Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

تنهایی

July - 8 - 2009

خودش می‏گوید من پنجم و بلافاصله پنج انگشت باز دست کوچولویش را نشان می‏دهد، اما چهار سال و نیم دارد. دختری کمرو، کم حرف و خجالتی است. یک ماهی رفته بودند ایران. دیر وقتِ شب یا بهتر است بگویم اوایل صبح رسیده‏اند. مادرش می‏گوید به عشق آمدن به مهد کودک نخوابیده. از دیدنش خیلی خوشحالم. به سبک خودم انگشت سبابه‏ام را می‏بوسم و می‏گذارم نک دماغش و می‏گویم: به به. به به. ببین کی اومده. خدای من چقده بزرگ و خوشگل شدی…
کله‏اش را می‏اندازد پایین. زبانش را فشار می‏دهد زیر لبش و آهسته و با خجالت از آن زیر نگاهم می‏کند. چشمانش می‏خندند. خوشحال به نظر می‏آید. برای آنکه راحت باشد می‏روم سراغ پسرکی که تلاش دارد به اندازه تازه آمده توجه مرا جلب کند. بچه‏های دیگر جمع می‏شوند و دخترک مشغول می‏شود. بعد از ظهر او آخرین نفر است که برسانمش به خانه.راه که می‏افتیم می‏پرسم: خب دختر خوب، بگو ببینم، ایران بهتره یا کانادا؟ جواب نمی‏دهد. یواشکی از آینه نگاهش می‏کنم. سرش را پایین انداخته و دارد با انگشتانش بازی می‏کند. یکی دوبارسئوالم را تکرار می‏کنم. خجالتی بودنش در تنهایی بیشتر اذیتش می‏کند. راحتش می‏گذارم. یک پیچ مانده که برسیم به خانه‏اشان می‏گوید: ایران تو خونه خوبه. کانادا بیرون خوبه.
دلتنگی‏اش/ام، چشمانم را پر می‏کند از اشک.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!