Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for November, 2008

کور کردن با اسید

Posted by balouch On November - 30 - 2008

اگر من به جای آمنه بهرامی بودم طبیعی است که دلم به کمتر از کور شدن مجید از طریق اسید ریختن در چشمانش راضی نشود. چرا؟ چون قانون آنرا در اختیارم گذاشته. اگر قانون به جای کور کردن، اشد مجازات را، اعدام این جوان خودخواه می‏گذاشت فکر می‏کنید منی که آنصورت و چشمان زیبایم را از دست داده‏ام به کمتر از طناب دار چیزی برایش روا می‏داشتم؟ صد البته امثال مجید باید به سزای عمل خود برسند اما کور کردن و اعدام او، چشمان و صورت زیبای آمنه و مهمتر از همه زندگی را به او نمی‏دهد. ایراد ازقوانین و قانون گذاران ماست. وقتی برای خنکی دل آمنه قانونی غیر انسانی گزینه باشد، انسان در مقابل ظالم و مظلوم کیش و مات است.


گزارشی از جلسه عفت ماهباز

Posted by balouch On November - 30 - 2008

جلسه به همت شهرگان برگزار شد. با اینکه من و هادی ابراهیمی و منصور خرسندی و مجتبی مشتاقی و خانم کتی دیلمی همراه خانم عفت ماهباز از ساعت چهار در سالن بودیم راه انداختن صحنه کمی طول کشید و دیر رسیدن خانم نیلوفر شیدمهر که بنا بود رسم و رسومات آغاز جلسه را انجام بدهد بهانه‏ای شد که ما قادر بشویم برنامه را طبق روال همیشگی دیرتر از ساعت شیشی که وعده داده شده بود آغاز کنیم. با سه آهنگی که آقای محمد خرازی خواند توانستیم آنقدر زمان بخریم تا نیلوفر هم از راه برسد. چند کلمه‏ای هادی ابراهیمی و نیلوفر میکروفونی کردند. سپس در میان دست زدنهای حضار خانم ماهباز برنامه را آغاز کرد. مرتضی مشتاقی در نقش شاهپور همسر اعدامی خانم ماهباز و منصور خرسندی در نقش پاسدار، همراه با موزیک‏های متنی که هادی ابراهیمی سعی داشت به موقع برساند و گاهی لپ تاپش با او همکاری نمی‏کرد و کتابخوانی و بازیگری خود خانم ماهباز چند بار اشک‏ها را به گونه غلطاند. کتاب‏ها مثل ورق زر برده شد. در آنتراک امضاء کتاب بود و قهوه و چایی‏ای که آماده نشد.
در قسمت پرسش و پاسخ به راحتی می‏شد متوجه شد که آنهایی که سئوالی ندارند علاقه‏ی بیشتری در نگاه داشتن میکروفون سیار از خود نشان می‏دهند. جلسه بر خلاف آغازش رأس ساعت تمام شد.


کور کردن با اسید

Posted by balouch On November - 30 - 2008

اگر من به جای آمنه بهرامی بودم طبیعی است که دلم به کمتر از کور شدن مجید از طریق اسید ریختن در چشمانش راضی نشود. چرا؟ چون قانون آنرا در اختیارم گذاشته. اگر قانون به جای کور کردن، اشد مجازات را، اعدام این جوان خودخواه می‏گذاشت فکر می‏کنید منی که آنصورت و چشمان زیبایم را از دست داده‏ام به کمتر از طناب دار چیزی برایش روا می‏داشتم؟ صد البته امثال مجید باید به سزای عمل خود برسند اما کور کردن و اعدام او، چشمان و صورت زیبای آمنه و مهمتر از همه زندگی را به او نمی‏دهد. ایراد ازقوانین و قانون گذاران ماست. وقتی برای خنکی دل آمنه قانونی غیر انسانی گزینه باشد، انسان در مقابل ظالم و مظلوم کیش و مات است.


گزارشی از جلسه عفت ماهباز

Posted by balouch On November - 29 - 2008

جلسه به همت شهرگان برگزار شد. با اینکه من و هادی ابراهیمی و منصور خرسندی و مجتبی مشتاقی و خانم کتی دیلمی همراه خانم عفت ماهباز از ساعت چهار در سالن بودیم راه انداختن صحنه کمی طول کشید و دیر رسیدن خانم نیلوفر شیدمهر که بنا بود رسم و رسومات آغاز جلسه را انجام بدهد بهانه‏ای شد که ما قادر بشویم برنامه را طبق روال همیشگی دیرتر از ساعت شیشی که وعده داده شده بود آغاز کنیم. با سه آهنگی که آقای محمد خرازی خواند توانستیم آنقدر زمان بخریم تا نیلوفر هم از راه برسد. چند کلمه‏ای هادی ابراهیمی و نیلوفر میکروفونی کردند. سپس در میان دست زدنهای حضار خانم ماهباز برنامه را آغاز کرد. مرتضی مشتاقی در نقش شاهپور همسر اعدامی خانم ماهباز و منصور خرسندی در نقش پاسدار، همراه با موزیک‏های متنی که هادی ابراهیمی سعی داشت به موقع برساند و گاهی لپ تاپش با او همکاری نمی‏کرد و کتابخوانی و بازیگری خود خانم ماهباز چند بار اشک‏ها را به گونه غلطاند. کتاب‏ها مثل ورق زر برده شد. در آنتراک امضاء کتاب بود و قهوه و چایی‏ای که آماده نشد.
در قسمت پرسش و پاسخ به راحتی می‏شد متوجه شد که آنهایی که سئوالی ندارند علاقه‏ی بیشتری در نگاه داشتن میکروفون سیار از خود نشان می‏دهند. جلسه بر خلاف آغازش رأس ساعت تمام شد.


منم کیک نمیخوام

Posted by balouch On November - 29 - 2008

کمی تفاوت سنی دارند. یکی دارد لباس به تن عروسک می‏کند. دیگری از او می‏خواهد بازی مادر و بچه را بکنند. اولی ترجیح می‏دهد همان عروسک بازیش را ادامه بدهد.
دومی: منم به تو از کیکم نمیدم. اولی می‏پذیرد به شرطی که بچه بشود. دومی در جا قبول می‏کند. گهواره کوچک را آماده می‏کنند. بچه که پاها و سرش بیرون مانده در آن می‏خوابد. مادر قربان صدقه‏اش می‏رود و می‏پرسد سوپ می‏خوری؟ بچه سر تکان می‏دهد و تکرار می‏کند سوپ، سوپ. مادر اسباب بازی‏ای به دستش می‏دهد و می‏گوید همین حالا برایش سوپ می‏آورد. بعد به سمت آشپزخانه‏ی اسباب بازی‏ای که کنارشان هست می‏رود. دیگی را روی گاز می‏گذارد. کمی آنرا به هم می‏زند. بچه شروع می‏کند نق زدن. مادر سریع خود را می‏رساند: گلکم. حالا سوپ می‏دم.
بچه اسباب بازیش افتاده. مادر آنرا به دستش می‏دهد. با مهر موهایش را از روی پیشانی به عقب می‏زند و می‏گوید: مامی الان سوپ میاره. بدو بدو می‏رود. کاسه‏ای و قاشقی بر می‏دارد. از دیگ در آن سوپ می‏ریزد و می‏آید سراغ بچه. یک قاشق سوپ بر می‏دارد آنرا فوت می‏کند و بعد می‏برد‏ به سمت دهان کودک. مرتب با دستمالی دهانش را پاک می‏کند. کمی که می‏گذرد. بچه خسته می‏شود. در یک چشم به هم زدن از گهواره می‏آید بیرون و با لحن عادیش می‏گوید: من دیگه بازی نمی‏کنم. و می‏رود سراغ عروسک. مادر کاسه و قاشق را پرت می‏کند و با دلخوری می‏گوید: منم به تو کیک نمیدم. دخترک نگاهی به عروسک می‏اندازد، نگاهی به دوستش و با بی میلی عروسک را می‏گذارد و می‏گوید: باااااااااااشه. دومی با ذوق و خوشحالی می‏گوید: حالا من بچه می‏شم. قیافه عبوس اولی دیدنیست. اما انگار یاد کیک می‏افتد: خب برو بخواب! و راه می‏افتد به طرف آشپزخانه. مراحل پخت و پز را جا می‏زند کاسه‏ای بر می‏دارد و می‏رود سراغ بچه. قاشق یادش رفته. دور و برش را نگاه می‏کند. یک مداد رنگی را بر می‏دارد و به جای قاشق فرو می‏کند در سوپ و بدون آنکه آنرا سرد بکند می‏برد به دهان کودک. او اعتراض می‏کند. قاشق می‏خواهد. دخترک کاسه و مداد را می‏گذارد روی سینه‏اش و می‏گوید: عزیزم تو دیگه دختر بزرگی شدی خودت بخور. منم کیک نمیخوام.


چه خبر؟

Posted by balouch On November - 29 - 2008

معاون دانشجويي و فرهنگي دانشگاه علوم پزشكي زاهدان گفت: دانشجوي دانشگاه علوم پزشكي زاهدان به عنوان يكي از دانشجويان فعال كشوري در اجلاس نماز معرفي شد.

نکند منتظر بودید خبر کشف داروی ایدز را بدهد؟

**************
معاون توسعه بازرگاني داخلي سازمان بازرگاني استان سيستان و بلوچستان گفت: جلسه نحوه اجراي طرح مكانيزه توزيع سهميه نذورات در ايام ماه محرم برگزار شد.

از من می‏پرسید یعنی چه؟ من تازه می‏خواستم از شما بپرسم!
**************
معاون توسعه داخلي سازمان بازرگاني استان سيستان و بلوچستان گفت: ميوه و مركبات پايان سال مردم استان از تهران تأمين مي‌شود.

شما فکر می‏کنید «توسعه داخلی» غیر از این است؟

**************
حجت الاسلام و المسلمين عباسعلي امام جمعه زاهدان در خطبه‏های نماز جمعه فرمودند تنها راه مردم فلسطين در مقابل جنايات رژيم صهيونيستي، پايداري و بيداري آنان است.

متأسفانه مردم فلسطین در نماز جمعه امروز زاهدان حضور نداشتند. امیدوارم اهالی زاهدان از این فرمایش استفاده کنند.


منم کیک نمیخوام

Posted by balouch On November - 29 - 2008

کمی تفاوت سنی دارند. یکی دارد لباس به تن عروسک می‏کند. دیگری از او می‏خواهد بازی مادر و بچه را بکنند. اولی ترجیح می‏دهد همان عروسک بازیش را ادامه بدهد.
دومی: منم به تو از کیکم نمیدم. اولی می‏پذیرد به شرطی که بچه بشود. دومی در جا قبول می‏کند. گهواره کوچک را آماده می‏کنند. بچه که پاها و سرش بیرون مانده در آن می‏خوابد. مادر قربان صدقه‏اش می‏رود و می‏پرسد سوپ می‏خوری؟ بچه سر تکان می‏دهد و تکرار می‏کند سوپ، سوپ. مادر اسباب بازی‏ای به دستش می‏دهد و می‏گوید همین حالا برایش سوپ می‏آورد. بعد به سمت آشپزخانه‏ی اسباب بازی‏ای که کنارشان هست می‏رود. دیگی را روی گاز می‏گذارد. کمی آنرا به هم می‏زند. بچه شروع می‏کند نق زدن. مادر سریع خود را می‏رساند: گلکم. حالا سوپ می‏دم.
بچه اسباب بازیش افتاده. مادر آنرا به دستش می‏دهد. با مهر موهایش را از روی پیشانی به عقب می‏زند و می‏گوید: مامی الان سوپ میاره. بدو بدو می‏رود. کاسه‏ای و قاشقی بر می‏دارد. از دیگ در آن سوپ می‏ریزد و می‏آید سراغ بچه. یک قاشق سوپ بر می‏دارد آنرا فوت می‏کند و بعد می‏برد‏ به سمت دهان کودک. مرتب با دستمالی دهانش را پاک می‏کند. کمی که می‏گذرد. بچه خسته می‏شود. در یک چشم به هم زدن از گهواره می‏آید بیرون و با لحن عادیش می‏گوید: من دیگه بازی نمی‏کنم. و می‏رود سراغ عروسک. مادر کاسه و قاشق را پرت می‏کند و با دلخوری می‏گوید: منم به تو کیک نمیدم. دخترک نگاهی به عروسک می‏اندازد، نگاهی به دوستش و با بی میلی عروسک را می‏گذارد و می‏گوید: باااااااااااشه. دومی با ذوق و خوشحالی می‏گوید: حالا من بچه می‏شم. قیافه عبوس اولی دیدنیست. اما انگار یاد کیک می‏افتد: خب برو بخواب! و راه می‏افتد به طرف آشپزخانه. مراحل پخت و پز را جا می‏زند کاسه‏ای بر می‏دارد و می‏رود سراغ بچه. قاشق یادش رفته. دور و برش را نگاه می‏کند. یک مداد رنگی را بر می‏دارد و به جای قاشق فرو می‏کند در سوپ و بدون آنکه آنرا سرد بکند می‏برد به دهان کودک. او اعتراض می‏کند. قاشق می‏خواهد. دخترک کاسه و مداد را می‏گذارد روی سینه‏اش و می‏گوید: عزیزم تو دیگه دختر بزرگی شدی خودت بخور. منم کیک نمیخوام.


چه خبر؟

Posted by balouch On November - 29 - 2008

معاون دانشجويي و فرهنگي دانشگاه علوم پزشكي زاهدان گفت: دانشجوي دانشگاه علوم پزشكي زاهدان به عنوان يكي از دانشجويان فعال كشوري در اجلاس نماز معرفي شد.

نکند منتظر بودید خبر کشف داروی ایدز را بدهد؟

**************
معاون توسعه بازرگاني داخلي سازمان بازرگاني استان سيستان و بلوچستان گفت: جلسه نحوه اجراي طرح مكانيزه توزيع سهميه نذورات در ايام ماه محرم برگزار شد.

از من می‏پرسید یعنی چه؟ من تازه می‏خواستم از شما بپرسم!
**************
معاون توسعه داخلي سازمان بازرگاني استان سيستان و بلوچستان گفت: ميوه و مركبات پايان سال مردم استان از تهران تأمين مي‌شود.

شما فکر می‏کنید «توسعه داخلی» غیر از این است؟

**************
حجت الاسلام و المسلمين عباسعلي امام جمعه زاهدان در خطبه‏های نماز جمعه فرمودند تنها راه مردم فلسطين در مقابل جنايات رژيم صهيونيستي، پايداري و بيداري آنان است.

متأسفانه مردم فلسطین در نماز جمعه امروز زاهدان حضور نداشتند. امیدوارم اهالی زاهدان از این فرمایش استفاده کنند.


عجب میدانی دارد اقتصاد

Posted by balouch On November - 28 - 2008

این روز‏ها همه جا بسیج را جمع و سپس برای آنها سخنرانی می‏کنند. سردار سپاه محمد نجار هم این کار را کرد و در نطق خود از آنها خواست که در میدان اقتصاد پیشقدم بشوند و یک بار دیگر دشمن را مایوس و ضمن خشنودی ولایت فقیه ، دل آقا امام زمان را شاد کنند. این یکی از آن خصوصیات اقتصاد است که تا حالا اقتصاد دانان به آن زیاد توجه نکرده‏اند. هر کسی در میدان اقتصاد باشد دشمن ککش نمی‏گزد. به محض اینکه بسیج پیشقدم بشود دشمن لب و لوچه‏اش آویزان می‏شود. می‏رود یک گوشه می‏نشیند و شروع می‏کند شستش را مکیدن. این صحنه باعث انبساط خاطر ولایت فقیه می‏شود و لبخند بر لبان ایشان می‏نشیند. آیا شما شک دارید که لبخند ولایت، دل آقا امام زمان را شاد می‏کند؟


ساعت‌های ناآرام بمبئی

Posted by balouch On November - 28 - 2008

حمله هم‌زمان مردان مسلح به هتل‌های قدیمی، رستوران‌های شلوغ و یک ایستگاه قطار در بمبئی تا کنون بیش از ۱۰۰ کشته بر جای گذاشته است. تعدادی از جان‌باختگان از میان… بقیه


پرتو فرهنگ بسیج

Posted by balouch On November - 28 - 2008

جناب رئیس جمهور در نطق اخیرشان فرمودند: امروز ملت ایران در پرتو فرهنگ بسیجی جزء عزیزترین ملت‏ها و پرچم‏دار رهایی ملت‏ها، خداپرستی، عدالت، برابری و پاکی است.
برای درصد کمی که ممکن است این فرمایش برایشان ابهام داشته باشد عرض می‏کنم که: امروز ملت ایران در پرتو فرهنگ بسیجی به قدری عزیز ملت‏هاست که برای پناهندگی تا لائوس و کامبوج رفته‏ و با آغوش باز پذیرفته شده‏. (در بعضی نقاط که آغوش باز نبوده ملت رگ خود را زده تا عزیز بشود). مابقی ملت که موفق نشده‏اند عزیز بشوند پرچم رهایی ملت‏های دیگر را در دست دارند و وقتی تعدادی از آنها اعدام می‏شوند سایرین پرچم را از دست آنها گرفته و به پرچمداری رهایی سایر ملل ادامه می‏دهند. خداپرستی را که خودتان بهتر می‏دانید چنان گسترش پیدا کرده که رئیس جمهور دست رهبر را می‏بوسد. سردار سپه دست رئیس جمهور را و مردم ضریح امامزاده‏ها را. در باب عدالت، کافیست به عکس ترازوی عدل و انصاف که در عکس‏های آیت‏الله شاهرودی و قاضی مرتضوی بر دیوار پشت سرشان آویزان است توجه کنید و ببینید چطور دو کفه برابر، و شاهین عدل در وسط بی تکان مانده. قضیه برابری و پاکی احتیاج به نوشتن ندارد نگاه کنید به زندگی و مرگ برابر پیروان همه‏ی ادیان در کشورمان. فکرش را بکنید پرتو فرهنگ بسیج به جهان بتابد چه می‏شود.


عجب میدانی دارد اقتصاد

Posted by balouch On November - 28 - 2008

این روز‏ها همه جا بسیج را جمع و سپس برای آنها سخنرانی می‏کنند. سردار سپاه محمد نجار هم این کار را کرد و در نطق خود از آنها خواست که در میدان اقتصاد پیشقدم بشوند و یک بار دیگر دشمن را مایوس و ضمن خشنودی ولایت فقیه ، دل آقا امام زمان را شاد کنند. این یکی از آن خصوصیات اقتصاد است که تا حالا اقتصاد دانان به آن زیاد توجه نکرده‏اند. هر کسی در میدان اقتصاد باشد دشمن ککش نمی‏گزد. به محض اینکه بسیج پیشقدم بشود دشمن لب و لوچه‏اش آویزان می‏شود. می‏رود یک گوشه می‏نشیند و شروع می‏کند شستش را مکیدن. این صحنه باعث انبساط خاطر ولایت فقیه می‏شود و لبخند بر لبان ایشان می‏نشیند. آیا شما شک دارید که لبخند ولایت، دل آقا امام زمان را شاد می‏کند؟




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!