Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for April, 2010

قتل شیرمحمد شه بخش بر اثر شکنجه

Posted by balouch On April - 8 - 2010

شیر محمد شه بخش که یکی از چند صد زندانی سیاسی بلوچ بود در زندان اداره اطلاعات زاهدان جان باخت. رژیم خون و جنون در تلاش است که سیاست اعترافات تلویزیونی را در استان سیستان و بلوچستان اجرا کند اما با مقاومت مبارزین در بند بلوچ مواجه شده. اوج تلاش رژیم برای گرفتن اعترافات تلویزیونی در زمان زندانی بودن یعقوب مهرنهاد صورت گرفت، اما مقاومت جانانه او باعث مرگ او هم شد. بعد از او دهها مورد دیگر اتفاق افتاد. از آن جمله مرگ مشکوک هفته قبل شاپور شه بخش بود. جسد شادروان شیرمحمد شه بخش را به بازماندگانش تحویل ندادند. شدت شکنجه ها و آثار آنها به حدی بوده که نظام اسلامی ترجیح داده نقش گورکن و مرده شور را هم به عهده بگیرد و فقط خبر رسان شومی مرگ برای خانواده آن مرحوم بشود.سر و صدا و انعکاس اخبار بلوچستان فقط میماند برای زمانی که یکی بمبی منفجر کند یا جوانی به خاطر جنونی آنی مسلسل بکشد و عده‏ای را ببندد به رگبار. در چنان زمانی همه جا بلوچستان می‏شود صدر نشین خبرها. اعدامهای دسته جمعی. مرگهای زیر شکنجه و صدها زندانی در بند راهی به اخبار پیدا نمی‏کند. دردا تنهایی.

زنده یادان شیرمحمد و شاپور جزو گروهی بودند که صرفاً به خاطر داشتن رشته قوم و خویشی با حاجی خدابخش شه‏بخش دستگیر شدند. هنوز کسی خبری از سرنوشت: گل محمد، دین محمد، عطاء‏الله، خالد، عبیدا‏لله، مهر‏الله، امان‏الله، رحمان… که همه از ایل شه‏بخش هستند ندارد. این احتمال وجود دارد که تعداد بیشتری از آنها زیر شکنجه کشته شده باشند و رژیم از ترس شورش به مرور اجساد آنها را دفن و خبر را اعلام می‏کند. برای درک درجه جنون این نظام در بلوچستان، یاد آوری این نکته ضروری است که در میان این افراد عطاء‏الله شه بخش فرزند ولی محمد نابینا است اما برای فشار به سایرین نظام او را هم به شدت زیر شکنجه دارد که از آنچه دیده سخن بگوید!

* با تشکر از ساجد بلوچ خبرنگار داوطلب برای این وبلاگ


کاپیتان وبلاگشهر و طوفان مرگ

Posted by balouch On April - 8 - 2010

کشتی کاپیتان وبلاگشهر کنار ساحل زندگی لنگر انداخت. ساعت چهار صبح است که خبر را در وبلاگ تقویم تبعید می‏خوانم و بعد می‏بینم حسن درویش پور هم از سفر ابدی ناخدا حمید میداف نوشته است. در قفسه سینه احساس درد می‏کنم. تسلیت به وبلاگشهر و دوستان مجازی و دوستان دنیای واقعی‏اش. چه می‏شد که او هم مثل من، مثل اسد علیمحمدی از این طوفان هم جان سالم به در می‏برد؟ ناخدا بود و از خیلی طوفانها گذر کرده بود. عجب طوفانی است مرگ.


ترانه رنگین کمان فیض محمد

Posted by balouch On April - 8 - 2010

زنده یاد فیض محمد را چندین بار در زاهدان دیدم. آهنگ هایش همیشه از برنامه بلوچی رادیو زاهدان پخش می‏شد. می‏دانستم که زندگی فقیرانه‏ای دارد اما آنوقتها نمی‏دانستم که مجبور بوده برای کار کردن به پاکستان برود. کشوری که عاقبت برای علاج هم به آنجا سفر کرد و معالجات بی نتیجه ماند و او ماندگار قبرستان آنجا شد. ترانه رنگین کمان یکی از صدها آهنگ زیبای اوست. . آنرا برایتان به فارسی ترجمه کردم گرچه از کمک شب بلوچ در ترجمه بهره بردم اما باز هم زیبایی ترانه اصلی دو چندان است. امیدوارم توجهتان را غیر فنی بودن کلیب که ادعایی هم در آن ندارم جلب نکند.

آهنگ از سایت یورو بلوچی

برای/v/jrو گهرامKfyOR1cGk&hl=en&fs=1″>


اقتصاد گاوی

Posted by balouch On April - 7 - 2010


اقتصاد گاوی

Posted by balouch On April - 6 - 2010


خار» و «بار» فروشی مکتبی»

Posted by balouch On April - 6 - 2010


خار» و «بار» فروشی مکتبی»

Posted by balouch On April - 6 - 2010


کینه به دل نگیر

Posted by balouch On April - 3 - 2010

ایمیل دریافتی:

سلام عبدالقادر جان

یک پیشنهاد یا هر چی که اسمش رو بگی دارم. البته خدا وکیلی بهم فحش نده و من رو از گروه بسیجی ها و سپاهی ها ندون. من کاری به سیاست و این حرف ها ندارم و از آخوند ها دفاع نمیکنم. راستش من زیاد به سایت تو سر میزنم. تقریبا سه چهار سالی هم تو استان شما زندگی کردم. حقیقتش چون بلوچ هستی تو سایتت میام تا یاد ایامی که با بلوچ ها بودم کنم نمیدونم میتونی درک کنی که یک نفر سه چهار سال با بلوچ ها بوده حالا تو کانادا زندگی میکنه چه حالی داره. از یک نهایت به یک نهایت دیگه. از هر نظر. چه آب و هوا چه مردم چه رفاه مادی. بگذریم. من هر وقت تو سایت تو میام جز فحش به جمهوری اسلامی چیزی نمیبینم. خداییش نمیگم اینها آدم های خوبی هستند، اما دیگه همه رو سیاه سیاه سیاه سیاه نبین. یک کم هم این ها رو خاکستری نگاه کن. پیشنهاد میکنم یک کم هم از کارای خوبی که آخوند ها کردن تو هم بنویسی که دست کم توازن برقرار بشه. شاید چند دلیل وجود داشته باشه که از خوبی جمهوری اسلامی ننویسی. اما خیلی دلیل های دیگه هم پیدا میشه که بنویسی. این پیشنهاد وقتی به ذهنم رسید که داشتم آخرین بار سایتت رو مرور میکردم. خیلی عجیب اومد برام که هیچ چیز خوبی از جمهوری اسلامی ایران نگفتی. به هر حال هرچقدر هم از جمهوری اسلامی بدی دیده باشی دیگه اینقدر کینه به دل نگیر. شاید اینجور برداشت کنی که من نماینده سپاه هستم یا هم چین چیزی، اما خداییش اصلان این طور نیست. فقط از بس به جمهوری اسلامی ایران فحش شنیدم خسته شدم.

پاسخ:

دوست عزیز با سلام و درود

ممنونم از پیشنهاد‏اتان. احتمال می‏دهم که من معنی فحش را نمی‏دانم. دلیلش این است که من فکر می‏کنم اگر آرشیو هفت، هشت ساله وبلاگ مرا کسی زیر و رو کند یک فحش هم در آن نخواهد یافت. در حالی که شما چنان مرا فحاش دیده‏اید که در بدو ایمیل نگرانید که من به شما فحش بدهم. خیلی ممنون خواهم شد که در ایمیل بعدی خود چند تا از فحش‏هایی را که در وبلاگم دیده‏اید نمونه بیاورید. در ایمیل شما چیزی که شما را بسیجی یا سپاهی نشان بدهد وجود ندارد در حالی که بسیجی یا سپاهی بودن از نظر من جرم یا ایراد نیست. رفتار یک بسیجی یا سپاهی و شرکت داشتنش در ظلم و قتل و جنایت است که مورد اعتراض و انتقاد است. ممنون‏ام که به وبلاگ من سر می‏زنید و خوشحال‏ام که در استان ما زندگی کرده‏اید. بله می‏توانم درک کنم تفاوت زندگی از بلوچستان تا کانادا و غم و فشار غربت را. به قول شاعر شهیر بلوچ، گل خان نصیر:

ھر چنت ببیت شر دگر ء ملک و دیـــــــــــار (هر چند خوب باشد ملک و دیار دیگران)

آبات و جھان جل و مزں نـــام و تـــــــــــوار (آباد و گسترده و صاحب نام تا بیکران)

شھد ءِ بتچنت جوه ءِ لیکن په نصیـــــــــــــر )جاری باشد جوهای شهد لیکن برای نصیر)

شر تر چه جھان ء انت وتن ء ھشکیـــــں دار (بهتر از جهان است هیزم خشک وطن)

باری، وبلاگ من قطعاً این ایراد را دارد که از جمهوری اسلامی تعریف نمی‏کند. جایی هم ندیده‏ام که جمهوری اسلامی از وبلاگ من تعریف کند. بر عکس از بدو تأسیس آن را فیلتر کرده است. من و جمهوری اسلامی در دو مسیر متفاوت می‏رویم. من به آزادی‏های فردی و اجتماعی و به انسان و زمین باور دارم و به سقف بالای سر می‏اندیشم و به نان شب. جمهوری اسلامی رهبرانش برای خود و آقا زاده‏ها به همینها می‏اندیشند اما برای ملت وعده آخرت و تسلط آسمان و خشم و غضب الهی و قهر انقلابی دارند. دوتا جاده کشیده‏اند و ده تا آثار باستانی را خراب کرده‏اند؟ چهارتا سد بسته‏اند و دو وتا و نصفی دریاچه را خشکانده‏اند؟ این‏ها قسمت‏های خاکستری است؟ ایران کجا ایستاده ؟ اقتصاد ما، ورزش ما، اعتبار سیاسی ما کجا ایستاده؟ چه رفته است بر کرامت انسانی؟ این آقایان سیاه روزگار اگر دارند خاکستری‏ای قابل بیان، چرا اینهمه میلیون ایرانی از جمله من و تو آواره‏اند و آواره‏ایم در جهان؟ من فکر می‏کنم بعد اینهمه ظلمی که جمهوری اسلامی به سنی، شیعه، زرتشتی، مسیحی، یهودی، بهایی و مرد و زن و کودک و جوان روا داشته آیندگان مرا نخواهند بخشید که در این دو مثقال وبلاگ به تعریف نظامی بنشینم که به برکت بذل و بخشش بیت‏المال ثنا گوی با جیره و مواجب هزار هزار دارد. صحبت از کینه به دل گرفتن نیست. جهانی را پر نفرت کرده‏اند…

ایراد شما را وارد بدانیم. وبلاگ من سیاه سیاه می‏بیند. شما بیایید و ایرادش را بر طرف کنید. قسمت خاکستری‏اش مال شما. من شما را نماینده سپاه و مدافع نظام نمی‏دانم. شما را کسی می‏دانم که از فحش شنیدن به جمهوری اسلامی خسته شده است. لطف کنید در دو سه پست در مورد خوبی‏های جمهوری اسلامی بنویسید تا با نام شما در وبلاگ منتشر کنم. لطفاً کوتاه و وبلاگی بنویسد که با اندازه پست‏های وبلاگ من هماهنگ باشد. با مهر

این آهنگ بلوچی تقدیم شما:

تو زنده ای؛ من زنده ام

تو مُردی من مرده ام

یک ساعت بی تو باشم

خواهم سوخت در آتش اندوه

لیلی تویی، مجنون من ام

سر می گذارم به جنگل

مردم می زنندم به سنگ

جا نا بسوزانم

ای ماه پری

ای گل پری

تو هستی در قد و قامت ماه

یک ساعت بی تو باشم

دلبر

در آتش اندوه خواهم سوخت


خودرو آخوندهای حکومتی

Posted by balouch On April - 3 - 2010


کینه به دل نگیر

Posted by balouch On April - 3 - 2010

ایمیل دریافتی:

سلام عبدالقادر جان

یک پیشنهاد یا هر چی که اسمش رو بگی دارم. البته خدا وکیلی بهم فحش نده و من رو از گروه بسیجی ها و سپاهی ها ندون. من کاری به سیاست و این حرف ها ندارم و از آخوند ها دفاع نمیکنم. راستش من زیاد به سایت تو سر میزنم. تقریبا سه چهار سالی هم تو استان شما زندگی کردم. حقیقتش چون بلوچ هستی تو سایتت میام تا یاد ایامی که با بلوچ ها بودم کنم نمیدونم میتونی درک کنی که یک نفر سه چهار سال با بلوچ ها بوده حالا تو کانادا زندگی میکنه چه حالی داره. از یک نهایت به یک نهایت دیگه. از هر نظر. چه آب و هوا چه مردم چه رفاه مادی. بگذریم. من هر وقت تو سایت تو میام جز فحش به جمهوری اسلامی چیزی نمیبینم. خداییش نمیگم اینها آدم های خوبی هستند، اما دیگه همه رو سیاه سیاه سیاه سیاه نبین. یک کم هم این ها رو خاکستری نگاه کن. پیشنهاد میکنم یک کم هم از کارای خوبی که آخوند ها کردن تو هم بنویسی که دست کم توازن برقرار بشه. شاید چند دلیل وجود داشته باشه که از خوبی جمهوری اسلامی ننویسی. اما خیلی دلیل های دیگه هم پیدا میشه که بنویسی. این پیشنهاد وقتی به ذهنم رسید که داشتم آخرین بار سایتت رو مرور میکردم. خیلی عجیب اومد برام که هیچ چیز خوبی از جمهوری اسلامی ایران نگفتی. به هر حال هرچقدر هم از جمهوری اسلامی بدی دیده باشی دیگه اینقدر کینه به دل نگیر. شاید اینجور برداشت کنی که من نماینده سپاه هستم یا هم چین چیزی، اما خداییش اصلان این طور نیست. فقط از بس به جمهوری اسلامی ایران فحش شنیدم خسته شدم.

پاسخ:

دوست عزیز با سلام و درود

ممنونم از پیشنهاد‏اتان. احتمال می‏دهم که من معنی فحش را نمی‏دانم. دلیلش این است که من فکر می‏کنم اگر آرشیو هفت، هشت ساله وبلاگ مرا کسی زیر و رو کند یک فحش هم در آن نخواهد یافت. در حالی که شما چنان مرا فحاش دیده‏اید که در بدو ایمیل نگرانید که من به شما فحش بدهم. خیلی ممنون خواهم شد که در ایمیل بعدی خود چند تا از فحش‏هایی را که در وبلاگم دیده‏اید نمونه بیاورید. در ایمیل شما چیزی که شما را بسیجی یا سپاهی نشان بدهد وجود ندارد در حالی که بسیجی یا سپاهی بودن از نظر من جرم یا ایراد نیست. رفتار یک بسیجی یا سپاهی و شرکت داشتنش در ظلم و قتل و جنایت است که مورد اعتراض و انتقاد است. ممنون‏ام که به وبلاگ من سر می‏زنید و خوشحال‏ام که در استان ما زندگی کرده‏اید. بله می‏توانم درک کنم تفاوت زندگی از بلوچستان تا کانادا و غم و فشار غربت را. به قول شاعر شهیر بلوچ، گل خان نصیر:

ھر چنت ببیت شر دگر ء ملک و دیـــــــــــار (هر چند خوب باشد ملک و دیار دیگران)

آبات و جھان جل و مزں نـــام و تـــــــــــوار (آباد و گسترده و صاحب نام تا بیکران)

شھد ءِ بتچنت جوه ءِ لیکن په نصیـــــــــــــر )جاری باشد جوهای شهد لیکن برای نصیر)

شر تر چه جھان ء انت وتن ء ھشکیـــــں دار (بهتر از جهان است هیزم خشک وطن)

باری، وبلاگ من قطعاً این ایراد را دارد که از جمهوری اسلامی تعریف نمی‏کند. جایی هم ندیده‏ام که جمهوری اسلامی از وبلاگ من تعریف کند. بر عکس از بدو تأسیس آن را فیلتر کرده است. من و جمهوری اسلامی در دو مسیر متفاوت می‏رویم. من به آزادی‏های فردی و اجتماعی و به انسان و زمین باور دارم و به سقف بالای سر می‏اندیشم و به نان شب. جمهوری اسلامی رهبرانش برای خود و آقا زاده‏ها به همینها می‏اندیشند اما برای ملت وعده آخرت و تسلط آسمان و خشم و غضب الهی و قهر انقلابی دارند. دوتا جاده کشیده‏اند و ده تا آثار باستانی را خراب کرده‏اند؟ چهارتا سد بسته‏اند و دو وتا و نصفی دریاچه را خشکانده‏اند؟ این‏ها قسمت‏های خاکستری است؟ ایران کجا ایستاده ؟ اقتصاد ما، ورزش ما، اعتبار سیاسی ما کجا ایستاده؟ چه رفته است بر کرامت انسانی؟ این آقایان سیاه روزگار اگر دارند خاکستری‏ای قابل بیان، چرا اینهمه میلیون ایرانی از جمله من و تو آواره‏اند و آواره‏ایم در جهان؟ من فکر می‏کنم بعد اینهمه ظلمی که جمهوری اسلامی به سنی، شیعه، زرتشتی، مسیحی، یهودی، بهایی و مرد و زن و کودک و جوان روا داشته آیندگان مرا نخواهند بخشید که در این دو مثقال وبلاگ به تعریف نظامی بنشینم که به برکت بذل و بخشش بیت‏المال ثنا گوی با جیره و مواجب هزار هزار دارد. صحبت از کینه به دل گرفتن نیست. جهانی را پر نفرت کرده‏اند…

ایراد شما را وارد بدانیم. وبلاگ من سیاه سیاه می‏بیند. شما بیایید و ایرادش را بر طرف کنید. قسمت خاکستری‏اش مال شما. من شما را نماینده سپاه و مدافع نظام نمی‏دانم. شما را کسی می‏دانم که از فحش شنیدن به جمهوری اسلامی خسته شده است. لطف کنید در دو سه پست در مورد خوبی‏های جمهوری اسلامی بنویسید تا با نام شما در وبلاگ منتشر کنم. لطفاً کوتاه و وبلاگی بنویسد که با اندازه پست‏های وبلاگ من هماهنگ باشد. با مهر

این آهنگ بلوچی تقدیم شما:

تو زنده ای؛ من زنده ام

تو مُردی من مرده ام

یک ساعت بی تو باشم

خواهم سوخت در آتش اندوه

لیلی تویی، مجنون من ام

سر می گذارم به جنگل

مردم می زنندم به سنگ

جا نا بسوزانم

ای ماه پری

ای گل پری

تو هستی در قد و قامت ماه

یک ساعت بی تو باشم

دلبر

در آتش اندوه خواهم سوخت


خودرو آخوندهای حکومتی

Posted by balouch On April - 3 - 2010


عکس من و برادرانم با حضرت رهبر

Posted by balouch On April - 2 - 2010

از راست به چپ: من در حالی که پسرم را در بغل دارم، ولی امر مسلمین جهان زمانی که تبعید بلوچستان بودند ( ایشان آن زمان نان را به نرخ آن روز می‏خوردند. لباس بلوچی می‏پوشیدند؛ عمامه را دور انداخته و شال بلوچی به گردن می انداختند) و سه برادر دیگرم که در این نظام اعدام شدند.










بعد از تحریر: امروز سیزده فروردین است.

توضیح به خاطر احتیاط

عکس مال زمانی است که حضرت «ایشان» که از سر و وضع و رفتار داخل عکس‏اشان متوجه می‏شوید که آن زمان روح‏اشان از حضرت شدن بیخبر بود، در بلوچستان زندگی می‏کردند. از سرنوشت افرادی که داخل عکس هستند و از نام و نشان‏اشان بی‏خبرم. درست است که دو برادرم به صورت مستقیم و یکی غیر مستقیم توسط همین نظام در سنین کودکی اعدام شدند اما ادعای اینکه افراد داخل عکس من و برادران‏ام هستیم صرفاً جنبه دورغ سیزده را داشت. در عکس، پشت سر، نخل های بلوچستان هستند:

سر به فلک کشیده و بی باک

هر روز به خورشید می‏گویند:

دست کسی را یارای فشردن گلوی نخل نیست




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!