این داستان با یکی بود و یکی نبود شروع نمیشود. در این داستان یکی بود و دیگران را نمیخواست باشند. در داستانهای قدیم غیر از خدا هیچکس نبود. در این داستان بر عکس غیر از خدا همه هستند و راه میروند و بودن خودشان را فریاد میزنند. داستانها میتوانند واقعی باشند، اما واقعیت این است که حقیقت را نمیشود داستان کرد:
سعید را وسط خیابان انداخته بودند. اول داستان گفتم: یکی بود دیگران را نمیخواست باشند. هه! سعید پر انرژی و پر امید را هر کسی نمیتوانست آنگونه با سری شکسته، خونین و مالین کف خیابان بیندازد. نه، نه. سعید مثل شخصیتهای داستانهای دیگر، چهرهای خلق شده نیست. او سعید عباسی است. بیست و چهار ساله،فروشنده کیف و کفش، مجرد، ساکن خیابان رودکی تهران، پایتخت ایران. در همین اعتراضات روز شنبه در تهران که غیر از خدا همهی جیرهخواران مسلح بودند، نفسش را برای پیرمردی مجنون دزدیدند. داستان سعیدها همیشه به کوتاهی عمر آنهاست.
داستانی به کوتاهی یک عمر
June - 25 - 2009