Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for September, 2010

تا مدتی

Posted by balouch On September - 10 - 2010

درود و مهر

بعد از شش روز همین حالا تحت مراقبت‏هایی از بیمارستان مرخص شده‏ام. دو سه روز بود که از بیمارستان رفتنِ قبلی‏ام می‏گذشت. مشکل اینجاست که در این شهر و شهر همجوارش که دو تا از بهترین بیمارستانها را داریم من حق آب و گل و سابقه تاریخی دارم و معرف حضور دستگاهها و مقامات بیمارستانی هستم. ناخودآگاه همه چیز و همه کس به قلب من شک می‏برند! کما اینکه دفعه قبل کردند و به خانه فرستادندم. اما نرسیده به خانه، هنوز به روز کرده نکرده، باز دوباره درد چنانم بلند کرد و زد بر زمین که رعشه بیفتادی زپایینم تا به جبین. این مرتبه هم بدنام قلب من بود. دو شب اول ماجرا تا آنژیوی رسمی و عملی پیش رفت. درد هم تا لب مرگ به پیشم برد. تا اینکه دکتر بلر متخصص امراض داخلی با انگشت گذاشتن روی کیسه صفرا از دهان مرگم قاپید. حالا سوراخی تعبیه شده در شکم و تیوبی و ماجراهایی. جمعه ی آینده مشخص خواهد شد که جراحی ضروری است یا همین معالجه‏ی شکم سوراخ کن شفا بخش شده است.

در حال حاضر، من در رختخواب افتاده‏ام و معلوم نیست خودم کی به روز می‏شوم. بهتر است این شتر همچنان ایستاده باشد و این «تا مدتی» ادامه داشته باشد. به پاس احترام شما بزرگواران این چند خط را نوشتم تا تعظیم ارادتم باشد به بزرگواریتان. عکس کنار جدیدترین عکسی است که قبل از این بستری شدنهای اخیر در ویکتوریای کانادا گرفته شده. دارم با لذت فراوان به اسبی نگاه می‏کنم. می‏دانم خیلی از شما دوست داشتید عکس اسب را اینجا می‏گذاشتم اما اسب را برای خود نگاه داشتم چرا که شنیده‏ام: پا در رکاب اسب فرصتی باید که سخت بعید است رسیدن. عکس من اینجا باشد تا نظر کیمیاگرِ شما تغییر دهد قضا را

خیلی بعد از تحریر: امروز سه شنبه بیست یک سپتامبر ساعت دو نیم صبح لوله ای را که وصل بود بیرون آوردند و من ساعت سه و نیم صبح مرخص و به خانه رسیدم. حالم به شدت دارد خوب می‏شود. سرعتم هنوز سرعت یک لاک پشت است اما اشکل چندانی ندارد. من از همان عنفوان جوانی قصد مسابقه با هیچ خرگوشی را نداشتم. از همه دوستان و سرواران عزیز که احوالپرس بودند و نگران شدند سپاسگزارم.


تا مدتی

Posted by balouch On September - 10 - 2010

درود و مهر

بعد از شش روز همین حالا تحت مراقبت‏هایی از بیمارستان مرخص شده‏ام. دو سه روز بود که از بیمارستان رفتنِ قبلی‏ام می‏گذشت. مشکل اینجاست که در این شهر و شهر همجوارش که دو تا از بهترین بیمارستانها را داریم من حق آب و گل و سابقه تاریخی دارم و معرف حضور دستگاهها و مقامات بیمارستانی هستم. ناخودآگاه همه چیز و همه کس به قلب من شک می‏برند! کما اینکه دفعه قبل کردند و به خانه فرستادندم. اما نرسیده به خانه، هنوز به روز کرده نکرده، باز دوباره درد چنانم بلند کرد و زد بر زمین که رعشه بیفتادی زپایینم تا به جبین. این مرتبه هم بدنام قلب من بود. دو شب اول ماجرا تا آنژیوی رسمی و عملی پیش رفت. درد هم تا لب مرگ به پیشم برد. تا اینکه دکتر بلر متخصص امراض داخلی با انگشت گذاشتن روی کیسه صفرا از دهان مرگم قاپید. حالا سوراخی تعبیه شده در شکم و تیوبی و ماجراهایی. جمعه ی آینده مشخص خواهد شد که جراحی ضروری است یا همین معالجه‏ی شکم سوراخ کن شفا بخش شده است.

در حال حاضر، من در رختخواب افتاده‏ام و معلوم نیست خودم کی به روز می‏شوم. بهتر است این شتر همچنان ایستاده باشد و این «تا مدتی» ادامه داشته باشد. به پاس احترام شما بزرگواران این چند خط را نوشتم تا تعظیم ارادتم باشد به بزرگواریتان. عکس کنار جدیدترین عکسی است که قبل از این بستری شدنهای اخیر در ویکتوریای کانادا گرفته شده. دارم با لذت فراوان به اسبی نگاه می‏کنم. می‏دانم خیلی از شما دوست داشتید عکس اسب را اینجا می‏گذاشتم اما اسب را برای خود نگاه داشتم چرا که شنیده‏ام: پا در رکاب اسب فرصتی باید که سخت بعید است رسیدن. عکس من اینجا باشد تا نظر کیمیاگرِ شما تغییر دهد قضا را

خیلی بعد از تحریر: امروز سه شنبه بیست یک سپتامبر ساعت دو نیم صبح لوله ای را که وصل بود بیرون آوردند و من ساعت سه و نیم صبح مرخص و به خانه رسیدم. حالم به شدت دارد خوب می‏شود. سرعتم هنوز سرعت یک لاک پشت است اما اشکل چندانی ندارد. من از همان عنفوان جوانی قصد مسابقه با هیچ خرگوشی را نداشتم. از همه دوستان و سرواران عزیز که احوالپرس بودند و نگران شدند سپاسگزارم.


آیا جنتی جهنمی است؟

Posted by balouch On September - 6 - 2010

خبر سکته جنتی بار دیگر جهنمی بودن او را بر سر زبانها انداخت. منابع معتبر خبری معتقدند این مرد ریزه، ریزه ریزه ارتحال خواهد کرد. سکته هفته گذشته او که تکذیب هم شد نور امیدی را در همه خبرگزاریهایِ منتظر درخشاند، اما ناظران آگاه معتقدند عزرائیل هم از نزدیک شدن به این آیت‏الله مخوف ترس دارد. آیا جنتی یک جهنمی است؟ این سئوالی است که ممکن است کسی جواب درستی برای آن نداشته باشد اما قطعاً همه به سئوال آیا جنتی در ساختن جهنم کنونی نقش داشته با دندانهای فشرده و چند فحش آب دار پاسخ مثبت خواهند داد. پاره‏ای از منابع خبری معتقدند حجم فحشهای بی آب در مورد این عضو سرشناس انقلاب و یار امام به قدری کم است که هفته گذشته در ساعات اولیه پخش خبر جامعه با کمبود فحش آبدار مواجه شد. خیلی از خبرها حاکی است که تعداد زیادی سعی کردند توهین را به جای فحش آبدار به خورد نوشته‏های خود بدهند. کوتاه سخن اینکه دیر یا زود ترس عزرائیل از حمله به این مرد ترسناک خواهد ریخت و او قبض روح خواهد شد سئوال اینجاست که جامعه با انبوه جوجه جنتی‏های لعنتی‏ای که هر سال از حوزه‏ها فارغ‏التحصیل می‏شوند چه خواهد کرد؟

خبر تکمیلی: بر اساس آخرین اطلاعات به دست آمده، خداوند متعال به کمک عزرائیل شتافته و بار دیگر این امکان که ملک‏الموت بتواند جان را از این آیتِ خدا بستاند قوت گرفته. چنانچه خداوند و عزرائیل در این امر خطیر موفق شدند از همه دوستان و عزیزان درخواست دارم متانت خود را حفظ کرده و حد‏اقل ظاهراً از مردن یک انسان خود را شاد نشان ندهند. باطن که دست کسی نیست گله‏ای هم از هیچکس نیست.


آیا جنتی جهنمی است؟

Posted by balouch On September - 6 - 2010

خبر سکته جنتی بار دیگر جهنمی بودن او را بر سر زبانها انداخت. منابع معتبر خبری معتقدند این مرد ریزه، ریزه ریزه ارتحال خواهد کرد. سکته هفته گذشته او که تکذیب هم شد نور امیدی را در همه خبرگزاریهایِ منتظر درخشاند، اما ناظران آگاه معتقدند عزرائیل هم از نزدیک شدن به این آیت‏الله مخوف ترس دارد. آیا جنتی یک جهنمی است؟ این سئوالی است که ممکن است کسی جواب درستی برای آن نداشته باشد اما قطعاً همه به سئوال آیا جنتی در ساختن جهنم کنونی نقش داشته با دندانهای فشرده و چند فحش آب دار پاسخ مثبت خواهند داد. پاره‏ای از منابع خبری معتقدند حجم فحشهای بی آب در مورد این عضو سرشناس انقلاب و یار امام به قدری کم است که هفته گذشته در ساعات اولیه پخش خبر جامعه با کمبود فحش آبدار مواجه شد. خیلی از خبرها حاکی است که تعداد زیادی سعی کردند توهین را به جای فحش آبدار به خورد نوشته‏های خود بدهند. کوتاه سخن اینکه دیر یا زود ترس عزرائیل از حمله به این مرد ترسناک خواهد ریخت و او قبض روح خواهد شد سئوال اینجاست که جامعه با انبوه جوجه جنتی‏های لعنتی‏ای که هر سال از حوزه‏ها فارغ‏التحصیل می‏شوند چه خواهد کرد؟

خبر تکمیلی: بر اساس آخرین اطلاعات به دست آمده، خداوند متعال به کمک عزرائیل شتافته و بار دیگر این امکان که ملک‏الموت بتواند جان را از این آیتِ خدا بستاند قوت گرفته. چنانچه خداوند و عزرائیل در این امر خطیر موفق شدند از همه دوستان و عزیزان درخواست دارم متانت خود را حفظ کرده و حد‏اقل ظاهراً از مردن یک انسان خود را شاد نشان ندهند. باطن که دست کسی نیست گله‏ای هم از هیچکس نیست.


ناهار مستر کاریم

Posted by balouch On September - 5 - 2010


وقتی می‏خواستند مرا از بخش اورژانس به طبقه بالا منتقل کنند پرستار گفت: اگه خواستی به خونواده‏ات زنگ بزنی بهشون بگو: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق ده. در تمام مسیری که پرستار دیگری تختم را هل می‏داد من با خودم این آدرس را تکرار کردم. حتی داخل اسانسور با اینکه شلنگ سرم کمی گیر کرد و دستم زخمی شد و مرتب پرستار عذر خواهی می کرد من بیهوده آدرس را تکرار می کردم. آخرش وقتی زنگ زدم باز هم یادم نبود اتاق چندم و کجا هستم. در اتاق ده غیر از من سه پیرمرد دیگر هم بود. یکی از آنها چنان خواب بود و دهانش باز بود که اگر شکمش بالا و پایین نمی رفت با مرده مو نمی‏زد. آقای واکس که روبروی من بود عصا زنان آمد کنار تختم و گفت: ترو از اتاق عمل آوردن؟ سرحال به نظر میای! گفتم: نه من دیشب حمله قلبی داشتم تا امروز هزار تا بلا سرم آوردن ولی نفهمیدم چرا فرستادنم اینجا. آقای واکس بدون اینکه رعایت پرستاری رو بکنه که داخل شده بود گفت: اینااااااااااااا؟ من دو روزه میگم دندون ندارم بازم برام ناهار ساندویج بوقلمون آوردن. بعد بلافاصله رو کرد به پرستار و گفت: استفنی…

پرستار با مهربانی خندید و گفت: آقای والکس بهت گفتم تو اشتباهی سینی آقای کاریم رو برداشتی! و بعد از بالای سر مردی که انگار مرده بود سینی ناهار را برداشت و برد روی میز آقایی که من فکر می‏کردم اسمش واکس هست. آقای کاریم هم همین موقع بیدار شد و با حالت پرخاش به پرستار گفت: هی پس تکلیف من چی میشه؟ از لهجه‏اش فهمیدم ایرانی است. دلم باز شد. خدا رو شکر کردم که نمرده. کمی نیم‏خز شدم ببینم استفنی و آقای والکس چه بلایی سر غذای او در آوردن. استفنی سینی غذا رو به مستر کاریم برگرداند. او در سینی را برداشت و تقریباً با حالت فریاد گفت: این غذا دستخورده. استفنی بر گشت نگاهی به سینی انداخت و بلافاصله به آقای والکس که پشت به اونا نشسته بود و مشغول غذا خوردن بود نگاه کرد. بعد سری تکان داد. سینی را برداشت و به مسترکاریم گفت: اشکال نداره من الآن برات غذا میارم. قبل از آنکه از اتاق بیرون برود آقای والکس خطاب به هیچکس اما با صدای بلند گفت: من دندون ندارم فقط سوپش رو خوردم. استفانی در حالیکه می گفت اشکال نداره از اتاق بیرون رفت. مستر کاریم عصای خودش رو برداشت همونطور که به طرف تخت مستر والکس میومد به من نگاه کرد و با پایین آوردن سر ادای احترام کرد. من با صدای بلند به فارسی گفتم: سلام. او هم زنده‏تر شد گفت: ای ایرانی هستین؟ وقتی دست داد گفت: کریم هستم. لب تخت من نشست. اطلاعات بیماری همدیگر را رد و بدل کردیم. او رو کرد به مستر والکس و گفت: تو باید نگاه کنی که غذای چه کسی رو می‏خوری! آقای والکس خیلی عصبی شد. در حالیکه با عصبیت سینی خودش رو جمع می‏کرد گفت: چیزی نشده. یک اشتباه بوده. تازه برات که غذا میارن. بعد بلند شد با عصبانیت تمام سینی و همه چیز را هل داد پایین. با سر و صدایی که درست شد یکهو سه پرستار داخل دویدند و به دنبالشان دکتر هم رسید. آقای والکس با حالتی عصبی می‏گفت: تو کودکستان غذای یک بچه رو خوردن. کریم بلند شد با عصایش اشاره کرد به آقای والکس و داد زد: تو دیوانه شدی ترو بیخود تو بخش قلب آوردن. تخت بغلی ما پیرمردی که سه سرم به او آویزان بود دچار حمله شد. پرستار اصطلاحی را فریاد زد و از همه جا پرستار و دکتر ریختند در اتاق ما و با دستگاه شاک الکتریکی پیرمرد را به زندگی باز گرداندند اما فوری منتقلش کردند به بخش اورژانس. چشمان من پر اشک شد درد در قفسه سینه پیچید و قبل از آنکه نفسم بند بیاید دکمه اورژانس کنار تخت را با تمام قوا فشار دادم. همان بلایی را که سر آن پیرمرد در آورده بودند سر من در آوردند. موقعی که داشتند مرا از اتاق بیرون می‏بردند کریم به استفانی یادآوری کرد که ناهارش را هنوز دریافت نکرده. در سالن استفانی که کنار تخت من می‏دوید خطاب به یکی از پرستاران گفت: نهار مستر کاریم رو فوری براش ببر و همونجا خودتو سرگرم کن تا بیان مستر والکس رو به اتاق دو منتقل کنن. در اتاق اورژانس به من اکسیژن وصل کردند و تند تند داشتند سیمهای یک دستگاه رو به قفسه سینه‏ و ساق پاهای‏ام وصل می کردند. بعد از اینکه دوتا آسپرین را جویدم حدود ده عدد پلاوکس دادند که بخورم. درد در قفسه سینه ام می‏پیچید و من با خودم فکر می‏کردم آدرس اتاق مستر والکس چه روند خواهد شد: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق دو.


ناهار مستر کاریم

Posted by balouch On September - 5 - 2010


وقتی می‏خواستند مرا از بخش اورژانس به طبقه بالا منتقل کنند پرستار گفت: اگه خواستی به خونواده‏ات زنگ بزنی بهشون بگو: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق ده. در تمام مسیری که پرستار دیگری تختم را هل می‏داد من با خودم این آدرس را تکرار کردم. حتی داخل اسانسور با اینکه شلنگ سرم کمی گیر کرد و دستم زخمی شد و مرتب پرستار عذر خواهی می کرد من بیهوده آدرس را تکرار می کردم. آخرش وقتی زنگ زدم باز هم یادم نبود اتاق چندم و کجا هستم. در اتاق ده غیر از من سه پیرمرد دیگر هم بود. یکی از آنها چنان خواب بود و دهانش باز بود که اگر شکمش بالا و پایین نمی رفت با مرده مو نمی‏زد. آقای واکس که روبروی من بود عصا زنان آمد کنار تختم و گفت: ترو از اتاق عمل آوردن؟ سرحال به نظر میای! گفتم: نه من دیشب حمله قلبی داشتم تا امروز هزار تا بلا سرم آوردن ولی نفهمیدم چرا فرستادنم اینجا. آقای واکس بدون اینکه رعایت پرستاری رو بکنه که داخل شده بود گفت: اینااااااااااااا؟ من دو روزه میگم دندون ندارم بازم برام ناهار ساندویج بوقلمون آوردن. بعد بلافاصله رو کرد به پرستار و گفت: استفنی…

پرستار با مهربانی خندید و گفت: آقای والکس بهت گفتم تو اشتباهی سینی آقای کاریم رو برداشتی! و بعد از بالای سر مردی که انگار مرده بود سینی ناهار را برداشت و برد روی میز آقایی که من فکر می‏کردم اسمش واکس هست. آقای کاریم هم همین موقع بیدار شد و با حالت پرخاش به پرستار گفت: هی پس تکلیف من چی میشه؟ از لهجه‏اش فهمیدم ایرانی است. دلم باز شد. خدا رو شکر کردم که نمرده. کمی نیم‏خز شدم ببینم استفنی و آقای والکس چه بلایی سر غذای او در آوردن. استفنی سینی غذا رو به مستر کاریم برگرداند. او در سینی را برداشت و تقریباً با حالت فریاد گفت: این غذا دستخورده. استفنی بر گشت نگاهی به سینی انداخت و بلافاصله به آقای والکس که پشت به اونا نشسته بود و مشغول غذا خوردن بود نگاه کرد. بعد سری تکان داد. سینی را برداشت و به مسترکاریم گفت: اشکال نداره من الآن برات غذا میارم. قبل از آنکه از اتاق بیرون برود آقای والکس خطاب به هیچکس اما با صدای بلند گفت: من دندون ندارم فقط سوپش رو خوردم. استفانی در حالیکه می گفت اشکال نداره از اتاق بیرون رفت. مستر کاریم عصای خودش رو برداشت همونطور که به طرف تخت مستر والکس میومد به من نگاه کرد و با پایین آوردن سر ادای احترام کرد. من با صدای بلند به فارسی گفتم: سلام. او هم زنده‏تر شد گفت: ای ایرانی هستین؟ وقتی دست داد گفت: کریم هستم. لب تخت من نشست. اطلاعات بیماری همدیگر را رد و بدل کردیم. او رو کرد به مستر والکس و گفت: تو باید نگاه کنی که غذای چه کسی رو می‏خوری! آقای والکس خیلی عصبی شد. در حالیکه با عصبیت سینی خودش رو جمع می‏کرد گفت: چیزی نشده. یک اشتباه بوده. تازه برات که غذا میارن. بعد بلند شد با عصبانیت تمام سینی و همه چیز را هل داد پایین. با سر و صدایی که درست شد یکهو سه پرستار داخل دویدند و به دنبالشان دکتر هم رسید. آقای والکس با حالتی عصبی می‏گفت: تو کودکستان غذای یک بچه رو خوردن. کریم بلند شد با عصایش اشاره کرد به آقای والکس و داد زد: تو دیوانه شدی ترو بیخود تو بخش قلب آوردن. تخت بغلی ما پیرمردی که سه سرم به او آویزان بود دچار حمله شد. پرستار اصطلاحی را فریاد زد و از همه جا پرستار و دکتر ریختند در اتاق ما و با دستگاه شاک الکتریکی پیرمرد را به زندگی باز گرداندند اما فوری منتقلش کردند به بخش اورژانس. چشمان من پر اشک شد درد در قفسه سینه پیچید و قبل از آنکه نفسم بند بیاید دکمه اورژانس کنار تخت را با تمام قوا فشار دادم. همان بلایی را که سر آن پیرمرد در آورده بودند سر من در آوردند. موقعی که داشتند مرا از اتاق بیرون می‏بردند کریم به استفانی یادآوری کرد که ناهارش را هنوز دریافت نکرده. در سالن استفانی که کنار تخت من می‏دوید خطاب به یکی از پرستاران گفت: نهار مستر کاریم رو فوری براش ببر و همونجا خودتو سرگرم کن تا بیان مستر والکس رو به اتاق دو منتقل کنن. در اتاق اورژانس به من اکسیژن وصل کردند و تند تند داشتند سیمهای یک دستگاه رو به قفسه سینه‏ و ساق پاهای‏ام وصل می کردند. بعد از اینکه دوتا آسپرین را جویدم حدود ده عدد پلاوکس دادند که بخورم. درد در قفسه سینه ام می‏پیچید و من با خودم فکر می‏کردم آدرس اتاق مستر والکس چه روند خواهد شد: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق دو.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!