Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for December, 2010

سال نو ودرد کهنه

Posted by balouch On December - 31 - 2010

از اینهمه شور ونشاطی که در اطراف‏امان می‏گذرد، دل، بال و پری می‏گیرد؛

اما اخبار اعدام زنان و مردان، در زندانی به نام ایران، منگنه‏امان می‏کند به اندوهی بی پایان.

خوشا که سال نو شد، مبارک باشد.

دردا که دردِ نا مبارک کهنه‏تر شد.


ترجمه به بلوچی


سال نو ودرد کهنه

Posted by balouch On December - 31 - 2010

از اینهمه شور ونشاطی که در اطراف‏امان می‏گذرد، دل، بال و پری می‏گیرد؛

اما اخبار اعدام زنان و مردان، در زندانی به نام ایران، منگنه‏امان می‏کند به اندوهی بی پایان.

خوشا که سال نو شد، مبارک باشد.

دردا که دردِ نا مبارک کهنه‏تر شد.


نوکین سال و کُهنگِین درد

Posted by balouch On December - 31 - 2010

شه اِنکه گَلُ بالِ‏ی که مِ‏ی دور و برا هست، دل، پرَّ کشیت؛ بلینا جَن و مردانی اعدام کنگِ‏ی حال که شه زندانِ‏ی به نامِ یِران َ ک‏ی‏ت، دوچیتن به حلاص نبگی‏ان سوگِ‏ی.

واه! که سال نوک بوت، مبارک بیت.

واویلا! که نامبارکِ‏ی‏ن درد، کهنگ‏تر بوت


اعدام علی صارمی

Posted by balouch On December - 29 - 2010

علی صارمی شصت و دوسال داشت و با زندگیِ پر نشیب و کم فرازی که داشت اگر شاهکار می‏زد دو سه بهار دیگر  متوجه می‏شد که هوالباقی و عمر فانی است؛ خودش غزل خداحافظی را می‏خواند. اما آقا با اینکه حالا کلی از آدم شدن فاصله گرفته و با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در ارتباط است و عمر خودشان هم دارد به سن عزرائیل می‏رسد متوجه این قضایای انسانی وانسان و کرامت‏اش نمی‏شود؛ در روز روشن، جلوی چشم همه، جلوی اعدام مرد شصت و دوساله را نمی‏گیرد!

اول انقلاب که من در دانشکاه بلوچستان سرپرست خوابگاه‏های دانشجویی بودم آقا را از نزدیک دیدم. آمده بود آنجا سخنرانی بکند. آن زمان اصلاً آقا نبود. برای خودش آدم بود. آمده بود با ما که سیگار می‏کشیدیم چپق‏اش را چاق کند. در جواب یکی از همکاران گفت: شاه زمانی حکم سقوط‏‏ ‏اش را امضاء کرد که به کرامت انسان بی حرمتی کرد…

عجب «آقای» بد سرانجامی شد این آدمِ سابق

____________

نامه زینب صارمی به پدرش

این نامه را برای روح پدر بزرگوارم می‌نویسم تا بشنود!

پدر عزیزم، كاش بدانم كه آیا ما را پشت دیوار اوین حس كردی! در سرمای سرد زمستان، همه میلرزیدیم و مأموران نیروی انتظامی بخاری روشن كرده بودند و در ماشین‌هایشان خودشان را گرم می‌كردند.

پدر آمده بودم صورت ماهت را ببینم.

پدر آمده بودم كه در قلب من و مادر و خواهرانم بزنند! اما تو بمانی و از وطنم دفاع كنی!

پدر بیست دقیقه بیشتر طول نكشید كه دو آمبولانس نزدیك اذان آمدند و از در آهنی اوین می‌خواستند تو بیایند، روی یكی از آمبولانسها نوشته بود بازرسی …. هنوز داخل نشده بودند كه صدای حسین…حسین….حسین…سكوت سرد اوین را شكست و با صدای اذان در هم آمیخته شد در شب پر ستاره و ماه!

تمام قامتم خشك شده بود و قابل توصیف نبود،همه سیخ شدن مو بر تن رو حس كردند بعد از صدای اذان مأموران رفتند و ما ماندیم.

در دیدم كه پر كشیدی و ما را جا گذاشتی، اما جا نماندیم، جای پایت را نگاه كن! تمام جهانیان آمدند و پشت سرت دارند راه می‌روند، حتی با سرهای شكسته!

پدر از صمیم قلب دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم


علی صارمی‏ای اعدام

Posted by balouch On December - 29 - 2010

علی صارمی شصت و دوسالگ‏ات. گُا چپ و چو ین زندگی‏ای که داشتی زوری جتِی ن دو سه بهارگاه دگرا خدا بیامرزا بوت. بلین حضرت رهبر که هنون شه مردم بوتنا باز رد بوته و تماس داریت گُ چیرِی‏ن امام مهدی و عمری هم برِی بِر بوته گو ملکموتِ عمرا، یِ مردمی‏ان چیزان و مردم و آوانی عزتا سرپدَ نبیت. به ک و دراین روچی تها، گردانی چمانی دیما، شصت و دوسالگین مردِ  اعدام بَیَگِ دیما نگیرت!

اول انقلابا که من دانشگاه بلوچستانِی خوابگاهانی سرُگ هتَتُن. حضرت رهبرا  شه نزدیکا دیستونی. هات‏ات که سخنرانی بکنت. آ وقتان  حضرت و رهبر و آقا نَوَت؛ په وت مردمِی هتت. هاتت گُ ما که سیگارنَ کشِت بوشتیت و وتی واپورا روشن کنت. به یکی شه مِ‏ی همراهانی جوابا گِوَشتی: شها آ زمانا وتی کپتِنی حکما را امضا کُرت که به انسانِی کرامتا بی حرمتیِ کُرت…

عجبِین بد روچین «آقای» بوت یِ که مردمِ هت‏ات

_________

زینب صارمی‏ای کاگد پَه وَتی پِسٌا

یِ کاگدا په وتی واجهین پسٌا نویسین تا بُشکنت.

منی دُرین پِس، ماستین بزانتینُن که ته سرپد بوته که ما اوینِی جیلِ دیوالِ پُشتا هتتن. به سردیا سیاهین زمستانِ ما لرزتن؛ بلینا حکومت مامور بخاریانش رُک کُرتت و وترا گرمِشَ کُرت.

منی پس! هاتَتَن که تی دُرین دیما بِگِندن.

منی پس! هاتتن که منی و منی ماس و گوهارانی دلِ تا بجن‏انت بلینا ته مانِ‏ی و شه مِ‏ی ملکا دفاع کنِی.

منی پس! بیست دقیقه گِشتر نگُوَست که دو آمبولانس، اذانِ نزدیکا لو ﮢتنت شه اوینی آهنی‏ان درا بیاونت تها،  یکی شاوانی سرا نوشت‏ات: بازرسی… هنگَ شه درا نپُترِت‏ات که یاسین… یاسین…یاسینی پریاد، سردین بی تواریارا، اوینی زندانیِ پُرُشت و گُ اذانِ توارا گُ ماه و استاران یکی بوت.

منی سر و بالاد آرنگ هشک بوت که نتوانین په ته بگوشین. گِردان سرپد بوتنت که منی مود به منی بدنا راست بوتن‏انت. اذان که هلاس بوت مامور شتنت و ما منتن.

منی پس! دیستُن که بالت کُرت و همارَ تهناهت هشت. بلینا ما هم نمنتَن. وتی پادانی رندانا سیل کن. دنیاهی مخلوک هاته و تی پدا رادگ بوته. حتی گُ پُرُشتگین سرا.

منی پِس! شه دلِ بندا دوستت دارین. دوستت دارین. دوستت دارین


اعدام علی صارمی

Posted by balouch On December - 29 - 2010

علی صارمی شصت و دوسال داشت و با زندگیِ پر نشیب و کم فرازی که داشت اگر شاهکار می‏زد دو سه بهار دیگر متوجه می‏شد که هوالباقی و عمر فانی است؛ خودش غزل خداحافظی را می‏خواند. اما آقا با اینکه حالا کلی از آدم شدن فاصله گرفته و با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در ارتباط است و عمر خودشان هم دارد به سن عزرائیل می‏رسد متوجه این قضایای انسانی وانسان و کرامت‏اش نمی‏شود؛ در روز روشن، جلوی چشم همه، جلوی اعدام مرد شصت و دوساله را نمی‏گیرد!

اول انقلاب که من در دانشکاه بلوچستان سرپرست خوابگاه‏های دانشجویی بودم آقا را از نزدیک دیدم. آمده بود آنجا سخنرانی بکند. آن زمان اصلاً آقا نبود. برای خودش آدم بود. آمده بود با ما که سیگار می‏کشیدیم چپق‏اش را چاق کند. در جواب یکی از همکاران گفت: شاه زمانی حکم سقوط‏‏ ‏اش را امضاء کرد که به کرامت انسان بی حرمتی کرد…

عجب «آقای» بد سرانجامی شد این آدمِ سابق.


_________


نامه زینب صارمی به پدرش

این نامه را برای روح پدر بزرگوارم می‌نویسم تا بشنود!

پدر عزیزم، كاش بدانم كه آیا ما را پشت دیوار اوین حس كردی! در سرمای سرد زمستان، همه میلرزیدیم و مأموران نیروی انتظامی بخاری روشن كرده بودند و در ماشین‌هایشان خودشان را گرم می‌كردند.

پدر آمده بودم صورت ماهت را ببینم.

پدر آمده بودم كه در قلب من و مادر و خواهرانم بزنند! اما تو بمانی و از وطنم دفاع كنی!

پدر بیست دقیقه بیشتر طول نكشید كه دو آمبولانس نزدیك اذان آمدند و از در آهنی اوین می‌خواستند تو بیایند، روی یكی از آمبولانسها نوشته بود بازرسی …. هنوز داخل نشده بودند كه صدای حسین…حسین….حسین…سكوت سرد اوین را شكست و با صدای اذان در هم آمیخته شد در شب پر ستاره و ماه!

تمام قامتم خشك شده بود و قابل توصیف نبود،همه سیخ شدن مو بر تن رو حس كردند بعد از صدای اذان مأموران رفتند و ما ماندیم.

پدر دیدم كه پر كشیدی و ما را جا گذاشتی، اما جا نماندیم، جای پایت را نگاه كن! تمام جهانیان آمدند و پشت سرت دارند راه می‌روند، حتی با سرهای شكسته!

پدر از صمیم قلب دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم

ترجمه به بلوچی


خانم ستوده که شه شهریورا تا هنون به جرم بند و بست کنگ کراریِ ملیِ خلافا بندی بوته مروچی په حجاب و بی پردگیِ جرما محاکمه بوت. شه‏یِشی ما سرپدَ بَ‏یَن که کراریِ ملی و حجاب و پرداگا یک لین‏ی هست.

هاتونین ستوده که بازین حقوق بشری‏ان پرونده‏ی وکالتا داشته‏ای چونین بشری هستن‏ات که نزانت بی حجابی، کراریِ ملییا هِرزَ دنت؟

امنیت ملی مروچی جُبه داریت. لنگوﭨه داریت. ریش داریت. بی حجابی فقط مود داریت. مودِ جنسی هم مثل ریشِ مودا نیست که بلیشک مداشته بیت. بلیشک، کراریِ ملیِ اجل‏انت. شما گِچِین‏کاریِ( انتخاباتِ) چیرا بجنت. بُرِی مردمااعدام بکنت. برَهِت نماز جمعه وا وِیلِین چیچال کن‏ات. کراریِ ملی ترِکگَ نکنت. پریشا که یه کراری ملیا هِرزَ ندیَ‏ََنت. کراریِ ملی ساندیس بزان پرتقالی جوسَ وارت. مومن‏انت و خط امام و ولایت مرید‏انت زانت گُجا هرز کنت و گُجا بی سُد بیت. بی حجابی که گُوازی نیست. کراری ملی هم که آهنی نیست. یه هاتونین وکیل که وتی سریگ(روسری) وا زوریت و په ڈنیی‏ان نشت و نیادان کُلَه دیمَ دنت کراری ملیِ زهرگا تراکِی‏نیت. شما خانم ستوده‏ای مودانا دیسته؟ آنکه بلیشک دارنت که  پیرِین ڈگارا شه وتی جها  ﭨَگل دینت. کراری ملی حکومت فقط سی سالگنت. ی گولو وا پَخ کنی وتی شلوارا خرابَ کنت.


عقابِ سورین پر

Posted by balouch On December - 29 - 2010

«داراک» شه ادی‏ان اُلُس دارین کاناداییان‏ات. بُرزین بالادی داریت. دیمی بُرزَگِ دو دنتانی پُرُشتگنت. یک شپی ته جایِ که گیری هاته شراب وارته. شه پانزده پله وا کپیتَ جالگا. پقط همی دو دنتانی پرش‏انت؛ چستَ بیت و وترا تکینیت و روت په وتی گسا. چار زاگ داریت و آیی جنا را ماری کشته.

داراک پکر کنت که عقابی هستنت. منا همه شیت که من خرسِ هستن! یِ دیانی رسمنت که هر گجامش وترا یک حیوانی بدلَ زانت. نزانین چونَ زاننت که هر کس چه حیوانی هست‏انت. ولینا شیت که خرس و عقاب لین و دین و  براخوندگی خوبین دارنت. کرارُکی همارنگ که هندیت و کلنڈی‏ان دنتانی ودی بینت شیت: تی ارباب ماری هست! ته باید شایی بترَسه. پدا هندیدت و وتی چنگولانا نشان دنت و شیت: عقاب اگه وقتی برسیت گُمُودَ کنت و ماری سرگا گیرت!

کَمُکی جاپه دنت و پدا شیت: ولین مار و عقاب زاننت که گهترن‏ات گُ وَت کار مداشته بَیَنت. ولین اگه آوانی میانجینا جنگ بیت، مارا خدا بیامرزیت!

حیرتِ جای‏انت که منی ارباب واجه تونیِ بد اخلاق که کُچَکی‏انت و شه داراک بدی همی کیت گُرایی کار نداریت. داراک که به دکانی تها پوتریت، سیده روت جاروا زوریت روت دکانی دپا جاروا کنت. کاگدی‏ان لیوان و بشقابانا جمه کنت و پرینت آشغالدانی تها. گڈا کیت دوبِرَگ پیتزا گیرت. اگه تونی دخلی سرا بیت هما رنگ که بُکُرته  دو دلارا پیتزاهانی گیرت ولینا لاتین سنت دولتی تکسا نگیرت. داراک کیت منی کنکا وشتیت و گُ هندگا شیت: دولتی حکاری نگپت!

داراک شعر هم شیت. من زانین که یه شعرا ری په منی اربابا گُوَشته:

دُرین ﭨیﭨک و خالُک هم نداری

شه آسمانا گندین‏ات

شَمنی تیزین چمان

چیرَ نمانیت تی پوست داتن

عقاب هستن من

منی شکار  همی دولتی چنکه سنت!

هر وقت من دخلی سرا هستن، دو دلارا شه داراک نگرین. ارباب زانت که من وت پولا دیین. آ روچان که داراک وتی دراجین مودانا گوَپیت و براوان عقابی پرِی جنت جارو ا نکنت. برا روچان آ شکار کنت!

من هنون زانین که آ باید په وتی زاگان نان گیرت ولینا پول نداریت.

منی ارباب سوجَ کنت که:

شههِل په چی جارو نکنت؟!

من شین: آ داراک نیست! عقاب‏انت؛ عقاب جارو نکنت!

ارباب توار کنت: داراک! داراک

داراک بِر نگردیت وجوابَ نَدَنت.

من توارَ کنین:

عقاب! بیا، خرس ترا کار داریت!

سیدهَ کیت منیا. نه  بُکُرِته و نه هم هندیت. چم دارَ وُشتیت. من پَرایی هر زاگی دو بِرَگ پیتزا کلین. عقاب هم که پیتزا نوارت. ده دلاری دیین که پیتزاوانا  برسینیت به داراکی زاگان! بعضی وقتا زوریت. بعضی وقتا نزوریت. یِ جمعه‏ای که هات سورین عقابی پری به وتی سری جت‏ات. ارباب تا چمی کپت، مجگی چپی بوت‏انت. تواری کرت:

بره ڈناااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!

داراک هچ گرُ گُش ندات.

اربابا سکتر داد جت که:

دارااااااااااااااک گم بی یا کایین لگتی تی کونی دپا جنین و پرینینت ڈنا!

داراک شُر نوارت.

من تونی‏ای دستارا که گُ غضب رادگت په داراکی جانا، گپتُن و گُوَشتُن:

تونی ته مارِ هستی. نباید گُ عقابا جنگ کنی!

بلینا تونی وتی دستا را کشیت و گُ غضب وترا رسینتی به داراک و شه پشتا آیی مودانی گپت.

داراک زوتی بِرگشت و گُمُدی کُرت و تونی سرگا را گپتی و کوﭨتی به دیوالا!

هنون چنکه ماهی هست که تونی هنگه بیهوش کپته به بیمارستانا و آیی براس دکانی سرا هست. چنکه روچ دگرا داراکی دادگاه‏انت. تونی براس شک نداریت که من به نفع آیی براسا شهادت دیین ولینا آیی نزانت که رابطه خرس و عقاب باز زبرن‏ات.


محمودی باهوﭧ(بیمه

Posted by balouch On December - 29 - 2010

واجه اسماعیل نجار، کرمانی استاندار فرمایشی کُرته که وتی دید و بازدیدان شه زلزله جَتَگین جا و بنجاوان، سِرایی دیسته که آیی سه دیوال کپته و هما دیوال که دکتر احمدی نژادی عکس آیی سرا بوته نکپته. یِ واجه که مهندس هم هست شیت مردمانه ایمان و اعتقاد هست و پکا باور دارنت که پمیشا که رئیس جمهور باز جُوانین و لاییکین مردی هست و په گِردان خصوصاً په کوهیان زحمتی کشِته،  الله تبارک و تعالاها  گُ وَتی نظر و لطفا آ دیوالا داشته ایی.

واجه مهندسا، یِ هبر معلوم نکرت که خداوندی نظر و لطف به دیوالا بوته یا به رئییس جمهورا یا به  وتی مخلوکان. عالمَ  شنت که زلزله آسمانیین بلایینت و گُ، گناه و زناها ربط داریت. پمیشا مسئله آیی لطف و نظر به مخلوکا همدا حلاس بیت. اگه الله تبارک و تعالاها دیوالانی  سرا لطف و نظری بوتن آ دگه سه دیوالا نا همی داشت. گوﮉا یه هم نیست. هر چی هست و نیست گُ دکترِ عکسا هست.

واجه اسماعیل نجار مهندسی هست بلین منی خیالا هیچ سرپد نیست که چنکسین ﮉوهین معجزه‏ی به ضد زلزلهین گسانی چوﮍ کنگا اتفاق کپته. دنیا  سر و چیرَ بیت. کمی فکرِ کنت که ژاپن په وتی آسمانخراشین ساختمانان چنکی دکتر عکس و آیی درتگین کوﭩا لازم داریت.

گندنت که تا غول اقتصادی بوتن به دنیای تها فقط دو درتگین کُﭧ و بُری عکس لازم دارن.


امنیت ملی نظام و حجاب خانم ستوده

Posted by balouch On December - 28 - 2010

خانم ستوده که از شهریور تا حالا به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در بازداشت است، امروز به اتهام بی حجابی محاکمه شد. این نشان می‏دهد که امنیت ملی و حجاب رابطه‏ای مستقیم دارند.

خانم ستوده که وکالت تعدادی از پرونده‏های حقوق بشری را به عهده داشته چگونه بشری است که نمی‏داند امنیت ملی با بی حجابی تهدید می‏شود؟

امنیت ملی امروز عبا دارد. عمامه دارد. ریش دارد. بی حجابی مو دارد و مو هم جنس‏اش از ریش نیست که اشعه نداشته باشد. اشعه قاتل امنیت ملی است. شما بزنید زیر نتیجه انتخابات، دسته دسته اعدام کنید، بروید در نماز جمعه هر چقدر دلتان می‏خواهد هارت و پورت کنید امنیت ملی آخ نمی‏گوید چون اینها اقدامی علیه امنیت ملی نیست. امنیت ملی ساندیس می‏خورد. مومن است. پیرو خط امام و ولایت است. می‏داند کجا تهدید بشود کجا خم به ابرو نیاورد. بی حجابی که شوخی بردار نیست. امنیت ملی هم که آهن نیست. این خانم وکیل که روسری بر می‏دارد و پیام برای کنفرانس‏های خارج می‏فرستد امنیت ملی زهره‏اش هم آب می‏شود. شما موهای خانم ستوده را دیده‏اید؟ آنقدر اشعه دارد که کره‏ی زمینِ چند میلیارد ساله را هم از مدار خارج می‏کند. امنیت ملی نظام فقط سی ساله هست. بگویید پخ این گوساله شلوارش را خراب می‏کند.


امنیت ملی نظام و حجاب خانم ستوده

Posted by balouch On December - 28 - 2010

خانم ستوده که از شهریور تا حالا به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در بازداشت است، امروز به اتهام بی حجابی محاکمه شد. این نشان می‏دهد که امنیت ملی و حجاب رابطه‏ای مستقیم دارند.

خانم ستوده که وکالت تعدادی از پرونده‏های حقوق بشری را به عهده داشته چگونه بشری است که نمی‏داند امنیت ملی با بی حجابی تهدید می‏شود؟

امنیت ملی امروز عبا دارد. عمامه دارد. ریش دارد. بی حجابی مو دارد و مو هم جنس‏اش از ریش نیست که اشعه نداشته باشد. اشعه قاتل امنیت ملی است. شما بزنید زیر نتیجه انتخابات، دسته دسته اعدام کنید، بروید در نماز جمعه هر چقدر دلتان می‏خواهد هارت و پورت کنید امنیت ملی آخ نمی‏گوید چون اینها اقدامی علیه امنیت ملی نیست. امنیت ملی ساندیس می‏خورد. مومن است. پیرو خط امام و ولایت است. می‏داند کجا تهدید بشود کجا خم به ابرو نیاورد. بی حجابی که شوخی بردار نیست. امنیت ملی هم که آهن نیست. این خانم وکیل که روسری بر می‏دارد و پیام برای کنفرانس‏های خارج می‏فرستد امنیت ملی زهره‏اش هم آب می‏شود. شما موهای خانم ستوده را دیده‏اید؟ آنقدر اشعه دارد که کره‏ی زمینِ چند میلیارد ساله را هم از مدار خارج می‏کند. امنیت ملی نظام فقط سی ساله هست. بگویید پخ این گوساله شلوارش را خراب می‏کند.


ترجمه به بلوچی


پرِ قرمزِ عقاب

Posted by balouch On December - 27 - 2010

داراک از کانادایی‏های بومی‏است. قدی بلند دارد و دو دندان جلویش از بالا شکسته‏اند. شبی که حسابی مشروب خورده از پانزده پله می افتد پایین. فقط همان دو دندانش می‏شکند و پا می‏شود و می‏رود خانه‏اش. چهار بچه دارد و زنش را مار کشته است. داراک معتقد است که او عقاب است. به من هم می‏گوید من خرس هستم. این عادت بومیان هست که هر کدامشان سنبل یک حیوان هستند. نمی‏دانم او بر چه اساسی و چطوری می‏داند که هر کس چه سنبلی است اما معتقد است عقاب و خرس رابطه‏اشان خوب است. آهسته در حالی‏که خنده‏اش دو دندان افتاده را بر ملا می‏کند می گوید: ارباب تو مار هست. باید تو بترسی از او. بعد دوباره می‏خندد و به پنجه‏هایش اشاره می‏کند و می‏گوید: عقاب لازم باشه شیرجه می‏ره سر مار رو می‏گیره.

کمی ساکت می‏شود و ادامه می‏دهد : اما مار و عقاب ترجیح می‏دن کاری به کار هم نداشته باشن. ولی اگر در بیفتن مار می‏بازه.

عجیب است که آقای تونی ارباب بد اخلاق و بد جنس من با اینکه از داراک بد‏اش می‏آید کاری به کار او ندارد. داراک که وارد مغازه می‏شود صاف می‏آید جارو را می‏خواهد می‏رود در مغازه را جارو می‏کند. لیوانها و بشقاب‏های کاغذی را بر می‏دارد و می‏اندازد در آشغالدان. بعد می‏آید و دو سلایس پیتزا می‏خرد. اگر تونی روی دخل باشد همانطور که اخم کرده از او مالیات نمی‏گیرد و فقط دو دلار پیتزا را می‏گیرد. داراک می‏آید کنار من می‏ایستد و با خنده می‏گوید حق دولت را نگرفت. داراک شعر هم می‏گوید. من می‏دانم که این را برای ارباب من گفته:

حتی خوش خط و خال هم نیستی

می‏بینمت از آسمانها

از چشمان تیز من

پوست دادنت پنهان نمی‏ماند

عقابم من

شکارم همان چند سنت دولت

وقتی من روی دخل هستم دو دلار را هم از داراک نمی‏گیرم. ارباب می‏داند خودم خواهم پرداخت. روزهایی که او موهای بلندش را از پشت بافته و پر یک عقاب را در آنها فرو کرده جارو نمی‏کند. او در آن روز در حال شکار است. من حالا می‏دانم که باید برای بچه‏ها چیزی بخرد و پول لازم دارد. ارباب می‏پرسد چه مرگش شده چرا جارو نمی‏کند؟!

می‏گویم او داراک نیست او عقاب است. عقاب جارو نمی‏کند.

ارباب صدایش می‏کند: داراک داراک.

او بر نمی‏گردد. من صدا می‏زنم:

عقاب بیا خرس کار‏ات داره.

صاف می‏آید پیش من. نه اخم دارد نه می‏خندد. منتظر می‏ایستد. من مثل همیشه برای هر بچه دو سلایس می‏گذارم. عقاب که پیتزا نمی‏خورد. ده دلار می‏دهم که آن پیتزاها را برساند به فرزندان داراک. گاهی او پول بر نمی‏دارد. گاهی فقط پنج دلار می‏گیرد اما هر گز بیشتر از آنچه داده‏ام نخواسته. روز جمعه که آمد پر عقابی که به موهای‏اش زده بود قرمز بود. ارباب به شدت عصبانی بود. تا چشم‏اش به او افتاد داد زد: بیررررررررررررررون.

داراک انگار نه انگار که کسی به او دستور می‏دهد. تونی داد زد: داراک برو بیرون و الا میام با تیپا میندازمت بیرون. خبری نشد. دست تونی را که با عصبانیت به طرف‏اش راه افتاده بود گرفتم و گفتم تونی تو مار هستی درست نیست با عقاب در بیفتی. اما تونی دست‏اش را با غضب کشید. مرا هول داد و خود را رساند به داراک. دست انداخت به موهای آویزانش. داراک با سرعتی باور نکردنی چرخید پنجه انداخت به سر تونی و سر یع سرش را کوبید به دیوار روبرو.

چند ماهی هست که تونی هنوز به هوش نیامده. حالا برادر تونی مغازه را می‏چرخاند. چند روز دیگر دادگاه داراک است. برادر تونی شک ندارد که من به نفع تونی شهادت خواهم داد اما او نمی‏داند که رابطه‏ی خرس و عقاب خیلی خوب است.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!