که شما می‏پرسید حتمن کمی گرونه.

مردی که کتاب می‏خواند سرش را بلند کرد و با حالتی سئوالی پرسید:

– کمی؟

و بعد شمرده شمرده گفت:

– بیسسسسسسسست و پپپپپپپپپپپپنج هزااااااااار دلاره!

مرد معتاد سوتی زد و گفت:

– واوووووووووووووووووووووووووووو

آقایی که کتاب میخواند گفت:

– ولی با همه این تفاصیل میدونید که بازیهای المپیک زمستانی ما بی رونقترین بازیهای دنیاست؟

و بدون معطلی خودش گفت:

– بله ما ونکووری‏ها به المپیک باختیم!

مرد معتاد خیلی بلند و با حالتی زننده گفت:

– به نظر من المپیک احمقانه است!

همه سعی کردند نشنیده بگیرند. مرد معتاد نگاهش را روی مسافرین چرخاند و از زن جوان که نزدیک او نشسته بود و محکم کیف دستی‏اش را در دستان‏اش می‏فشرد پرسید:

– تو اینطور فکر نمی‏کنی؟

قطار با حالتی غیر عادی تکانی خورد و کمی بعد ایستاد. از بلند گوها اعلام شد که تا راه اندازی مجدد بیست دقیقه تأخیر خواهیم داشت.

با توجه به سابقه ماجرا با شنیدن بیست دقیقه تأخیر، همه ما فهمیدیم که در ایستگاه بعدی یکی خودش را جلوی قطار انداخته.

مرد معتاد روی صندلی کناری خودش ولو شد.

مردی که کتاب می خواند بلند شد کتاب‏اش را با عصبانیت به کف قطار کوبید و گفت:

– تفففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف همینو کم داشتیم.

مردی که داشت جدول حل می‏کرد، روزنامه را به کنار انداخت و بلند شد و در حالی که به بیرون نگاه می‏کرد گفت:

– این سرویس شده‏های آشغال، راه بهتری برا کشتن خودشون بلد نیستن؟

دو تا خانم که حالا کنار هم و روی یک صندلی نشسته بودند، از تعداد زیاد این اتفاقات حرف می‏‏زدند.

مرد کتابخوان گفت:

– باید فکری به حال این ایستگاه بکنن. پاتوق معتادا شده.

زن‏ مسن گفت:

– باید همه‏اشون رو بگیرن زندان کنن.

مردی که داشت جدول حل می‏کرد گفت:

– حیف زندان. این آشغال‏ها رو باید بفرستن جهنم.

مرد معتاد داد زد:

– خفه شید!!

بعد با دودستش میله کنار صندلی‏ای را که رویش نشسته بود گرفت و سرش را گذاشت روی دستان‏اش و با حالتی اندوهگین گفت:

– یک پارچه خانوم بود. اگه این آشغال تندتر رفته بود، من حتماً جلوشو می‏گرفتم.


لایحه جدید خانواده

Posted by balouch On February - 19 - 2010


لایحه جدید خانواده

Posted by balouch On February - 19 - 2010


عطش

Posted by balouch On February - 18 - 2010

دخترک سه سال دارد. پدرش که رفته است ایران؛ به دلایلی مجبور است بماند آنجا. دختر بچه اوایل، دلتنگی‏اش را با گریه کردن و نق زدن گذراند؛ بعد از مدتی پرخاشگر و نهایتاً گوشه‏گیر شد. پتو و بالشتکی بر می‏دارد؛ عروسکی را بغل می‏کند و تا موقع رفتن آن‏ را زمین نمی‏گذارد. وقت آمدن و رفتن، برای سلام و خداحافظی سعی می‏کند تا جایی که دستانش امکان باز شدن دارند مقدار بیشتری از مرا در آغوش کوچک خود جا بدهد. دیروز به دو سه دختری که دلخواه و ایده‏آل او هستند بازی‏ای را پیشنهاد کرد و مصر شد که بپذیرند اما دخترها حاضر نمی‏شدند نقشی را که او می‏خواست ایفا کنند. یکی از دخترهایی که زیاد گروه خونی‏اش با او نمی‏خورد اعلام کرد حاضر است آن نقش را بازی کند. دخترک بر خلاف همیشه بازی با آن دختر را پذیرفت؛ لحظاتی بعد وانمود می‏کرد بچه اوست صدایش می‏زد:

– بابا بیا منو ببر پارک.


عطش

Posted by balouch On February - 18 - 2010

دخترک سه سال دارد. پدرش که رفته است ایران؛ به دلایلی مجبور است بماند آنجا. دختر بچه اوایل، دلتنگی‏اش را با گریه کردن و نق زدن گذراند؛ بعد از مدتی پرخاشگر و نهایتاً گوشه‏گیر شد. پتو و بالشتکی بر می‏دارد؛ عروسکی را بغل می‏کند و تا موقع رفتن آن‏ را زمین نمی‏گذارد. وقت آمدن و رفتن، برای سلام و خداحافظی سعی می‏کند تا جایی که دستانش امکان باز شدن دارند مقدار بیشتری از مرا در آغوش کوچک خود جا بدهد. دیروز به دو سه دختری که دلخواه و ایده‏آل او هستند بازی‏ای را پیشنهاد کرد و مصر شد که بپذیرند اما دخترها حاضر نمی‏شدند نقشی را که او می‏خواست ایفا کنند. یکی از دخترهایی که زیاد گروه خونی‏اش با او نمی‏خورد اعلام کرد حاضر است آن نقش را بازی کند. دخترک بر خلاف همیشه بازی با آن دختر را پذیرفت؛ لحظاتی بعد وانمود می‏کرد بچه اوست صدایش می‏زد:

– بابا بیا منو ببر پارک.


گردن کلفتیهای مموتی

Posted by balouch On February - 17 - 2010


گردن کلفتیهای مموتی

Posted by balouch On February - 17 - 2010


دستگیر کنید شاکی را

Posted by balouch On February - 15 - 2010

دادستانی تهران اعلام کرده که علی کروبی اصلاً بازداشت نشده چه رسد به ضرب و شتم و تهدیدات تجاوزی. حالا علی باید در دادگاه ملا علی ثابت کند که بازداشت شده است. کارشناسانی که امور دادستانی جمهوری اسلامی را دنبال می‏کنند معتقدند نه تنها علی کروبی بلکه خود شیخ کروبی و همسرش هم قادر به چنین اثباتی نخواهند بود و بهتر است تا دیر نشده بروند مدرک جمع کنند که خرشان از کره‏گی دم نداشته و اصلاً فرزندی به نام علی ندارند. دلایل زیادی وجود دارد که اثبات دستگیری شخص مورد بحث را غیر ممکن می‏کند یکی از آنها این است که اصولاً بیست و دو بهمن امسال نیروی نظامی‏ای در خیابانها نبوده که بتواند کسی را دستگیر کند. با توجه به این مسائل احتمال دستگیری علی کروبی و به دنبالش دستگیری مادر ایشان به جرم توطئه بر علیه امنیت ملی بسیار زیاد است. یک مقام ارشد که در یک رستوران به ظرفشویی مشغول است و خواسته است که اسمش پوشیده بماند گفت : باید دعا کنیم آنها را پس از دستگیری به هر کدام از کهریزک‏های نظام که می‏برند، ببرند ولی به حق علی و اولادش آنها را به مسجد امیرالمومنین منتقل نکنند!


دستگیر کنید شاکی را

Posted by balouch On February - 15 - 2010

دادستانی تهران اعلام کرده که علی کروبی اصلاً بازداشت نشده چه رسد به ضرب و شتم و تهدیدات تجاوزی. حالا علی باید در دادگاه ملا علی ثابت کند که بازداشت شده است. کارشناسانی که امور دادستانی جمهوری اسلامی را دنبال می‏کنند معتقدند نه تنها علی کروبی بلکه خود شیخ کروبی و همسرش هم قادر به چنین اثباتی نخواهند بود و بهتر است تا دیر نشده بروند مدرک جمع کنند که خرشان از کره‏گی دم نداشته و اصلاً فرزندی به نام علی ندارند. دلایل زیادی وجود دارد که اثبات دستگیری شخص مورد بحث را غیر ممکن می‏کند یکی از آنها این است که اصولاً بیست و دو بهمن امسال نیروی نظامی‏ای در خیابانها نبوده که بتواند کسی را دستگیر کند. با توجه به این مسائل احتمال دستگیری علی کروبی و به دنبالش دستگیری مادر ایشان به جرم توطئه بر علیه امنیت ملی بسیار زیاد است. یک مقام ارشد که در یک رستوران به ظرفشویی مشغول است و خواسته است که اسمش پوشیده بماند گفت : باید دعا کنیم آنها را پس از دستگیری به هر کدام از کهریزک‏های نظام که می‏برند، ببرند ولی به حق علی و اولادش آنها را به مسجد امیرالمومنین منتقل نکنند!


روز عشق مبارک باد

Posted by balouch On February - 14 - 2010

*********


روز عشق مبارک باد

Posted by balouch On February - 14 - 2010

*********




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!