سالهاست
من مردهام
توهم
فاتحهات را بخوان و برو
****************
بوتهی هیچ امیدی
در قلب من
نروئیده
تا چشم کار میکند
همین بارش گاه به گاه
نگاه تست و بس
***************
تو فاصله ها را از بين ببر
من مهرباني را پهن مي کنم
تو چراعها را خاموش کن
آتش را من روشن مي کنم
***************
ترا به دست ذهنم میدهم و راه میافتم
نزدیکیهای قصر خدا
فرشتگان میپرسند:
– کجا؟!
به خود میآیم
دور و برم را نگاه میکنم
به تو خیره میشوم
وقتی که میخندی
میدانم که
باز دوباره گم شدهام