روز اول ماه مبارک برای آنکه حواسم را از خوردن پرت کنم رفتم سراغ اینترنت اما فرمایشات یکی از مسئولین، چنان عصبانیام کرد که یکهو از دهانم پرید «کره خر». در جا فهمیدم روزهام از وسط دو نصف شده به ناچار صبحانهای خوردم.
روز دوم اصلاً کامپیوتر را روشن نکردم اما بی هوا، تلویزیون را روشن کردم. گویندهی جدید اخبار چنان مه پارهای بود که تا من جنبیدم روزهام تیکه تیکه شده بود. بر خلاف میل باز افطار نشده افطار کردم.
روز سوم بدون آنکه به کامپیوتر و تلویزیون نگاهی بیندازم زدم بیرون هنوز در ماشین را باز نکرده بودم که یکی از پشت چشمهایم را بست. تا دستهایش را لمس کردم جیغی کشیده به طرفی فرار کردم. مارگارت زن همسایه که مدتی سفر رفته بود وحشتزده پرسید چی شد؟ گفتم میخواستی چه بشود؟ روزهام را خورد و خمیر کردی!
ساری ساری گویان گفت من فقط دوستانه دستامو گذاشتم رو چشات.
گفتم جان من همین دستا قاتل روزهاند. روزه دوست نمیفهمه. شوخی نمیدونه. کمی بی احتیاطی شترق اونو میشکنه.
آن روز هم به خوردن گذشت. روز چهارم قبل از روزه گرفتن رفتم سراغ عمهجان که برای من حکم مرجعیت دارد. او با عصبانیت گفت روزههای شکسته را نمیبایست میخوردم لذا باید برای هر روزش شصت مسکین را طعام بدهم!
من اگر دو مسکین را طعام بدهم خودم در جا مسکین میشوم. با این گرانی، نمیشود به جای روزی شصت مسکین، برای هر روز، شصت روز به خودم طعام بدهم؟
استفتاء
September - 9 - 2008