Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for November, 2008

گناه کبیره انتقاد از دولت

Posted by balouch On November - 6 - 2008

آيت‌الله خامنه‌ای فرمودند: «اين فضای بی بندوباری در حرف زدن و اظهار نظر عليه دولت، مسایلی نيست که خداوند به آسانی از آنها بگذرد.»
بعضی‏ها فکر می‏کنند همه چیز در قرآن نوشته شده، اگر اینطور بود که چه نیازی بود به حوزه و حجة‏الاسلام و آیت‏الله؟ موقع تولد، ابوی گرامی در گوشتان اذانی می‏خواند، بعد از بریدن «فلانتان» (مقام زن در اسلام والاتر از این است که در این مباحث وارد شود) وبه محض اینکه خواندن و نوشتنتان راه می‏افتاد یک جلد کلام‏الله مجید با ترجمه می‏دادند به شما و می‏گفتند همین فرمان برو جلو تا داخل بشوی به بهشت. اما به این راحتی نیست. مفسر دارد و تفسیر می‏خواهد. زمانی سلطان ضل‏الله بود در صورتی‏ که حالا به لعنت خدا هم نمی‏ارزد. زمانی بود که قرآن برای هدایت بشر بود حالا کاربرد حکومتی دارد. وقتی امیر عباس هویدا پیپ می‏کشید شما علیه دولت حرف نمی‏زدید پروردگار عالم به آسانی از آن نمی‏گذشت، در صورتیکه الآن بر عکس شده. به همین خاطر است که به من و شما می‏گویند عوام و به همین دلیل است که باید یک ولی فقیه «جامع‏الشرایطی» باشد که در هر زمان به ما بگوید حق سبحانه و تعالی از چه چیز می‏گذرد و از چه چیز برآشفته می‏شود.
خداوند حضرت رهبر و نظام را حالا حالاها از ما نگیرد و به این امید که به این زودی طنز مورد غضب الهی قرار نگیرد. افوض‏الطنزی الی‏الله.


دستور‏العمل ختم صلوات

Posted by balouch On November - 5 - 2008

واحد بسیج وزارت آموزش و پرورش دستور‏العمل ختم صلوات را به مدیر منطقه نوزده فرستاده که کپی آن را از سایت هادی خرسندی برایتان اینجا می‏گذارم تا با هم مرورش کنیم. روی تصویر کلیک کنید، نسخه بزرگتر و قابل خواندش را خواهید دید: .
در دستور‏‏العمل صحبت از ختم صلوات است برای سلامتی و تعجیل ظهور حضرت حجت(عج). مگر خدای نکرده ایشان بیمار شده‏اند؟ و اگر شده‏اند سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) چطور ایشان را معالجه خواهد کرد؟ در مورد تعجیل به ظهور آیا بی ادبی نیست که نه تنها آن بزرگوار بلکه هر آدمی را مجبور به انجام کاری که دلش نمی‏خواهد بکنیم؟
بنا شده «فرماندهان مدارس» از دانش‏آموزان ثبت‏نام بکنند. چه بر سر روسا و ناظمین مدارس آمده که حالا فرمانده دارند؟ در مورد تعیین تعداد صلواتهای فرستاده شده توسط دانش آموزان چگونه عمل می‏شود؟ آیا در ساعت ریاضیات، دانش‏آموز می‏ایستد و بلند بلند صلوات می‏فرستد و معلم ریاضی حسابشان می‏کند؟ یا دانش آموزان در خانه ضمن نوشتن مشقها آنها را در دلشان می‏فرستند؟ در صورت اول معلم ریاضی صلواتی کار می‏کند یا اضافه حقوق صلواتی می‏گیرد؟ در صورت دوم، تکلیف پسر عمه‏جان (که خیلی هم متقلب است) اگر ادعای میلیونی بکند چه می‏شود؟ در مورد جایزه، ما که تشویق می‏کنیم جامعه صلواتی کاربکند. حالا برای خود صلوات جایزه بدهیم، آیا در جامعه «بد‏اخلاقی صلواتی» به وجود نمی‏آید؟
در آخر آمده که برای دریافت کارت صلوات به واحد بسیج خواهران مراجعه شود! این همه دانش آموز پسر صف بکشند جلوی بسیچ خواهران واز آنها کارت صلوات بخواهند؟ می‏توانید حدس بزنید شیطان رجیم چه بشکنی می‏زند؟


اوباما

Posted by balouch On November - 5 - 2008

برنده شدن باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نشان داد که وقتی ‏محول ‏الاحوال اصلی انسان باشد زودتر به نتیجه می‏رسد


دستور‏العمل ختم صلوات

Posted by balouch On November - 5 - 2008

واحد بسیج وزارت آموزش و پرورش دستور‏العمل ختم صلوات را به مدیر منطقه نوزده فرستاده که کپی آن را از سایت هادی خرسندی برایتان اینجا می‏گذارم تا با هم مرورش کنیم. روی تصویر کلیک کنید، نسخه بزرگتر و قابل خواندش را خواهید دید: .
در دستور‏‏العمل صحبت از ختم صلوات است برای سلامتی و تعجیل ظهور حضرت حجت(عج). مگر خدای نکرده ایشان بیمار شده‏اند؟ و اگر شده‏اند سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) چطور ایشان را معالجه خواهد کرد؟ در مورد تعجیل به ظهور آیا بی ادبی نیست که نه تنها آن بزرگوار بلکه هر آدمی را مجبور به انجام کاری که دلش نمی‏خواهد بکنیم؟
بنا شده «فرماندهان مدارس» از دانش‏آموزان ثبت‏نام بکنند. چه بر سر روسا و ناظمین مدارس آمده که حالا فرمانده دارند؟ در مورد تعیین تعداد صلواتهای فرستاده شده توسط دانش آموزان چگونه عمل می‏شود؟ آیا در ساعت ریاضیات، دانش‏آموز می‏ایستد و بلند بلند صلوات می‏فرستد و معلم ریاضی حسابشان می‏کند؟ یا دانش آموزان در خانه ضمن نوشتن مشقها آنها را در دلشان می‏فرستند؟ در صورت اول معلم ریاضی صلواتی کار می‏کند یا اضافه حقوق صلواتی می‏گیرد؟ در صورت دوم، تکلیف پسر عمه‏جان (که خیلی هم متقلب است) اگر ادعای میلیونی بکند چه می‏شود؟ در مورد جایزه، ما که تشویق می‏کنیم جامعه صلواتی کاربکند. حالا برای خود صلوات جایزه بدهیم، آیا در جامعه «بد‏اخلاقی صلواتی» به وجود نمی‏آید؟
در آخر آمده که برای دریافت کارت صلوات به واحد بسیج خواهران مراجعه شود! این همه دانش آموز پسر صف بکشند جلوی بسیچ خواهران واز آنها کارت صلوات بخواهند؟ می‏توانید حدس بزنید شیطان رجیم چه بشکنی می‏زند؟


اوباما

Posted by balouch On November - 4 - 2008

برنده شدن باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نشان داد که وقتی ‏محول ‏الاحوال اصلی انسان باشد زودتر به نتیجه می‏رسد


نجات اقتصاد جهان

Posted by balouch On November - 4 - 2008

جناب پرزیدنت از اساتید دانشگاه و علمای حوزه خواسته‏اند که طرحی برای نجات اقتصاد جهان بدهند.

تا آنها طرحشان را تهیه می‏کنند من آن طرحها را برایتان حدس نویسی می‏کنم:
الف: طرح علمای حوزه
بسمه تعالی
(طرح با دو صفحه عربی شروع می‏شود و بعد با سه صفحه فارسی که فحش به جهان و تعریف از خودمان است ادامه پیدا می‏کند در پایان این پنج صفحه چنین می‏آید:) …لذا طرح خود را برای نجات اقتصاد جهان به شرح زیر ارائه می‏دهیم:
از آنجایی که خداوند رزاق و روزی رسان است، اقتصاد با برنامه از نظر ما ایراد شرعی دارد و پرداختن به آن حرام است. در مورد اقتصاد خرد و کلان باید دید که منظور از «خرد» چیست و هدف از «کلان» کدام است. اگر منظور همان عرضه و تقاضا و منحنی و خرت و پرتهای آن مردک کافر آدام اسمیت حیوان است که صد در صد حرام است. اصولاً با توجه به رهنمودهای حضرت امام اقتصاد مال خران است. طرح دادن برای خران مخالف شأن علمای کرام است. اما از آنجایی که رئیس جمهور مکتبی است و مورد تأیید مقام رهبری است، دستور ایشان بر ما واجب شرعی است.

اما بعد، سربسته بگوییم که دشمن سوء استفاده نکند: اقتصاد جهانی از آن رو به این رنج مبتلا گشته است که در آن خمس و زکات و مهمتر از آن سهم امام مورد توجه واقع نگشته است. یکی از دلایلی که پول نفت بی برکت است ترک همین حرکت است.

بیشتر از این حوزه در شأن خود نمی‏داند که در این باب سخن بگوید.

واعتصمو به حب‏الله جمیعاً ( در بعضی روایات آمده که این جمیعاً بر می‏گردد به کلیه کشورها از جمله چین و هند. والله اعلم بالصواب)

ب: نظر اساتید دانشگاه (منظور اقتصاددانان است)
جناب پرزیدنت

تجارب نشان داده که جهان، خاکی به سرش خواهد کرد. بهتر است ما فکری به حال کشور بکنیم.

از آنجایی که اقتصاد ما، نفتی است، طرح دادن برای آن منتفی است. پیش بینی‏های آن دولت مکتبی صد دلاری بود، بازار لامذهب سی دلاری است. در چنین شرایطی با اینکه ما دانشگاهی هستیم طرح ما برای اقتصاد کشور این است:
اشهد ان لا الله…


نجات اقتصاد جهان

Posted by balouch On November - 4 - 2008

جناب پرزیدنت از اساتید دانشگاه و علمای حوزه خواسته‏اند که طرحی برای نجات اقتصاد جهان بدهند.

تا آنها طرحشان را تهیه می‏کنند من آن طرحها را برایتان حدس نویسی می‏کنم:
الف: طرح علمای حوزه
بسمه تعالی
(طرح با دو صفحه عربی شروع می‏شود و بعد با سه صفحه فارسی که فحش به جهان و تعریف از خودمان است ادامه پیدا می‏کند در پایان این پنج صفحه چنین می‏آید:) …لذا طرح خود را برای نجات اقتصاد جهان به شرح زیر ارائه می‏دهیم:
از آنجایی که خداوند رزاق و روزی رسان است، اقتصاد با برنامه از نظر ما ایراد شرعی دارد و پرداختن به آن حرام است. در مورد اقتصاد خرد و کلان باید دید که منظور از «خرد» چیست و هدف از «کلان» کدام است. اگر منظور همان عرضه و تقاضا و منحنی و خرت و پرتهای آن مردک کافر آدام اسمیت حیوان است که صد در صد حرام است. اصولاً با توجه به رهنمودهای حضرت امام اقتصاد مال خران است. طرح دادن برای خران مخالف شأن علمای کرام است. اما از آنجایی که رئیس جمهور مکتبی است و مورد تأیید مقام رهبری است، دستور ایشان بر ما واجب شرعی است.

اما بعد، سربسته بگوییم که دشمن سوء استفاده نکند: اقتصاد جهانی از آن رو به این رنج مبتلا گشته است که در آن خمس و زکات و مهمتر از آن سهم امام مورد توجه واقع نگشته است. یکی از دلایلی که پول نفت بی برکت است ترک همین حرکت است.

بیشتر از این حوزه در شأن خود نمی‏داند که در این باب سخن بگوید.

واعتصمو به حب‏الله جمیعاً ( در بعضی روایات آمده که این جمیعاً بر می‏گردد به کلیه کشورها از جمله چین و هند. والله اعلم بالصواب)

ب: نظر اساتید دانشگاه (منظور اقتصاددانان است)
جناب پرزیدنت

تجارب نشان داده که جهان، خاکی به سرش خواهد کرد. بهتر است ما فکری به حال کشور بکنیم.

از آنجایی که اقتصاد ما، نفتی است، طرح دادن برای آن منتفی است. پیش بینی‏های آن دولت مکتبی صد دلاری بود، بازار لامذهب سی دلاری است. در چنین شرایطی با اینکه ما دانشگاهی هستیم طرح ما برای اقتصاد کشور این است:
اشهد ان لا الله…


خیلی طبیعی است وقتی شخصی با اتفاقی غیر منتظره مواجه می‏شود که برایش دردناک است عکس‏العمل نشان بدهد. این عکس‏العمل حتمن به خیلی چیزها در شخص بستگی پیدا می‏کند و آگاهی او به خیلی مسائل. در آن لحظه دیکته‏ای تنظیم و عمل نمی‏کند. چنین عکس‏العملی در اطرافیانِ دور و نزدیک هم عکس‏العملی را به وجود می‏آورد که خود می‏تواند به خیلی چیزها ربط داشته باشد. رفتار و کردار و گفتار آنها بستگی پیدا می‏کند به سرعت عکس‏العمل و خاطراتی که زیسته‏اند و تلخی‏ای که در آنها بیدار شده. از افرادی که دورترند یا به هر دلیل امکان می‏یابند دیرتر عکس‏العمل نشان بدهنداین توقع می‏رود که به عقل و استدلال بیشتر تکیه کنند. دست انداختن و بزرگ کردن صحنه‏ها، جملات و کلماتی که در آن لحظه بحران بر فرد و اطرافیان دور و نزدیک رفته از طرف کسانی که در شرایط بعد بحران سخن می‏گویند شرایط سختی به وجود می‏آورد که امکان باز یافتن و مسلط شدن بر خود را دشوار می‏کند. ما انسانیم و پر ایراد و شرایط خاص، گوشه‏هایی از آن را برای همه از جمله خودمان هویدا می‏کند. ممکن است گاهی آگاهی و باور داشته باشیم و لازم بدانیم کاربرد واژه‏های تلخ را، باکی نیست اما اگر آنها را با مهربانی کنار هم بچینیم پذیرفتنشان راحتتر و اثرشان بیشتر می‏شود.

این بود انشای من که در «زمانه» نه سر پیازم و نه ته پیاز.


خیلی طبیعی است وقتی شخصی با اتفاقی غیر منتظره مواجه می‏شود که برایش دردناک است عکس‏العمل نشان بدهد. این عکس‏العمل حتمن به خیلی چیزها در شخص بستگی پیدا می‏کند و آگاهی او به خیلی مسائل. در آن لحظه دیکته‏ای تنظیم و عمل نمی‏کند. چنین عکس‏العملی در اطرافیانِ دور و نزدیک هم عکس‏العملی را به وجود می‏آورد که خود می‏تواند به خیلی چیزها ربط داشته باشد. رفتار و کردار و گفتار آنها بستگی پیدا می‏کند به سرعت عکس‏العمل و خاطراتی که زیسته‏اند و تلخی‏ای که در آنها بیدار شده. از افرادی که دورترند یا به هر دلیل امکان می‏یابند دیرتر عکس‏العمل نشان بدهنداین توقع می‏رود که به عقل و استدلال بیشتر تکیه کنند. دست انداختن و بزرگ کردن صحنه‏ها، جملات و کلماتی که در آن لحظه بحران بر فرد و اطرافیان دور و نزدیک رفته از طرف کسانی که در شرایط بعد بحران سخن می‏گویند شرایط سختی به وجود می‏آورد که امکان باز یافتن و مسلط شدن بر خود را دشوار می‏کند. ما انسانیم و پر ایراد و شرایط خاص، گوشه‏هایی از آن را برای همه از جمله خودمان هویدا می‏کند. ممکن است گاهی آگاهی و باور داشته باشیم و لازم بدانیم کاربرد واژه‏های تلخ را، باکی نیست اما اگر آنها را با مهربانی کنار هم بچینیم پذیرفتنشان راحتتر و اثرشان بیشتر می‏شود.

این بود انشای من که در «زمانه» نه سر پیازم و نه ته پیاز.


امروز روز معلم نیست

Posted by balouch On November - 2 - 2008

اگر نمی‏دانید: در استان سیستان و بلوچستان، سیستانیهایِ شیعه‏ی حزب‏اللهی که مورد حمایت بی قید و شرط نظام هستند پستهای کلیدی را در دست دارند و افتاده‏اند به جان بلوچهای سنی. این باعث شده که نسل جدید بلوچ سیاه و سفید ببیند و سیستانی را دشمن خود بداند.

امروز روز معلم نیست

همه شما می‏دانید که امروز روز معلم نیست. اما من همین امروز دلم پر کشیده برای معلم کلاس پنجم و شیشم ابتدایی‏ام در مدرسه‏ی ابو علی سینای زاهدان. آرزو می‏کنم زنده باشد. آرزو می‏کنم او یا یکی که او را می‏شناسد این مطلب را بخواند. اسمش را نمی‏دانم. فامیلش خزاعی بود. اهل سیستان بود. آنوقتها رژیم حاکم منفعتی در حمایت از قشری از سیستانیهای حزب‏اللهی نداشت. سیستانیهایی که در استان سیستان و بلوچستان کاره‏ای بودند شیعه بودن و بسیجی بودن صاحب کارشان نکرده بود. سواد داشتند و دلی پر درد. آقای خزاعی ریش و انگشتر عقیق نداشت. یک دو چرخه رالی داشت. مرکز، او را که معلم بود همانقدر می‏شناخت که مرا که دانش آموز بودم. آقای خزاعی شلاق داشت اما، بارها دیده بودم شلاقش را بر سرِ کیخای زابلی تنبل کوبیده بود و به من بلوچ می‏گفت: تو سر از دانشگاه در میاری با این لات و لوتا نگرد. آقای خزاعی مرا هم شلاق می‏زد اما، آنوقتها چوب معلم گل بود. تعصب نبود. خدا کند آقای خزاعی در این انقلاب آقا مانده باشد. مثل سیستانی‏های بیسوادی که فقط ته ریش و وصل بودن به نظام آنها را صاحب نام و مقام کرده نشده باشد. تا بعدها ما بتوانیم به نسلی که بر اثر سیاستهای غلط رژیم به خون سیستانیها تشنه شده‏اند بگوییم اشتباه می‏کنند. سیستان پر از آقاست. این «آقاست» که همه چیز را در سراسر ایران به زشتی خود در آورده.


امروز روز معلم نیست

Posted by balouch On November - 1 - 2008

اگر نمی‏دانید: در استان سیستان و بلوچستان، سیستانیهایِ شیعه‏ی حزب‏اللهی که مورد حمایت بی قید و شرط نظام هستند پستهای کلیدی را در دست دارند و افتاده‏اند به جان بلوچهای سنی. این باعث شده که نسل جدید بلوچ سیاه و سفید ببیند و سیستانی را دشمن خود بداند.

امروز روز معلم نیست

همه شما می‏دانید که امروز روز معلم نیست. اما من همین امروز دلم پر کشیده برای معلم کلاس پنجم و شیشم ابتدایی‏ام در مدرسه‏ی ابو علی سینای زاهدان. آرزو می‏کنم زنده باشد. آرزو می‏کنم او یا یکی که او را می‏شناسد این مطلب را بخواند. اسمش را نمی‏دانم. فامیلش خزاعی بود. اهل سیستان بود. آنوقتها رژیم حاکم منفعتی در حمایت از قشری از سیستانیهای حزب‏اللهی نداشت. سیستانیهایی که در استان سیستان و بلوچستان کاره‏ای بودند شیعه بودن و بسیجی بودن صاحب کارشان نکرده بود. سواد داشتند و دلی پر درد. آقای خزاعی ریش و انگشتر عقیق نداشت. یک دو چرخه رالی داشت. مرکز، او را که معلم بود همانقدر می‏شناخت که مرا که دانش آموز بودم. آقای خزاعی شلاق داشت اما، بارها دیده بودم شلاقش را بر سرِ کیخای زابلی تنبل کوبیده بود و به من بلوچ می‏گفت: تو سر از دانشگاه در میاری با این لات و لوتا نگرد. آقای خزاعی مرا هم شلاق می‏زد اما، آنوقتها چوب معلم گل بود. تعصب نبود. خدا کند آقای خزاعی در این انقلاب آقا مانده باشد. مثل سیستانی‏های بیسوادی که فقط ته ریش و وصل بودن به نظام آنها را صاحب نام و مقام کرده نشده باشد. تا بعدها ما بتوانیم به نسلی که بر اثر سیاستهای غلط رژیم به خون سیستانیها تشنه شده‏اند بگوییم اشتباه می‏کنند. سیستان پر از آقاست. این «آقاست» که همه چیز را در سراسر ایران به زشتی خود در آورده.


احساس

Posted by balouch On November - 1 - 2008

از لحظه‏ای که او را جلوی خانه‏اشان از پدرش تحویل گرفتم احساس کردم پکر است. در طول راه از ورجه وورجه رفتنهای معمولیش خبری نبود. دو سه بار صدایش کردم تا مطمئن بشوم خواب نیست. نبود. جلوی مهد کودک که ترمز گرفتم مثل همیشه قبل از ایستادن کمر بند ایمنی‏اش را باز نکرده بود و راه نیفتاده بود و داد مرا بیرون نیاورده بود. شوخی‏های من در حین باز کردن کمربند ایمنی و بالا بردنش از پله‏های ورودی مهد آن قهقهه همیشگی‏اش را در نیاورد. از ذوق و شوق معمولش برای وارد شدن به مهد کودک نه تنها خبری نبود بلکه به وضوح می‏دیدم که پاهایش می‏روند اما دلش نمی‏آید. هنوز دقایقی از ورودمان نگذشته بود که آمد سراغم و با صورتی غمگین گفت: عمو، من مامانمو می‏خوام. سعی کردم خیلی طبیعی تعجب کنم . پرسیدم: چییی؟ مگه نمیدونی که مامانت رفته سر کار؟ لبخند کمرنگی زد اما چهره‏اش به سمت گریه گرایش داشت. باید جلویش را می‏گرفتم. پرسیدم: دلتنگش شدی؟ سرش را هم به علامت مثبت هم به علامت منفی تکان داد. تصنعی زدم زیر خنده و گفتم: چی شد؟ هم ها هم نه! باز لبخندکی زد و گفت: آخه… آخه… آخه… من صبی «کیس» و «هگش» نکردم. خیلی مشخص اعتمادش جلب شده بود و صدایش از گریه فاصله گرفته بود. گفتم: خب مامان که سر کاره و نمیشه که کاریش کرد. اما من یه کلکی بلدم. بیا… و بدون فوت وقت دستشو گرفتم و بردم کنار عروسکا و یک باربی رو بر داشتم و گفتم: فرض کنیم این مامان تویه… اعتراض کرد. باربی دیگری را برداشت و گفت: نه این مامانمه. قبول کردم. در حالیکه با باربی دست می‏دادم. اورا مادر آن دخترک خطاب کردم و برایش توضیح دادم که دختر صبح یادش رفته که او را ببوسد و در بغل بکشد! بعد دستهای باربی را به طرفین باز کردم و از دختر خواستم که او را بغل کند. با لبخندی این کار را کرد. خیلی خوشحال بود. تلفن زنگ زد. به طرف تلفن رفتم و او را با عروسک تنها گذاشتم. تا رسیدن من تلفن قطع شد. بر گشتم. دخترک با عروسک حرف می‏زد: مامان ببخشید که صبی اذیتت کردم. 




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!