Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for May, 2009

ورژن جدید حکم حکومتی

Posted by balouch On May - 31 - 2009

حضرت رهبر که به صدور حکم حکومتی معتاد شده‏اند این بار با صدور چنین حکمی علما و معتمدان اهل سنت استان سیستان و بلوچستان را تبدیل به چوب دو سر طلا فرموده‏اند. بر اساس این حکم:
“لازم است، علما و مُعتمدان اهل سنت در آن استان مواضع قاطع خود را در بیزاری از مُفسدانی که به نام دفاع از اهل سُنت دست به چنین جنایاتی می زنند، بار دیگر صریحا ابراز نموده، مردُم را از کید و مکر دُشمن آگاه سازند.”
بسیار طبیعی است که علما و معتمدان اهل سنت در استان نمی‏توانند برای حضرت رهبر که دست بر قضا «ولی فقیهِ جامع‏الشرایط» هم هست بنویسند: کجایی حاجی؟ ما از ترس تو قبل از آنکه حکم کنی تا آخرین کیلومترمان را رفته‏ایم. بیشتر از این برویم جند‏الله سهل است مردم بر علیه ما می‏شورند.
جند‏الله هم که در یکی دو اعلامیه اخیرش نشان داده به مرحله خشم انقلابی وارد شده و خون جلوی چشمانش را گرفته خطاب به علما و معتمدان اهل سنت در آن استان نوشته (نقل به مضمون):
تف تو روتون بیاد! حواستون باشه هاااا. زیادی اونوری شدین پِخ پِخ! شوخی هم نداریم.(پایان نقل قول!).

بیچاره افرادی که در این برهه از زمان در آن استان «علما و معتمدان» شده‏اند. گزارشها از زاهدان حاکیست که بر اثر الدرم بلدرم رهبر انقلاب و نماینده ایشان در زاهدان و حمایت نیروهای بسیج و سپاه عده‏ای که بیشتر بسیجی بودند طی تظاهراتی با شعارهای سگ زنی و مرگ بر مولوی و وای اگر خامنه‏ای حکم جهادم دهند به شلوغی شهر دامن زده‏اند گویا یک عده تندرو به مولوی عبدالحمید و همراهانش که به دیدن زخمی‏های ماجرای بمبگذاری مسجد امیر‏المونین رفته بودند حمله کرده یکی از همراهان او را کشته و ایشان زخمی شده‏اند. گزارشگران محلی در خبرهایی که هنوز از طریق خبرگزاریهای مستقل تأیید نشده خبر از به آتش کشیدن بانکها و پایگاههای بسیج و خودروهای دولتی در سطح شهر داده‏اند. رادیوی محلی مرتب بیانیه مولوی عبدالحمید رهبر اهل تسنن را از رادیو پخش می‏کند که نامبرده سعی دارد جوانان خشمگین بلوچ را به خانه‏ها برگردانده شهر را به سمت آرامش سوق دهند. با توجه به اینکه در چند سال گذشته این استان با تکبر و نخوت خاصی که در حضرت رهبر هست اداره شده و اعدامهای بی محاکمه و دستگیری‏های گروهی بی محابا ادامه داشته بیم آن می‏رود که جوانان و طلاب خشمگین شهر علیرغم احترامی که برای مولوی عبدالحمید قائلند حرف شنوی از او را کنار گذاشته و کنترل امور را خود در دست گیرند. جنگ و خونریزی و کشت و کشتار چیزی است که سیاستهای غلط حضرت رهبر و دولت و مسئولین متعصب که به صورت باند و باند بازی و مافیایی استان را اداره می‏کنند به این استان تحمیل کرده است. من به نوبه خود از کلیه جوانان شیعه و سنی و بلوچ و سیستانی می‏خواهم انگشت اتهام را به سمت هم دراز نکنند و دست از کشتار هم بردارند و تصویر را بزرگتر دیده نظام جمهوری اسلامی را باعث و بانی بدبختی‏های خود بدانند.

دوستان عزیز وبلاگنویس امیدوارم از سرنوشت این استان و قلع و قمعی که همیشه بعد از اینگونه ماجراها بر مردم آن منطقه روا داشته می‏شود بی توجه نگذرید. هر کدام در حد و توان خود از مردم این استان که به تأیید آمار و ارقام فقیرترین و محرومترین استان ایران است و بالاترین نرخ بیکاری را دارد و توسط متعصب‏ترین و فاسد ترین و دزدترین افراد اداره می‏شود بنویسید.

_____________

احتمال کشته شدن ده نفر و زخمی شدن صد نفر در درگیری بین مردم و لباس شخصی‏ها

التیماتوم حضرت رهبر به رهبران سیستان و بلوچستان

درگیری در سطح شهر ادامه دارد


تحریم انتخابات

Posted by balouch On May - 31 - 2009
کانون نویسندگان ایران در تبعید که من هم عضو آن هستم و انجمن قلم ایران در تبعید با صدور بیانیه‏ای مشترک شرکت در انتخابات را بیهوده دانستند. متن کامل را اینجا بخوانید.

این هم ابی خواننده که به قول خودش با خواندن این آهنگ نظرش را اعلام کرده:


ورژن جدید حکم حکومتی

Posted by balouch On May - 31 - 2009

حضرت رهبر که به صدور حکم حکومتی معتاد شده‏اند این بار با صدور چنین حکمی علما و معتمدان اهل سنت استان سیستان و بلوچستان را تبدیل به چوب دو سر طلا فرموده‏اند. بر اساس این حکم:
“لازم است، علما و مُعتمدان اهل سنت در آن استان مواضع قاطع خود را در بیزاری از مُفسدانی که به نام دفاع از اهل سُنت دست به چنین جنایاتی می زنند، بار دیگر صریحا ابراز نموده، مردُم را از کید و مکر دُشمن آگاه سازند.”
بسیار طبیعی است که علما و معتمدان اهل سنت در استان نمی‏توانند برای حضرت رهبر که دست بر قضا «ولی فقیهِ جامع‏الشرایط» هم هست بنویسند: کجایی حاجی؟ ما از ترس تو قبل از آنکه حکم کنی تا آخرین کیلومترمان را رفته‏ایم. بیشتر از این برویم جند‏الله سهل است مردم بر علیه ما می‏شورند.
جند‏الله هم که در یکی دو اعلامیه اخیرش نشان داده به مرحله خشم انقلابی وارد شده و خون جلوی چشمانش را گرفته خطاب به علما و معتمدان اهل سنت در آن استان نوشته (نقل به مضمون):
تف تو روتون بیاد! حواستون باشه هاااا. زیادی اونوری شدین پِخ پِخ! شوخی هم نداریم.(پایان نقل قول!).

بیچاره افرادی که در این برهه از زمان در آن استان «علما و معتمدان» شده‏اند. گزارشها از زاهدان حاکیست که بر اثر الدرم بلدرم رهبر انقلاب و نماینده ایشان در زاهدان و حمایت نیروهای بسیج و سپاه عده‏ای که بیشتر بسیجی بودند طی تظاهراتی با شعارهای سگ زنی و مرگ بر مولوی و وای اگر خامنه‏ای حکم جهادم دهند به شلوغی شهر دامن زده‏اند گویا یک عده تندرو به مولوی عبدالحمید و همراهانش که به دیدن زخمی‏های ماجرای بمبگذاری مسجد امیر‏المونین رفته بودند حمله کرده یکی از همراهان او را کشته و ایشان زخمی شده‏اند. گزارشگران محلی در خبرهایی که هنوز از طریق خبرگزاریهای مستقل تأیید نشده خبر از به آتش کشیدن بانکها و پایگاههای بسیج و خودروهای دولتی در سطح شهر داده‏اند. رادیوی محلی مرتب بیانیه مولوی عبدالحمید رهبر اهل تسنن را از رادیو پخش می‏کند که نامبرده سعی دارد جوانان خشمگین بلوچ را به خانه‏ها برگردانده شهر را به سمت آرامش سوق دهند. با توجه به اینکه در چند سال گذشته این استان با تکبر و نخوت خاصی که در حضرت رهبر هست اداره شده و اعدامهای بی محاکمه و دستگیری‏های گروهی بی محابا ادامه داشته بیم آن می‏رود که جوانان و طلاب خشمگین شهر علیرغم احترامی که برای مولوی عبدالحمید قائلند حرف شنوی از او را کنار گذاشته و کنترل امور را خود در دست گیرند. جنگ و خونریزی و کشت و کشتار چیزی است که سیاستهای غلط حضرت رهبر و دولت و مسئولین متعصب که به صورت باند و باند بازی و مافیایی استان را اداره می‏کنند به این استان تحمیل کرده است. من به نوبه خود از کلیه جوانان شیعه و سنی و بلوچ و سیستانی می‏خواهم انگشت اتهام را به سمت هم دراز نکنند و دست از کشتار هم بردارند و تصویر را بزرگتر دیده نظام جمهوری اسلامی را باعث و بانی بدبختی‏های خود بدانند.

دوستان عزیز وبلاگنویس امیدوارم از سرنوشت این استان و قلع و قمعی که همیشه بعد از اینگونه ماجراها بر مردم آن منطقه روا داشته می‏شود بی توجه نگذرید. هر کدام در حد و توان خود از مردم این استان که به تأیید آمار و ارقام فقیرترین و محرومترین استان ایران است و بالاترین نرخ بیکاری را دارد و توسط متعصب‏ترین و فاسد ترین و دزدترین افراد اداره می‏شود بنویسید.

_____________

احتمال کشته شدن ده نفر و زخمی شدن صد نفر در درگیری بین مردم و لباس شخصی‏ها

التیماتوم حضرت رهبر به رهبران سیستان و بلوچستان

درگیری در سطح شهر ادامه دارد


بحث برگها

Posted by balouch On May - 31 - 2009

پاییز بود. خانم اُلسون جلوی پنجره ایستاده بود و به درختی که درست جلوی پنجره اتاقش بود نگاه می‏کرد. برگها انگار در افتادن با هم مسابقه گذاشته بودند. خانم السون بدون آنکه روبرگرداند گفت:
آقای پیترسون من فکر می‏کنم برگها اصلاً متوجه نیستن که چه بلایی سرشون اومده. بسیار خوشحال و شاد دارن می‏افتن.
آقای پیترسون اول سینه‏اش را صاف کرد و بعد گفت:
خانم اُلسون متأسفانه با نظرت موافق نیستم. هر کسی به انجام کاری مجبور بشه نمیتونه خوشحال باشه…
سر و کله‏ی آقای پیترسون در زندگی خانم اُلسون از بهار گذشته پیدا شده بود. آنطور که خانم اُلسون می‏گفت در خانه‏ی سالمندان یک شب آقای پیترسون در اتاق را می‏زند و خیلی دوستانه از او می‏پرسد: بیداری؟
خانم اُلسون اول خیلی تعجب کرده بود، اما جرأت و جسارت سر جای خود از تیپ آقای پیترسون هم خوشش آمده بود. آقای پیترسون بر خلاف مردهای آسایشگاه خوش صحبت و خوش اخلاق بود. متأسفانه نرسها اصلاً قبولش نداشتند مخصوصاً شبها که صدای قهقهه خانم السون بقیه را شاکی می‏کرد بیشتر از این ماجرا عصبانی می‏شدند.
خانم اُلسون گفت:
آقای پیترسون من حداقل روزی چند ساعت از هر زاویه‏ای که فکرش را بکنی دارم به این برگها نگاه می‏کنم. بیا خودت هم نگاه کن. اگه نمیترسیدم که منو متهم به دیوونگی کنی بهت می‏گفتم که حتی موقع افتادنشون صدای آواز خوندنشونو هم می‏شنوم! اینا اصلاً حالیشون نیست.
آقای پیترسون گفت:
اُلسی… اُلسی… چرا فکر نمی‏کنی با آواز خوندن دارن به بخت بدشون دهن کجی می‏کنن؟
آقای پیترسون از همان روز اول که آمده بود پنهان نکرده بود که از خانم السون خوشش می‏آید، اما خانم السون چند بار به او تذکر داده بود که بعد از معالجات به پاریس خواهد رفت تا با همسرش زندگی را ادامه دهد. ولی آقای پیترسون باز هم تا فرصت مناسبی پیدا می‏کرد او را السی صدا می‏زد. خانم السون خیلی جدی گفت:
آقای پیترسون از وقتی منو به این خونه آوردن تو باز السی، السی گفتنت رو راه انداختی؟
آقای پیترسون رفت درست پشت سر خانم السون ایستاد. خانم السون از جرأت وجسارت او خوشش آمد و اعتراضی نکرد. آقای پیترسون با صدایی که در آن اندوه بود گفت:
خانم السون، من فکر می‏کنم درخت داره به جای همه‏ی برگا گریه می‏کنه! برگها که غمگین می‏شن رنگ وارنگ میشن. ببین چه اندوهی سطح باغچه رو پوشونده!…
پرستاری به اتاق خانم السون نزدیک شد. آقای پیترسون در چشم بهم زدنی پنهان شد. چند ضربه به در خورد و پرستار وارد شد. قرصها را به خانم السون داد و منتظر ماند تا جلوی روی او آنها را بخورد. بعد با لحنی تمسخر آمیز پرسید:
خوب خانم السون تازگیها باز هم آقای پیترسون بهت سر می‏زنه؟
خانم السون می‏دانست پرستارها و دکترها منکر وجود آقای پیترسون هستند. برای همین او را از خانه سالمندان به آسایشگاه روانی منتقل کرده‏اند. او هم با لحنی تمسخر آمیز پاسخ داد:
نه! خدا رو شکر قرصها خوبم کرده.
پرستار که از اتاق بیرون رفت خانم السون آقای پیترسون را صدا زد تا بحث راجع به برگها را با او ادامه بدهد.


بحث برگها

Posted by balouch On May - 30 - 2009

پاییز بود. خانم اُلسون جلوی پنجره ایستاده بود و به درختی که درست جلوی پنجره اتاقش بود نگاه می‏کرد. برگها انگار در افتادن با هم مسابقه گذاشته بودند. خانم السون بدون آنکه روبرگرداند گفت:
آقای پیترسون من فکر می‏کنم برگها اصلاً متوجه نیستن که چه بلایی سرشون اومده. بسیار خوشحال و شاد دارن می‏افتن.
آقای پیترسون اول سینه‏اش را صاف کرد و بعد گفت:
خانم اُلسون متأسفانه با نظرت موافق نیستم. هر کسی به انجام کاری مجبور بشه نمیتونه خوشحال باشه…
سر و کله‏ی آقای پیترسون در زندگی خانم اُلسون از بهار گذشته پیدا شده بود. آنطور که خانم اُلسون می‏گفت در خانه‏ی سالمندان یک شب آقای پیترسون در اتاق را می‏زند و خیلی دوستانه از او می‏پرسد: بیداری؟
خانم اُلسون اول خیلی تعجب کرده بود، اما جرأت و جسارت سر جای خود از تیپ آقای پیترسون هم خوشش آمده بود. آقای پیترسون بر خلاف مردهای آسایشگاه خوش صحبت و خوش اخلاق بود. متأسفانه نرسها اصلاً قبولش نداشتند مخصوصاً شبها که صدای قهقهه خانم السون بقیه را شاکی می‏کرد بیشتر از این ماجرا عصبانی می‏شدند.
خانم اُلسون گفت:
آقای پیترسون من حداقل روزی چند ساعت از هر زاویه‏ای که فکرش را بکنی دارم به این برگها نگاه می‏کنم. بیا خودت هم نگاه کن. اگه نمیترسیدم که منو متهم به دیوونگی کنی بهت می‏گفتم که حتی موقع افتادنشون صدای آواز خوندنشونو هم می‏شنوم! اینا اصلاً حالیشون نیست.
آقای پیترسون گفت:
اُلسی… اُلسی… چرا فکر نمی‏کنی با آواز خوندن دارن به بخت بدشون دهن کجی می‏کنن؟
آقای پیترسون از همان روز اول که آمده بود پنهان نکرده بود که از خانم السون خوشش می‏آید، اما خانم السون چند بار به او تذکر داده بود که بعد از معالجات به پاریس خواهد رفت تا با همسرش زندگی را ادامه دهد. ولی آقای پیترسون باز هم تا فرصت مناسبی پیدا می‏کرد او را السی صدا می‏زد. خانم السون خیلی جدی گفت:
آقای پیترسون از وقتی منو به این خونه آوردن تو باز السی، السی گفتنت رو راه انداختی؟
آقای پیترسون رفت درست پشت سر خانم السون ایستاد. خانم السون از جرأت وجسارت او خوشش آمد و اعتراضی نکرد. آقای پیترسون با صدایی که در آن اندوه بود گفت:
خانم السون، من فکر می‏کنم درخت داره به جای همه‏ی برگا گریه می‏کنه! برگها که غمگین می‏شن رنگ وارنگ میشن. ببین چه اندوهی سطح باغچه رو پوشونده!…
پرستاری به اتاق خانم السون نزدیک شد. آقای پیترسون در چشم بهم زدنی پنهان شد. چند ضربه به در خورد و پرستار وارد شد. قرصها را به خانم السون داد و منتظر ماند تا جلوی روی او آنها را بخورد. بعد با لحنی تمسخر آمیز پرسید:
خوب خانم السون تازگیها باز هم آقای پیترسون بهت سر می‏زنه؟
خانم السون می‏دانست پرستارها و دکترها منکر وجود آقای پیترسون هستند. برای همین او را از خانه سالمندان به آسایشگاه روانی منتقل کرده‏اند. او هم با لحنی تمسخر آمیز پاسخ داد:
نه! خدا رو شکر قرصها خوبم کرده.
پرستار که از اتاق بیرون رفت خانم السون آقای پیترسون را صدا زد تا بحث راجع به برگها را با او ادامه بدهد.


فضای امنیتی و فضای زندگی

Posted by balouch On May - 30 - 2009

هم خبرگزاری تابناکِ تیمسار رضایی هم گروه جند‏الله ریگی اعلام کردند که انفجار زاهدان کار یک بمبگذار انتحاری بوده است. بمب گذار انتحاری یعنی اینکه یک فرد تعدادی را کشته خودش را هم اعدام کرده، اما فرماندار انتظامی استان که مأموریست معذور این حرفها سرش نمی‏شود. او فرماندار انتظامی است و باید خاکی بر سرش بکند تا هم فرمانده بودنش را نشان بدهد، هم انتظامی بودنش را و هم سرسپرده بودنش را. خوشبختانه ایشان کما فی‏السابق در ریختن خاک بر سر خود موفق شدند و در کمتر از بیست و چهار ساعت علیرغم انتحاری بودن ماجرا سه بنده خدا را به عنوان بمب گذار حادثه جلوی همان مسجد به دار آویختند! با اینکه نیروهای امنیتی، مسجد مکیِ اهل تسنن را در محاصره دارند و سربازان گمنام با خونسردی به خشم و غضب افرادی که به خانه‏های اهل تسنن حمله ور می‏شوند نگاه می‏کنند فرمانده نظامی که غلامِ علی است اما سردار ماست به خبرنگاران گفت:
فضای امنیتی شهر زاهدان در حال حاضر عادی است و مراسم تشییع شهدا با حضور گسترده مردم در حال برگزاری است. عمه‏جان که به شدت ترسیده تروریستها او را هم بکشند می‏گوید ممکن است فضای امنیتی عادی باشد اما فضای زندگی بسیار خطرناک است و این اعدامهایِ بی محاکمه و عجولانه‏ی سردار آن را وخیمتر هم می‏کند.

______________

گروه جند‏الله مسئولیت انفجار زاهدان را به عهده گرفت

اطلاعیه جندالله: اعدام شدگان زاهدان هیچ نقشی در عملیات روز پنجشنبه نداشته اند

فضای امنیتی

محاکمه صحرایی در زاهدان!

به جنایت آشکار در زاهدان اعتراض کنیم!


کشف دیوار حضور

Posted by balouch On May - 30 - 2009
داستانی دنباله دار از من که هر هفته در شهروند ونکوور منتشر می‏شود:
قسمت سوم:
چشمهایم را که باز کردم آفتاب نصف اتاق را پر کرده بود و من می‏دانستم که ساعت از ده صبح گذشته. جمعه‏ها انگار مغز برای هیچکدام از اعضاء بدن دستور خاصی صادر نمی‏کند. پلکهایم حتی نمی‏خواستند باز بشوند. دست و پایم بر عکس هر روز در رها شدن سنگین شده بودند و خودم بعد از بیداری، تازه اشتهای خوابم تحریک شده بود. اتاقِ بیش از اندازه کثیف و بهم ریخته، اولین واقعیتی بود که در بیداری خودش را به ذهنم رساند. همانطور که می‏غلتیدم با خودم تصمیم گرفتم تا از شر اتاق خلاص نشده‏ام هیج جا نروم. بلافاصله مرجان به ذهنم آمد. یادم آمد شب قبل در آخرین دقایق زد و خورد خواب و بیداری، تصمیم گرفته بودم که صبح به کتابخانه دانشکده بروم و ببینم در مورد دنیا‏های ناشناخته چیزی پیدا خواهم کرد یا نه. بقیه را در سایت شهرگان بخوانید


فضای امنیتی و فضای زندگی

Posted by balouch On May - 29 - 2009

هم خبرگزاری تابناکِ تیمسار رضایی هم گروه جند‏الله ریگی اعلام کردند که انفجار زاهدان کار یک بمبگذار انتحاری بوده است. بمب گذار انتحاری یعنی اینکه یک فرد تعدادی را کشته خودش را هم اعدام کرده، اما فرماندار انتظامی استان که مأموریست معذور این حرفها سرش نمی‏شود. او فرماندار انتظامی است و باید خاکی بر سرش بکند تا هم فرمانده بودنش را نشان بدهد، هم انتظامی بودنش را و هم سرسپرده بودنش را. خوشبختانه ایشان کما فی‏السابق در ریختن خاک بر سر خود موفق شدند و در کمتر از بیست و چهار ساعت علیرغم انتحاری بودن ماجرا سه بنده خدا را به عنوان بمب گذار حادثه جلوی همان مسجد به دار آویختند! با اینکه نیروهای امنیتی، مسجد مکیِ اهل تسنن را در محاصره دارند و سربازان گمنام با خونسردی به خشم و غضب افرادی که به خانه‏های اهل تسنن حمله ور می‏شوند نگاه می‏کنند فرمانده نظامی که غلامِ علی است اما سردار ماست به خبرنگاران گفت:
فضای امنیتی شهر زاهدان در حال حاضر عادی است و مراسم تشییع شهدا با حضور گسترده مردم در حال برگزاری است. عمه‏جان که به شدت ترسیده تروریستها او را هم بکشند می‏گوید ممکن است فضای امنیتی عادی باشد اما فضای زندگی بسیار خطرناک است و این اعدامهایِ بی محاکمه و عجولانه‏ی سردار آن را وخیمتر هم می‏کند.

______________

گروه جند‏الله مسئولیت انفجار زاهدان را به عهده گرفت

اطلاعیه جندالله: اعدام شدگان زاهدان هیچ نقشی در عملیات روز پنجشنبه نداشته اند

فضای امنیتی

محاکمه صحرایی در زاهدان!

به جنایت آشکار در زاهدان اعتراض کنیم!


کشف دیوار حضور

Posted by balouch On May - 29 - 2009
داستانی دنباله دار از من که هر هفته در شهروند ونکوور منتشر می‏شود:
قسمت سوم:
چشمهایم را که باز کردم آفتاب نصف اتاق را پر کرده بود و من می‏دانستم که ساعت از ده صبح گذشته. جمعه‏ها انگار مغز برای هیچکدام از اعضاء بدن دستور خاصی صادر نمی‏کند. پلکهایم حتی نمی‏خواستند باز بشوند. دست و پایم بر عکس هر روز در رها شدن سنگین شده بودند و خودم بعد از بیداری، تازه اشتهای خوابم تحریک شده بود. اتاقِ بیش از اندازه کثیف و بهم ریخته، اولین واقعیتی بود که در بیداری خودش را به ذهنم رساند. همانطور که می‏غلتیدم با خودم تصمیم گرفتم تا از شر اتاق خلاص نشده‏ام هیج جا نروم. بلافاصله مرجان به ذهنم آمد. یادم آمد شب قبل در آخرین دقایق زد و خورد خواب و بیداری، تصمیم گرفته بودم که صبح به کتابخانه دانشکده بروم و ببینم در مورد دنیا‏های ناشناخته چیزی پیدا خواهم کرد یا نه. بقیه را در سایت شهرگان بخوانید


فاجعه در زاهدان

Posted by balouch On May - 29 - 2009

خبر انفجار بمب در مسجد امیرالمومنین زاهدان بلافاصله بعد از پایان یافتن رزمایش امنیت و اقتدار نشان می‏دهد رزمایش‏ها بغیر از بلعیدن میلیاردها پول نه امنیتی به دنبال دارند و نه اقتداری بوجود می‏آورند. تأکید مرتب استاندار این استان را در هفته‏های اخیر که اصرار داشت استان سیستان و بلوچستان یکی از امنترین استانهای ایران است البته که من جدی نمی‏گرفتم و می‏دانستم آنچه که نظام در این استان کاشته متأسفانه محصولی غیر از آن خواهد داشت که استاندار شعارش را می‏دهد.

اعدام یعقوب مهرنهاد جوانی که با مجوزِ خود نظام دست به فعالیت‏های فرهنگی زده بود و اعدام پی در پی چند روحانی سنی به جرم ثابت نشده‏ی همکاری با گروهک جند‏الله و دستگیری و ترور ریش سپیدان و تخریب اماکن مذهبی در این استان اقداماتی بود که اکثر فعالین سیاسی اجتماعی این استان را نگران عواقب آن می‏کرد. هشدارهای چند باره اکثر ما که با خشونت و مبارزه مسلحانه مخالفیم نه تنها از طرف مقامات ندیده گرفته شد بلکه افرادی که مشخصاً از جانب نظام حمایت می‏شدند به قصد تخریب، ما را مرتبط به گروهک‏هایی اعلام می‏کردند که همیشه خشونت و کشتار کور آنها از جانب ما محکوم شده بود. حد اقل در بیش از پنجاه پست همین وبلاگ در چندین سال گذشته در مناسبتهای مختلف که نظام با سیاستهای غلط خود نا امنی را به این استان می‏آورد پیش بینی کرده بودم که این استان و نهایتاً ایران به سمت خشونتهایی پیش خواهد ‏رفت که در افغانستان و پاکستان و عراق شاهد آنیم. متأسفانه با اینکه این نظام سی ساله شده و ریش رهبرانش با کشتار و اعدام و سنگسار همین مردم سفید شده هنوز در مملکت داری، نشانه‏هایی از شعور در رفتار آنها دیده نمی‏شود. برگزاری مراسم دولتی سوگواری و دامن زدن به احساسات مذهبی و سپردن پستهای کلیدی استان به دست متعصبین و تند روها از اقدامات چهار سال اخیر این نظام است که به سیاست‏های غلط قبلی افزوده شده است.

خبر انفجار بمب در مسجد امیرالمومنین زاهدان فاجعه‏ای است که همه‏ی ما باید از آن به خود بلرزیم. ضمن اعلام انزجار از این حرکت، خود را در اندوه بیکران هموطنان و همشهری‏های زاهدانیم شریک می‏دانم. هیچ منطق و استدلالی نمی‏تواند چنین حرکاتی را توجیه و قابل قبول کند.


فاجعه در زاهدان

Posted by balouch On May - 28 - 2009

خبر انفجار بمب در مسجد امیرالمومنین زاهدان بلافاصله بعد از پایان یافتن رزمایش امنیت و اقتدار نشان می‏دهد رزمایش‏ها بغیر از بلعیدن میلیاردها پول نه امنیتی به دنبال دارند و نه اقتداری بوجود می‏آورند. تأکید مرتب استاندار این استان را در هفته‏های اخیر که اصرار داشت استان سیستان و بلوچستان یکی از امنترین استانهای ایران است البته که من جدی نمی‏گرفتم و می‏دانستم آنچه که نظام در این استان کاشته متأسفانه محصولی غیر از آن خواهد داشت که استاندار شعارش را می‏دهد.

اعدام یعقوب مهرنهاد جوانی که با مجوزِ خود نظام دست به فعالیت‏های فرهنگی زده بود و اعدام پی در پی چند روحانی سنی به جرم ثابت نشده‏ی همکاری با گروهک جند‏الله و دستگیری و ترور ریش سپیدان و تخریب اماکن مذهبی در این استان اقداماتی بود که اکثر فعالین سیاسی اجتماعی این استان را نگران عواقب آن می‏کرد. هشدارهای چند باره اکثر ما که با خشونت و مبارزه مسلحانه مخالفیم نه تنها از طرف مقامات ندیده گرفته شد بلکه افرادی که مشخصاً از جانب نظام حمایت می‏شدند به قصد تخریب، ما را مرتبط به گروهک‏هایی اعلام می‏کردند که همیشه خشونت و کشتار کور آنها از جانب ما محکوم شده بود. حد اقل در بیش از پنجاه پست همین وبلاگ در چندین سال گذشته در مناسبتهای مختلف که نظام با سیاستهای غلط خود نا امنی را به این استان می‏آورد پیش بینی کرده بودم که این استان و نهایتاً ایران به سمت خشونتهایی پیش خواهد ‏رفت که در افغانستان و پاکستان و عراق شاهد آنیم. متأسفانه با اینکه این نظام سی ساله شده و ریش رهبرانش با کشتار و اعدام و سنگسار همین مردم سفید شده هنوز در مملکت داری، نشانه‏هایی از شعور در رفتار آنها دیده نمی‏شود. برگزاری مراسم دولتی سوگواری و دامن زدن به احساسات مذهبی و سپردن پستهای کلیدی استان به دست متعصبین و تند روها از اقدامات چهار سال اخیر این نظام است که به سیاست‏های غلط قبلی افزوده شده است.

خبر انفجار بمب در مسجد امیرالمومنین زاهدان فاجعه‏ای است که همه‏ی ما باید از آن به خود بلرزیم. ضمن اعلام انزجار از این حرکت، خود را در اندوه بیکران هموطنان و همشهری‏های زاهدانیم شریک می‏دانم. هیچ منطق و استدلالی نمی‏تواند چنین حرکاتی را توجیه و قابل قبول کند.


دلتنگی

Posted by balouch On May - 28 - 2009

حرفهایم جا مانده‏اند در گفتن
آزارم را
احاطه کرده
صد بغض نترکیده

*********************

تا آنطرف حادثه
از دهان افتاده، زندگی
سایه‏ی تکرار
روی یکنواختی
فقط لبخند تو
مثل شکوفه نگاه می‏کند

*******************

دو طرفِ دره‏ی ممنوع
پای بندِ برودتِ دلخورِ رابطه
دستها در تکانِ بودن
تو آزرده‏ی حسِ گناه
من در خنده‏هایت
می‏کشم نفس




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!