Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

یازده نفر به اتهام محاربه و افساد فی‏الارض و عضویت در جندا‏لله در زاهدان اعدام شدند. دادگستری تاکید کرده که دستگاه قضایی در اجرای دقیق و سریع حدود الهی لحظه‏ای درنگ نخواهد کرد. مشکل از همینجا آغاز می‏شود چرا که جندالله هم تاکید دارد در اجرای دقیق و سریع حدود الهی درنگ نخواهد کرد. عجیب است که «الله» تبارک و تعالی صبر کوچکش چهل سال است اما بندگان مجری حدود الهی صبرشان اندازه یک گنجشک هم نیست. این آقایان برای زهر چشم گرفتن این یازده نفر را از یازده قبیله و منطقه انتخاب کرده‏اند تا چنگ و دندان خود را به ریش‏سپیدان و رهبران دینی آن مناطق نشان دهند. نتیجه آن می‏شود که ریش‏سپیدان و بزرگان این چنگ و دندان را می‏بینند اما به جای ترسیدن متنفر می‏شوند و تنفر آغاز انتقام است. یازده را ضربدر ده کنید. در خانواده‏های پر جمعیت بلوچستان حداقل صد و ده بازمانده از این مفسدین فی‏الارض اعدام شده که دادگستری در کشتنشان لحظه‏ای درنگ نکرده باقی مانده. یکسومشان به جندالله بپیوندند ماه به پایان نرسیده حمله بعدی انتحاری در بلوچستان می‏شود صدر نشین اخبار جهان.


تسلیت

December - 19 - 2010ADD COMMENTS


تسلیت

December - 19 - 2010ADD COMMENTS


وزارت اطلاعات خبر از دستگیری هشت نفر از عوامل انفجار چابهار داده است! بر اساس این خبر، این افراد که عضو گروه جندالله بوده‌اند صبح پنج‌شنبه، ۲۵ آذر هنگام «فرار از مرزها» توسط ماموران امنیتی دستگیر شده‌اند!

فکرش را بکنید چقدر ماموران امنیتی ما هوشیارند. آنها فهمیده‏اند که عوامل انفجار بر اثر انفجار کشته نمی‏شوند بلکه روز بعد به طرف مرزها فرار می‏کنند. لذا ماموران ما با هوشیاری کامل به طرف مرزها که محله کوچولویی است رفته و سنگر گرفته‏اند و از دور مواظب بوده‏اند.

اعضا گروه جندلله غافل از هوشیاری مامورین در حالی که کفش کتانی پوشیده و مثل فیدل کاسترو لباس گرم کن به تن داشتند با سرعت در حال دو به مرزها نزدیک شدند.

ماموران امنیتی کماکان هوشیار بودند اما مطمئن نبودند که آنها عضو گروه جند‏الله هستند. در نتیجه یکی از آنها دوربین انداخت و دید بله روی پیشانی تک تک‏اشان به عربی نوشته جندالله. لذا برای آنها جای شک باقی نماند که با عوامل انفجار روبرو شده‏اند. فقط باید خونسردی و هوشیاری خودشان را حفظ می‏کردند که کردند و منتظر ماندند. تا این هشت نفر به سیمهای خاردار و دیوار مرز رسیدند ماموران بلند شده آنها را که مبارزه مسلحانه می‏کنند اما بدون اسلحه داشتند فرار می‏کردند دستگیر نمودند که به زودی در مشهد یا کرمان اعدام خواهند شد تا به سزای اعمال ننگین انتحاریشان برسند و منطقه از شر آنها تا عملیات انتحاری بعد امن بشود.

بعد از تحریر: عکسی از عملیات دستگیری در اختیار نبود عکس محله‏ای در زاهدان را برایتان گذاشتم تا ببینید و لذت ببرید


وزارت اطلاعات خبر از دستگیری هشت نفر از عوامل انفجار چابهار داده است! بر اساس این خبر، این افراد که عضو گروه جندالله بوده‌اند صبح پنج‌شنبه، ۲۵ آذر هنگام «فرار از مرزها» توسط ماموران امنیتی دستگیر شده‌اند!

فکرش را بکنید چقدر ماموران امنیتی ما هوشیارند. آنها فهمیده‏اند که عوامل انفجار بر اثر انفجار کشته نمی‏شوند بلکه روز بعد به طرف مرزها فرار می‏کنند. لذا ماموران ما با هوشیاری کامل به طرف مرزها که محله کوچولویی است رفته و سنگر گرفته‏اند و از دور مواظب بوده‏اند.

اعضا گروه جندلله غافل از هوشیاری مامورین در حالی که کفش کتانی پوشیده و مثل فیدل کاسترو لباس گرم کن به تن داشتند با سرعت در حال دو به مرزها نزدیک شدند.

ماموران امنیتی کماکان هوشیار بودند اما مطمئن نبودند که آنها عضو گروه جند‏الله هستند. در نتیجه یکی از آنها دوربین انداخت و دید بله روی پیشانی تک تک‏اشان به عربی نوشته جندالله. لذا برای آنها جای شک باقی نماند که با عوامل انفجار روبرو شده‏اند. فقط باید خونسردی و هوشیاری خودشان را حفظ می‏کردند که کردند و منتظر ماندند. تا این هشت نفر به سیمهای خاردار و دیوار مرز رسیدند ماموران بلند شده آنها را که مبارزه مسلحانه می‏کنند اما بدون اسلحه داشتند فرار می‏کردند دستگیر نمودند که به زودی در مشهد یا کرمان اعدام خواهند شد تا به سزای اعمال ننگین انتحاریشان برسند و منطقه از شر آنها تا عملیات انتحاری بعد امن بشود.

بعد از تحریر: عکسی از عملیات دستگیری در اختیار نبود عکس محله‏ای در زاهدان را برایتان گذاشتم تا ببینید و لذت ببرید


در سطح دنیا، بلافاصله بعد از عملیات انتحاری، به حق، سیل محکوم کردن و تقبیح سرازیر می‏شود. چرا که انسان امروز راه درازی پیموده تا از خون‏ریزی فاصله بگیرد.

روشنفکران و فعالین سیاسی بلوچستان بسیار پیشتر از اینکه نظام و خبرگزاری‏ها، نا امنی را در بلوچستان تایید کنند، چنین خون‏ریزی‏هایی را پیش بینی می‏کردند. پیش‏بینی‏ای که فارغ از ارتباط با عالمِ بالا و مبتنی بر مشاهده‏ی سیاستهایِ: بر شاخه نشستن وبن بریدنِ نظام در منطقه بود.

درنزدیک به صد مطلب، بارها و بارها از اینکه نظام با سیاستهای تحریک آمیز خود بلوچستان را به سوی حمام خون سوق می‏دهد اظهار نگرانی کرده بودم؛ اما وقتی که نظامی،هار بشود، کاری از دست کسی بر نمی‏آید.

امروز در بلوچستان و در بین بسیاری از جوانان و خانواده‏هایی که سردار رادانها سر از آنها بریده‏اند، بیانیه‏های محکوم کردن چیزی جز تنفر به ارمغان نمی‏آورد. هر عملیات انتحاری را محکوم کردن، وجهه انسانی و روشنفکرانه‏ای دارد که باید وجود داشته باشد؛ اما در جا و بلافاصله باید به واقعیت‏ها اشاره کرد.

واقعیت در تلاش نظام برای شیعی کردن استان نهفته است.

در گروه گروه و دسته دسته اعدام کردنهای کور و خراب کردن مدارس و مساجد سنی‏ها در سطح ایران نهفته است.

در قتل‏های زنجیره‏ایی نهفته است که دولت پاکستان به کمک وزارت اطلاعات در بلوچستان پاکستان راه انداخته و هر روز جسد عده‏ای مبارز بلوچ در بیابانها آنجا پیدا می‏شود.

در مقالات و نوشته‏های مسمومی نهفته است که زاهدان پرس، شعبه کیهان شریعتمداری با انتشارشان جنجال و نا امنی می‏کارد.

چرا باید فریاد فردی غیر سیاسی و به شدت صلح‏جو چون مولوی عبدالحمید گوی سبقت از فریادهای سیاسی استان برباید و او را از صف اول حامیان نظام و رهبر به خط مقدم اپوزسیون سوق دهد؟

سئوالات زیادی در سیستان و بلوچستان هست که پرداختن به آنها به راحتی صدور بیانیه محکوم کردن نیست.

هر حرکت و گفتار و کرداری که منجر به مرگ و خون ریزی و رنج و دردِ انسان بشود محکوم است.


در سطح دنیا، بلافاصله بعد از عملیات انتحاری، به حق، سیل محکوم کردن و تقبیح سرازیر می‏شود. چرا که انسان امروز راه درازی پیموده تا از خون‏ریزی فاصله بگیرد.

روشنفکران و فعالین سیاسی بلوچستان بسیار پیشتر از اینکه نظام و خبرگزاری‏ها، نا امنی را در بلوچستان تایید کنند، چنین خون‏ریزی‏هایی را پیش بینی می‏کردند. پیش‏بینی‏ای که فارغ از ارتباط با عالمِ بالا و مبتنی بر مشاهده‏ی سیاستهایِ: بر شاخه نشستن وبن بریدنِ نظام در منطقه بود.

درنزدیک به صد مطلب، بارها و بارها از اینکه نظام با سیاستهای تحریک آمیز خود بلوچستان را به سوی حمام خون سوق می‏دهد اظهار نگرانی کرده بودم؛ اما وقتی که نظامی،هار بشود، کاری از دست کسی بر نمی‏آید.

امروز در بلوچستان و در بین بسیاری از جوانان و خانواده‏هایی که سردار رادانها سر از آنها بریده‏اند، بیانیه‏های محکوم کردن چیزی جز تنفر به ارمغان نمی‏آورد. هر عملیات انتحاری را محکوم کردن، وجهه انسانی و روشنفکرانه‏ای دارد که باید وجود داشته باشد؛ اما در جا و بلافاصله باید به واقعیت‏ها اشاره کرد.

واقعیت در تلاش نظام برای شیعی کردن استان نهفته است.

در گروه گروه و دسته دسته اعدام کردنهای کور و خراب کردن مدارس و مساجد سنی‏ها در سطح ایران نهفته است.

در قتل‏های زنجیره‏ایی نهفته است که دولت پاکستان به کمک وزارت اطلاعات در بلوچستان پاکستان راه انداخته و هر روز جسد عده‏ای مبارز بلوچ در بیابانها آنجا پیدا می‏شود.

در مقالات و نوشته‏های مسمومی نهفته است که زاهدان پرس، شعبه کیهان شریعتمداری با انتشارشان جنجال و نا امنی می‏کارد.

چرا باید فریاد فردی غیر سیاسی و به شدت صلح‏جو چون مولوی عبدالحمید گوی سبقت از فریادهای سیاسی استان برباید و او را از صف اول حامیان نظام و رهبر به خط مقدم اپوزسیون سوق دهد؟

سئوالات زیادی در سیستان و بلوچستان هست که پرداختن به آنها به راحتی صدور بیانیه محکوم کردن نیست.

هر حرکت و گفتار و کرداری که منجر به مرگ و خون ریزی و رنج و دردِ انسان بشود محکوم است.



کاترین به آندره گفت:

نباید به دکترا اعتماد کنی. اونا تو عالم خودشون هستن.

آندره گفت:

می‏دونم. نگران نباش.

کاترین صدایش را آهسته کرد و گفت:

چند شبی است من املی می‏شم!

آندره که داشت یک مجله را ورق می‏زد بر گشت و به کاترین خیره شد.

املی گربه کاترین بود که یک ماه قبل یکهو جسد بیجان و زخمی‏اش پیدا شد. کاترین از روز بعدش افتاد روی تخت همین بیمارستان. هنوز دکترها راز بیهوشی دم غروب او را کشف نکرده‏اند. کاترین به آندره که آنطور خیره شده بود گفت:

اینطوری که نگاه می‏کنی من یاد دکتر گرانت می‏افتم. او هم همینقدر ناباوره.

آندره گفت:

تو چطور املی می‏شی؟

کاترین گفت:

درست دم غروب املی پارک میکنه بغل تخت من. من هم میام پایین می‏رم داخل‏اش. دستام فیت دستاشه، پاهام جا می‏گیره جای پاهاش. من میشم املی!

آندره پرسید: تو گربه می‏شی؟

کاترین گفت: اولش سخت بود. اصلاً نمیتونستم راه برم ولی حالا راحت می‏زنم بیرون. کوچه پس کوچه‏های دور و بر بیمارستانو یاد گرفتم.

آندره با تعجب پرسید: اینو به دکتر گفتی؟.

کاترین گفت: اِ صداتو بیار پایین! نباید دکتر بفهمه. منومی‏بنده به قرص و دوا. مگه خودت نگفتی دکترا قابل اعتماد نیستن؟!

آندره پرسید: یعنی تو میشی املی؟ همون گربه سیاه خودت؟

کاترین گفت: هنوز هم می‏ترسم از تو درخت و علف‏ها برم. صاف از تو خیابون می‏رم ولی امان از دست ماشینا. خیلی تند میان…

وقتی پرستار آمد که خانم کاترین را برای ورود پرستار شب آماده کند و آخرین فشار خون و نبض را بگیرد. آندره به بهانه خریدن قهوه بیرون رفت. با خودش فکر کرد در اولین فرصت دکتر گرانت را در جریان قرار بدهد.

دکتر گرانت دکتر معالج کاترین معروف بود که خشک و جدی است. گربه شدن خانم کاترین را آنقدر بزرگ می‏کرد که در عرض دو روز او را روانه بیمارستان روانی‏ می‏کردند.

اینها فکرهایی بود که به ذهن آندره می‏رسید. او تا غروب خورشید با دوستی که در کافه دیده بود خوش گپی کرد. وقتی با دو قهوه و دو نان کلوچه برنجی به سمت بیمارستان راه افتاد هوا حسابی تاریک شده بود. قبل از خیابان انگلس که خواست بپیچد به ورودی بیمارستان، برای یک آن در تاریکی گربه سیاهی را دید. دیدن گربه سیاه درشب کار غیر ممکنی است. تا آندره جنبید ماشین با گربه بر خورد کرد و گربه پرت شد پشت شمشادهای پارکینگ بیمارستان. آندره چند صد متر آنطرفتر در پارکینگ بیمارستان، با تلخی و ناراحتی پارک کرد و با عجله رفت تا ماجرا را برای کاترین تعریف کند. در اتاق کاترین غلغله بود. یکی از پرستارها گفت: لحظاتی قبل کاترین از روی تخت پرت شده و در جا مرده است.




کاترین به آندره گفت:

نباید به دکترا اعتماد کنی. اونا تو عالم خودشون هستن.

آندره گفت:

می‏دونم. نگران نباش.

کاترین صدایش را آهسته کرد و گفت:

چند شبی است من املی می‏شم!

آندره که داشت یک مجله را ورق می‏زد بر گشت و به کاترین خیره شد.

املی گربه کاترین بود که یک ماه قبل یکهو جسد بیجان و زخمی‏اش پیدا شد. کاترین از روز بعدش افتاد روی تخت همین بیمارستان. هنوز دکترها راز بیهوشی دم غروب او را کشف نکرده‏اند. کاترین به آندره که آنطور خیره شده بود گفت:

اینطوری که نگاه می‏کنی من یاد دکتر گرانت می‏افتم. او هم همینقدر ناباوره.

آندره گفت:

تو چطور املی می‏شی؟

کاترین گفت:

درست دم غروب املی پارک میکنه بغل تخت من. من هم میام پایین می‏رم داخل‏اش. دستام فیت دستاشه، پاهام جا می‏گیره جای پاهاش. من میشم املی!

آندره پرسید: تو گربه می‏شی؟

کاترین گفت: اولش سخت بود. اصلاً نمیتونستم راه برم ولی حالا راحت می‏زنم بیرون. کوچه پس کوچه‏های دور و بر بیمارستانو یاد گرفتم.

آندره با تعجب پرسید: اینو به دکتر گفتی؟.

کاترین گفت: اِ صداتو بیار پایین! نباید دکتر بفهمه. منومی‏بنده به قرص و دوا. مگه خودت نگفتی دکترا قابل اعتماد نیستن؟!

آندره پرسید: یعنی تو میشی املی؟ همون گربه سیاه خودت؟

کاترین گفت: هنوز هم می‏ترسم از تو درخت و علف‏ها برم. صاف از تو خیابون می‏رم ولی امان از دست ماشینا. خیلی تند میان…

وقتی پرستار آمد که خانم کاترین را برای ورود پرستار شب آماده کند و آخرین فشار خون و نبض را بگیرد. آندره به بهانه خریدن قهوه بیرون رفت. با خودش فکر کرد در اولین فرصت دکتر گرانت را در جریان قرار بدهد.

دکتر گرانت دکتر معالج کاترین معروف بود که خشک و جدی است. گربه شدن خانم کاترین را آنقدر بزرگ می‏کرد که در عرض دو روز او را روانه بیمارستان روانی‏ می‏کردند.

اینها فکرهایی بود که به ذهن آندره می‏رسید. او تا غروب خورشید با دوستی که در کافه دیده بود خوش گپی کرد. وقتی با دو قهوه و دو نان کلوچه برنجی به سمت بیمارستان راه افتاد هوا حسابی تاریک شده بود. قبل از خیابان انگلس که خواست بپیچد به ورودی بیمارستان، برای یک آن در تاریکی گربه سیاهی را دید. دیدن گربه سیاه درشب کار غیر ممکنی است. تا آندره جنبید ماشین با گربه بر خورد کرد و گربه پرت شد پشت شمشادهای پارکینگ بیمارستان. آندره چند صد متر آنطرفتر در پارکینگ بیمارستان، با تلخی و ناراحتی پارک کرد و با عجله رفت تا ماجرا را برای کاترین تعریف کند. در اتاق کاترین غلغله بود. یکی از پرستارها گفت: لحظاتی قبل کاترین از روی تخت پرت شده و در جا مرده است.



زلما بلوچ خواهر زاده با احساس و شاعر من است که مدتها در وبلاگی به همین نام می‏نوشت.

بعد از ازدواج با رضا بهادر( شاعر جوانی که شعرهایش را دوست دارم و می‏دانم دستی بر موسیقی دارد و علاوه بر نواختن خوانندگی هم می ‏کند) زلما بلوچ به زلما بهادر بیشتر رغبت نشان داد. لذا من به همین اسم صدایش خواهم کرد.

زلما و رضا بهادر علاوه بر وبلاگهایشان در ایستگاه پاره روایت می‏نویسند.

اگر تصمیم گرفتید به آنها سر بزنید اشاره کنید از اینجا به آنجا رفته‏اید.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!