Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

شغل خوب

April - 23 - 2009

کار صندوقداری آنهم در فروشگاه زنجیره‌ای که سرتاسر قاره آمریکا شعبه دارد گیر هرکسی نمی‌آید. دوره‌ای دارد. امتحانی می‌گیرند و بعد اولین هفته‌ی کار آزمایشی شروع می‌شود. حسنی که دوره دیدن دارد این است که آدم از قوانین نا نوشته هم مطلع می‌شود. من که عازم اولین روز کار آزمایشی‌ام بودم می‌دانستم که دقیقاً رفتار و حرکاتم زیر ذره‌بین است و تأثیر به سزایی در ساعات کاری‌ام در هفته‌های آینده خواهد داشت. به نظر هم کاملاً درست می‏آید. صاحب کار چه کل تقیِ بقال چه صاحبانِ کمپانی‌های بزرگ همه پول که می‌دهند می‌خواهند کارشان انجام بشود.
مشتری‌ها صف کشیده بودند. من با هر کدامشان چنان چاق سلامتی می‌کردم که انگار ابوی و والده‌ام از ایران آمده‌اند. دندانهایم را علاوه بر مسواک با خاکه ذغال برق انداخته بودم و درلبخند زدن نه تنها از خست حذر می‌کردم بلکه دست و دلبازانه دهانم را تا هویدا شدن هر سی و یک دندانم باز می‌کردم. آن یکی دندانم که افتاده بود با نبودش هم عرض ادب می‌کرد. در همان یکساعت اول احساس کردم کس یا کسانی را که احتمالاً با دوربین مخفی زیر نظرم دارند تحت تأثیر قرار داده‌ام، چه از لحاظ سرعت چه از لحاظ خوش اخلاقی و خنده رویی. وسط ساعت دوم مغازه روی روالش افتاده بود و مشتری‌ها فوج فوج وارد می‌شدند و چون سرعت صفی را که من سرویس می‌دادم ملاحظه می‌کردند به این صف می‌پیوستند. جمعیتی جمع شده بود. اول از استقبال خوشحال بودم ولی یکهو فکر کردم ممکن است درازی صف را بگذارند به حساب کند کاری من. سرعتم را افزایش دادم. با دودست، بازو، چانه و هر عضوی که می‌شد به کار گرفت جنسها را جابجا ومشتری‌ها را راه می انداختم. کدهای زیادی بود که خوشبختانه موردی پیش نمی‌آمد یکی فراموش شود. همین که این از ذهنم گذشت نوبت به زنی رسید که کنجد خریده بود. کد کنجد را فراموش کرده بودم. اعصابم بهم ریخت. آموزش دیده بودیم، گفته بودند چه بسا بازرسی در نقش یک مشتری ساده بیاید و رفتار شما را مطالعه کند. به آن خانم که با دو قورت نیم باقی بودنش شکی باقی نمی‌گذاشت که بازرس باشد لبخندی استثنایی تحویل دادم. اخمهایش را در هم کشید. بیشتر عصبی شدم ولی خونسردیم را حفظ کردم. یادمان داده بودند، گوشی را برداشتم تا از طریق بلند گو متصدی کنترل قیمتها را صدا بزنم. به آن راحتی که فکر می‌کردم نبود. همه‌ی صف با اخمهای تو هم رفته و شاکی از انتظار چشم به دهان من دوخته بود. زن به بغل دستی‌اش چیزی گفت و هر دو خندیدند. ته صف دو نفر به هم نگاه کردند و برای هم سر نارضایتی تکان دادند. صندوقدار دیگری به دادم رسید. کد کنجدها را زدم و ازشر بازرس خلاص شدم. احساس ادرار شدیدی به من دست داده بود. شدت ادرار به ثانیه شمار گره خورده بود و ثانیه‌ای افزایش پیدا می‌کرد. قدرتی را که بتوانم احوالپرسی را به همان گرمی ادامه دهم از دست داده بودم. ده دقیقه‌ای بعد حتی توان اینکه نیشم را الکی باز کنم نداشتم. پیشانی‌ام عرق کرده بود و مواظب بودم مشتری‌ها متوجه عرق کف دستهایم نشوند. به بیمه‌ای فکر می کردم که بعد از شیش ماه کار کردن نصیبم می‌شد. به خودم نهیب می زدم. دوربینها و مأموران کنترل را به خاطر می‌آوردم اما فشار ادرار بازرس سرش نمی‌شد و جز آمدن چیز دیگری نمی فهمید.
یواش یواش کار به جایی رسید که مشتریها با کنایه و متلک شروع کردند سلام دادن و حالم را پرسیدن! حتی دادن جوابشان از توانم خارج شده بود. برای یک آن شاید یک هزارم ثانیه چشمهایم برقی زد. ضربان قلبم بالا رفت. دستهایم ایستاد. سردم شد. عرق کف دستهایم بخار شد و ادرارم با چنان فشاری بیرون آمد که تمام کمپانی نمی‌توانست جلویش را بگیرد. در جا به پایین کراواتم نگاه کردم، شلوار فرم، سیاه بود و هیچ چیز را نشان نمی‌داد. آب موقعیت نشناس عزم کفشهایم را کرده بود. لحظاتی بعد چاق سلامتی های کذایی من شروع شد. همه‌ی کدهای دنیا در ذهنم بشکن می‌زدند. نیشهایم چنان باز بود که همه به وجد می‌آمدند.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!