برای دومین بار که اسپری را زیر زبانم زدم و دردِ سینه تسکین پیدا نکرد به حرف دکتر، سومین را در راه بیمارستان زیر زبانم اسپری کردم. به محض رسیدن چنانم قاپیدند در هوا و درازم کردند به زمین که آهسته اشهدم را خواندم.
اکسیژن بود و استیکرهایی که به سختی به سینهی پر پشمم میچسبید. درد که از توان خارج شد تزریق پیاپی مرفین هم به میدان آمد. چشمهایم از رمق افتاده بود اما آنقدر بی احساس نبودم که لبخند پرستارهای زیبا را نبینم و جان تازه نکنم.
خلاصه که بکنم چهار شب ماندم و به مراتب سختتر و دردناکتر از بار اول گذراندم. کار به آنژیو دوباره کشید و بار دیگر حمد مرخدای را عز وجل نفسی در سینه جاری و به دعاگویی مشغولم.
من گروهبانزادهام. با نان جوین و این شیادانِ دین نمیسازم. سالم که باشم منم و شما و همین وبلاگ و همان روال. یقهی خود امام و ولی فقیه.
سپاس بیکران به علم که رگهای بسته را باز میکند و به شما که با محبت خود میل به زیستن را زیاد.
ای نام تو بهترین سرآغاز
March - 4 - 2009