Archive for February, 2010
از دستگیری عبدالمالک ریگی خوشحال نیستم
همانقدر که از روش مبارزاتی عبدالمالک ریگی خوشحال نبودم از خبر دستگیری او هم خوشحال نیستم. جوانی که میتوانست حالا در حال گذراندن دوره تخصصی خود در یکی از دانشگاههای دنیا باشد؛ بر اثر سیاستهای غلط دولت مرکزی به راهی رفته است که باید به عنوان رهبر یک گروه مسلح دستگیر شود. عملیات جسورانهای که نظام ادعا میکند برای این دستگیری انجام داده عبارت از آن است که بر اساس «اطلاعات جاسوسی» با خبر میشوند که عبدالمالک ریگی بر اثر یک بی احتیاطی، قصد دارد با هواپیمایی که مسیر پروازش از فراز کشور است، دست به مسافرت بزند. نظام برای دستگیری عبدالمالک ریگی، در زمان مناسب و با اسکورد هواپیماهای جنگی؛ هواپیمای مذکور را وادار به نشستن در یکی از فرودگاه های کشور میکند…
اعلام شده است که عبدالمالک ریگی علنی محاکمه خواهد شد. شکی نیست که نمایش بزرگی پیش رو داریم که از آن دهها پرونده و حکم اعدام برای خیلی از مبارزین غیر خشونت طلب در سطح استان و ایران تشکیل و صادر خواهد شد.
بیشتر بخوانید:
– تلویزیون الجزیره: مقامات پاکستانی اعلام کردند که ریگی را پنج روز قبل دستگیر و به ایران تحویل داده اند
– مجموعه لینک: بالاترین
_ دستگیری عبدالمالک ریگی؛ ابعادی فراتر از یک رویداد
– معامله ای با چند روز جنجال خبری
*****************
عده ای معتقدند این خبر عمداً در این زمان منتشر شده تا سرپوشی باشد بر فیلمی که از حمله بیرحمانه نظام بر خوابگاههای دانشچویی منتشر شده. این فیلم را در زیر ببینید
از دستگیری عبدالمالک ریگی خوشحال نیستم
همانقدر که از روش مبارزاتی عبدالمالک ریگی خوشحال نبودم از خبر دستگیری او هم خوشحال نیستم. جوانی که میتوانست حالا در حال گذراندن دوره تخصصی خود در یکی از دانشگاههای دنیا باشد؛ بر اثر سیاستهای غلط دولت مرکزی به راهی رفته است که باید به عنوان رهبر یک گروه مسلح دستگیر شود. عملیات جسورانهای که نظام ادعا میکند برای این دستگیری انجام داده عبارت از آن است که بر اساس «اطلاعات جاسوسی» با خبر میشوند که عبدالمالک ریگی بر اثر یک بی احتیاطی، قصد دارد با هواپیمایی که مسیر پروازش از فراز کشور است، دست به مسافرت بزند. نظام برای دستگیری عبدالمالک ریگی، در زمان مناسب و با اسکورد هواپیماهای جنگی؛ هواپیمای مذکور را وادار به نشستن در یکی از فرودگاه های کشور میکند…
اعلام شده است که عبدالمالک ریگی علنی محاکمه خواهد شد. شکی نیست که نمایش بزرگی پیش رو داریم که از آن دهها پرونده و حکم اعدام برای خیلی از مبارزین غیر خشونت طلب در سطح استان و ایران تشکیل و صادر خواهد شد.
بیشتر بخوانید:
– تلویزیون الجزیره: مقامات پاکستانی اعلام کردند که ریگی را پنج روز قبل دستگیر و به ایران تحویل داده اند
– مجموعه لینک: بالاترین
_ دستگیری عبدالمالک ریگی؛ ابعادی فراتر از یک رویداد
– معامله ای با چند روز جنجال خبری
*****************
عده ای معتقدند این خبر عمداً در این زمان منتشر شده تا سرپوشی باشد بر فیلمی که از حمله بیرحمانه نظام بر خوابگاههای دانشچویی منتشر شده. این فیلم را در زیر ببینید
کَرودَگ*
بشتابید به زیارت شاعران بزرگ نظام
بخش اول: بالا آمدن سطح شعر انقلاب! شر و ورهای آقا در مورد شعر. جوونها آقا را شگفت زده می کنند. شعر انقلاب دارای یک حرکت مستمر رو به جلو داشته! آقا امتحان کرده و دیده میتونه پرواز کنه. مرد شامل زنها هم میشه!
بخش دوم: انسان هنری!سعی کنید اونچه فهمیدید درست باشه!جنگ نرم درسته! در مشهد شعر را چکش کاری میکردند!
بخش سوم: شعر خوانی شعرای دلخواه رهبر! روشنان را روشنی از آفتاب رهبری است: تیب الله انفسکم آقای فرید، شعرتون یک جنبه دیگه هم داشت… فریاد می زد آسمان نورا علی نور! همسر تو مادر آب!!! در دفاع از زن باید از لطافت زن گقت!… چخ یک چیزایی
* بلوچها به کسی که بیش از حد نادان باشد ؛ میگویند کرودگ
بعد از تحریر: روز جهانی زبان مادری آدم چه کیفی میکند که به زبانهای زنده دنیا در مورد زبان مادری حرف میزنند.
کَرودَگ*
بشتابید به زیارت شاعران بزرگ نظام
بخش اول: بالا آمدن سطح شعر انقلاب! شر و ورهای آقا در مورد شعر. جوونها آقا را شگفت زده می کنند. شعر انقلاب دارای یک حرکت مستمر رو به جلو داشته! آقا امتحان کرده و دیده میتونه پرواز کنه. مرد شامل زنها هم میشه!
بخش دوم: انسان هنری!سعی کنید اونچه فهمیدید درست باشه!جنگ نرم درسته! در مشهد شعر را چکش کاری میکردند!
بخش سوم: شعر خوانی شعرای دلخواه رهبر! روشنان را روشنی از آفتاب رهبری است: تیب الله انفسکم آقای فرید، شعرتون یک جنبه دیگه هم داشت… فریاد می زد آسمان نورا علی نور! همسر تو مادر آب!!! در دفاع از زن باید از لطافت زن گقت!… چخ یک چیزایی
* بلوچها به کسی که بیش از حد نادان باشد ؛ میگویند کرودگ
بعد از تحریر: روز جهانی زبان مادری آدم چه کیفی میکند که به زبانهای زنده دنیا در مورد زبان مادری حرف میزنند.
با عشق برای تو
هفتهای یک ساعت داوطلبانه میروم تا به سالمندانِ مرکز «سینیور فوکس» کمک کنم. این دفعه باید به خانم پراگ هشتاد ساله یاری برسانم تا یکی از رسیدهای خود را از میان انبوه رسیدهایاش پیدا کند. از همان روز اول با من قرار میگذارد که اگر عجله دارم و میخواهم تند تند او را از سرم باز کنم، بهتر است بروم دنبال کارم. به او اطمینان میدهم که حوصله زیادی دارم. خانم پراگ روی صندلی راحتیاش مینشیند، پتوی رنگ و رو رفتهای را که بر رویاش عکس کمرنگ یک پلنگ خودنمایی میکند روی پاهایش میاندازد و چشم به دست من میدوزد تا من یکی یکی رسیدها را که در جعبههای خالی کفش ریخته شده، در آورم و اقلامی از آنرا برایش بخوانم. بعضیها را تا شروع میکنم فوری می گوید:
– نه!
بعضی وقتها در مورد بعضی از رسیدها توضیحاتی میدهد. من ازطریق همین توضیحات دستگیرم میشود که او و شوهر مرحوماش آقای هافمن خیلی با هم سفر میرفتهاند.
کاری که فکر میکردم در جلسه اول تمام خواهد شد، به درازا کشید. استنباط من این است که پیدا کردن رسید بهانهای است که خانم پراگ میخواهد به وسیله آن یک ساعتی با کسی از خاطراتاش حرف بزند. برای همین روزهایی که کار ندارم بیشتر از یکساعت میمانم. در این شنبه بخصوص که به شدت باران میبارد و من قصد کردهام تا هر وقت که خانم پراگ خسته نشده با او بمانم، او دل و دماغ ندارد و دلتنگ و افسرده به نظر میرسد. او حواساش به توضیحاتی است که من در مورد رسیدها میدهم و کار سریع پیش میرود. به او میگویم که سر ساعت نخواهم رفت. کمی خوشحال میشود و خواهش میکند بساط قهوه را راه بیندازم. باران هنوز میبارد و باد قطرات باران را به پنجره میکوبد. تا بر میگردم خانم پراگ همانطور از پنجره به بیرون خیره مانده است. زیر رسیدها چشمم به گوشهی رسیدی میافتد که روی آن قلب قرمز رنگ کوچکی کشیده شده. آنرا که به شدت کهنه است با احتیاط از زیر بقیه رسیدها بیرون میآورم. در میان اقلاماش صندلی راحتی و پتوی پلنگ نشان هم هست. برای لحظهای به قلب قرمز رنگ خیره میشوم و بعد نوشته زیرش را میخوانم: با عشق برای تو که صندلی راحتی دوست داری.
دو سه قلم اول رسید را که میخوانم خانم پراگ فریاد میزند:
– خودشه...
حس میکنم از دیدن این رسید جوان میشود. چابک و پر نشاط، به طرفم میآید. رسید را میگیرد. بغض میکند. آنرا بو میکشد و میگوید:
– آقای هافمن در همان سفری که این هدیه را به من داده بود، از داخل کابین خلبان گفت « خانمها و آقایون من هافمن خلبان شما هستم که اعلام میکنم عاشق دوشیزه پراگ سر میهماندار هواپیما هستم» و بعد خطاب به من گفت: دوشیزه پراگ آیا حاضری با من ازدواج کنی؟…
بغض خانم پراگ میترکد. از من برای کمکام تشکر میکند و من حس میکنم که باید خانم پراگ را با خاطراتش تنها بگذارم
با عشق برای تو
هفتهای یک ساعت داوطلبانه میروم تا به سالمندانِ مرکز «سینیور فوکس» کمک کنم. این دفعه باید به خانم پراگ هشتاد ساله یاری برسانم تا یکی از رسیدهای خود را از میان انبوه رسیدهایاش پیدا کند. از همان روز اول با من قرار میگذارد که اگر عجله دارم و میخواهم تند تند او را از سرم باز کنم، بهتر است بروم دنبال کارم. به او اطمینان میدهم که حوصله زیادی دارم. خانم پراگ روی صندلی راحتیاش مینشیند، پتوی رنگ و رو رفتهای را که بر رویاش عکس کمرنگ یک پلنگ خودنمایی میکند روی پاهایش میاندازد و چشم به دست من میدوزد تا من یکی یکی رسیدها را که در جعبههای خالی کفش ریخته شده، در آورم و اقلامی از آنرا برایش بخوانم. بعضیها را تا شروع میکنم فوری می گوید:
– نه!
بعضی وقتها در مورد بعضی از رسیدها توضیحاتی میدهد. من ازطریق همین توضیحات دستگیرم میشود که او و شوهر مرحوماش آقای هافمن خیلی با هم سفر میرفتهاند.
کاری که فکر میکردم در جلسه اول تمام خواهد شد، به درازا کشید. استنباط من این است که پیدا کردن رسید بهانهای است که خانم پراگ میخواهد به وسیله آن یک ساعتی با کسی از خاطراتاش حرف بزند. برای همین روزهایی که کار ندارم بیشتر از یکساعت میمانم. در این شنبه بخصوص که به شدت باران میبارد و من قصد کردهام تا هر وقت که خانم پراگ خسته نشده با او بمانم، او دل و دماغ ندارد و دلتنگ و افسرده به نظر میرسد. او حواساش به توضیحاتی است که من در مورد رسیدها میدهم و کار سریع پیش میرود. به او میگویم که سر ساعت نخواهم رفت. کمی خوشحال میشود و خواهش میکند بساط قهوه را راه بیندازم. باران هنوز میبارد و باد قطرات باران را به پنجره میکوبد. تا بر میگردم خانم پراگ همانطور از پنجره به بیرون خیره مانده است. زیر رسیدها چشمم به گوشهی رسیدی میافتد که روی آن قلب قرمز رنگ کوچکی کشیده شده. آنرا که به شدت کهنه است با احتیاط از زیر بقیه رسیدها بیرون میآورم. در میان اقلاماش صندلی راحتی و پتوی پلنگ نشان هم هست. برای لحظهای به قلب قرمز رنگ خیره میشوم و بعد نوشته زیرش را میخوانم: با عشق برای تو که صندلی راحتی دوست داری.
دو سه قلم اول رسید را که میخوانم خانم پراگ فریاد میزند:
– خودشه...
حس میکنم از دیدن این رسید جوان میشود. چابک و پر نشاط، به طرفم میآید. رسید را میگیرد. بغض میکند. آنرا بو میکشد و میگوید:
– آقای هافمن در همان سفری که این هدیه را به من داده بود، از داخل کابین خلبان گفت « خانمها و آقایون من هافمن خلبان شما هستم که اعلام میکنم عاشق دوشیزه پراگ سر میهماندار هواپیما هستم» و بعد خطاب به من گفت: دوشیزه پراگ آیا حاضری با من ازدواج کنی؟…
بغض خانم پراگ میترکد. از من برای کمکام تشکر میکند و من حس میکنم که باید خانم پراگ را با خاطراتش تنها بگذارم
درگذشت هنرمند بلوچ
کمال خان مدرسه نرفته بود ولی خواندن و نوشتن را یاد گرفت. حافظه خوبی داشت و شعرها را حفظ میکرد. او شاعرو نوازنده وخواننده بود.
سبک خوانندگیاش پهلوانی بود که از اصیلترین و قدیمیترین گونههای موسیقی بلوچی است.
این هنرمند برجسته سحرگاه امروز در سن 68 سالگی درگذشت.
شب گذشته در چابهار به بخش سی سی یو بیمارستان منتقل میشود اما ساعت 2 بامداد از میان ما میرود. نمونهای از کار ایشان را ببنید
******************
درگذشت هنرمند بلوچ
کمال خان مدرسه نرفته بود ولی خواندن و نوشتن را یاد گرفت. حافظه خوبی داشت و شعرها را حفظ میکرد. او شاعرو نوازنده وخواننده بود.
سبک خوانندگیاش پهلوانی بود که از اصیلترین و قدیمیترین گونههای موسیقی بلوچی است.
این هنرمند برجسته سحرگاه امروز در سن 68 سالگی درگذشت.
شب گذشته در چابهار به بخش سی سی یو بیمارستان منتقل میشود اما ساعت 2 بامداد از میان ما میرود. نمونهای از کار ایشان را ببنید
******************