بعد از مریضی، بیشتر، بالا در اتاقم میمانم. بعدازظهر که همهی بچهها جمع هستند پایین میروم. دو دخترک همسن و همبازی که همیشه با هم هستند کنارم ایستادهاند. یکی که اخیراً پدر و مادرش در بیمارستان بودهاند و جراحی شدهاند میپرسد:
عمو، دُتکُر شکم ترو بریده؟
قبل از آنکه من جواب بدهم دخترک دوم خودش را میچسباند به من و با اعتراض میگوید:
نه! دوا کرده تو دلش، درست شده.
اولی میگوید: اگه ببُرن میمُره!
و بلافاصله لبش را گاز میگیرد، چشمان سیاه و درشتش را تا جایی که میتواند باز و به همبازیاش نگاه میکند.
دختری که کنارم ایستاده دستانش را دور پایم حلقه میکند و میگوید:
عمو اگه برید، ابر بشو که بیایی تو آسمون من ترو نگاه کنم.
درخواست
January - 16 - 2009
انشاالله همیشه سالم باشیدوسرخوش تا ماهم فیض ببریم ازمطالبتان. قلمتان روان شترتان دوان
لطیف و انسانی نوشتهای قادر عزیز؛ مثلِ سرود زندگی…
نیکی خانم گرامی با درود و مهر فراوان از چند کامنت محبت آمیز قبلیاتان ممنونم. خدمت رسیدم اما کامنت در وبلاگتان فعال نبود. از دلنگرانی و توصیهاتان ممنونم. مطمئن باشید به زندگی خواهم اندیشید تا آخرین لحظهاش. هستند کسانی که قلبم برایشان میطپد
http://www.youtube.com/RadioBalochiFM
سلام قادر جان
ای کاش دخترک من هم ابر میشد و میومد تو اسمون تا من نگاهش کنم.
یا حق
امیر
از فکر مرگ دربیایید به زندگی فکر کنید