مستر جرالد اسمی بود که چارلز روی خودش گذاشته بود. اگر هم او را چارلز صدا میکردی اعتراضی نمیکرد. فقط گاهی که میافتاد روی دندهی لج حتماً باید مستر جرالد خطاب میشد. چارلز آدم منطقیای بود. میگفت پدر مادرها حق دارند هر اسمی را که قشنگ تشخیص دادند بگذارند روی بچهاشان اما وقتی بچه خودش صاحب تشخیص شد باید مثل آب خوردن بتواند اسمش را عوض کند. چارلز هر وقت مستر جرالد میشد کلاه سرش میگذاشت و عصا به دست میگرفت. آن روز از روزهایی بود که اگر چارلز صدا میشد برایتان توضیح میداد:
چرا اصرار داری اسمی رو که پدر و مادرم نمیدونم به چه دلیل انتخاب کردن به کار ببری؟ اسم من مستر جرالده!
ما که ماجرا را میدانستیم به محض اینکه او را در آن لباس میدیدیم میگفتیم:
به به چارلز! چه کلاه بهت میاد.
من شخصاً همیشه توضیحات او را با تعجب و چشمانی از حدقه در آمده گوش میدادم و در جا میپرسیدم:
خب چارلز! فکر نمیکنی مستر جرالد ناراحت بشه ما ترو مستر جرالد صدا بزنیم؟
اونوقت قیافه چارلز تماشایی میشد. میرفت کنار. مثلاً دلسرد شده بود. میگفت:
بفرمایید اینهم نتیجه تبلیغات! بعد داد میزد:
شما از مستر جرالد چی میدونید؟
و بدون اونکه منتظر بمونه. هر بار چیزهایی میگفت که باعث خندهی ما میشد. مخصوصاً وقتی که از هواپیمای مستر جرالد حرف میزد همه بچههای محله خودشان را میرساندند.
او میگفت:
هواپیمای «اسپیت فایر» هواپیمای الکیای نبود. مستر جرالد که بغلش وامیستاد. کلاهاش به آسمون میخورد.
بعد او عصا را روی زمین دنبالش میکشید تا میرسید به درخت افرای بزرگی که جلوی کلیسا بود. ما راه را صاف میگذاشتیم و اگر بچه کوچکی، گربه یا سگ کسی یکهو راه میرفت چند نفر همصدا داد میزدیم که مواظب باشد و روی باند فردگاه راه نرود. از هر طرف شلیک خنده بود و گاهی بزرگترها هم از پنجره سرک میکشیدند. چارلز مثلاً کلاه خلبانی را روی سرش میگذاشت. یک عالمه چیز میگفت و بعد از هر کدام داد میزد:
چک!
و به محض آنکه میگفت:
آماده. سه. دو. یک. برو!
در حالیکه عصا را روی دست راستش در هوا افقی طوری نگاه داشته بود که نک آن به سمت آسمان بود با سرعتی که خودش خندهدار بود مسیر رفته را میدوید و صدایی خاص در میآورد. او هر لحظه مثلاً سرعت میگرفت و وقتی از جلوی ما رد میشد ما از شدت قهقهه به خودمان میپیچیدیم. نزدیک خانه خانم شوبارت او به سمت راست منحرف میشد و با صورت در میان درختچههای سروِ جلوی خانه سقوط میکرد.
دیروز سرعت چارلز از هر روز بیشتر بود. درختچههای جلوی خانه خانم شوبارت را هم اصلاح کرده بودند. وقتی سقوط کرد، بلند نشد عصا را بردارد، خودش را بتکاند و مثل کسی که انگار از خوابی بیدار شده به ما نگاه کند و راهش را بکشد و برود. دو دست بازِ چارلز که در طرفین بودند و پاهای به هم بستهاش به او حالت هواپیمایی را داده بود که سقوط کرده. در دمی، ما دور او حلقه زدیم اما از صحنه ترس میبارید. یکی به سرعت برق خانم شوبارت را خبر کرده بود. او آمد داد زد به اورژانس زنگ بزنیم و خودش با داد و بیداد و اشک و آه میخواست که چارلز بلند شود. اما تا آمبولانس نرسید. چارلز همانطور ماند.
امروز اگر گذرتان از خیابان ما بیفتد حیرت خواهید کرد. از جلوی پلههای خانه شوبارت تا تمام چمن جلوی درختچهها دستههای گل گذاشته شده.
ما چه میدانستیم که مستر جرالد برادر چارلز بوده و در جنگ جهانی دوم در سواحل سالرنو ایتالیا چارلز اشتباهی به هواپیمای او شلیک کرده. اینها را حالا تلویزیون درست جلوی خانهی خانم شوبارت خواهر چارلز دارد ضبط میکند.