Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for April, 2009

دعا برای دماغ یک دلقک

Posted by balouch On April - 30 - 2009

رئیس جمهور در خصوص سخنرانی در اجلاس ژنو گفت: یک دهم ثانیه از ذهنم عبور کرد و گفتم امام زمان دماغ اینها را به خاک بمال.
اگر جناب پرزیدنت در آن یک دهم ثانیه از امام زمان درخواست کرده‏اند که دماغ پلاستیکی دلقکی را به خاک بمالد که کار درستی نکرده‏اند . آدم هر چند رابطه‏اش با یکی خوب باشد نباید اورا برای به خاک مالاندن یک دماغ پلاستیکی اذیت کند. اگر برای دماغ اصلی دلقک دعا کرده که ماشاء‏الله به این انصاف. رئیس جمهورجان اگر بخشش در کارت نیست، حداقل گوجه‏ای به طرفش پرت کن، امام زمان را می‏اندازی به جانش که چه بشود؟. شرط می‏بندم برای یک دهم ثانیه از ذهن پرزیدنت خطور هم نکرده که به جای اذیت کردن امام عصر عج‏الله تعالی فرجه‏الشریف می‏تواند از خداوند بخواهد تا آن دلقک را به راه راست هدایت کند. همین سوء استفاده ابزاری از امامان است که آمار اعدام را در مملکت ما بالا برده.


دعا برای دماغ یک دلقک

Posted by balouch On April - 29 - 2009

رئیس جمهور در خصوص سخنرانی در اجلاس ژنو گفت: یک دهم ثانیه از ذهنم عبور کرد و گفتم امام زمان دماغ اینها را به خاک بمال.
اگر جناب پرزیدنت در آن یک دهم ثانیه از امام زمان درخواست کرده‏اند که دماغ پلاستیکی دلقکی را به خاک بمالد که کار درستی نکرده‏اند . آدم هر چند رابطه‏اش با یکی خوب باشد نباید اورا برای به خاک مالاندن یک دماغ پلاستیکی اذیت کند. اگر برای دماغ اصلی دلقک دعا کرده که ماشاء‏الله به این انصاف. رئیس جمهورجان اگر بخشش در کارت نیست، حداقل گوجه‏ای به طرفش پرت کن، امام زمان را می‏اندازی به جانش که چه بشود؟. شرط می‏بندم برای یک دهم ثانیه از ذهن پرزیدنت خطور هم نکرده که به جای اذیت کردن امام عصر عج‏الله تعالی فرجه‏الشریف می‏تواند از خداوند بخواهد تا آن دلقک را به راه راست هدایت کند. همین سوء استفاده ابزاری از امامان است که آمار اعدام را در مملکت ما بالا برده.


شیخ مهدی اوباما

Posted by balouch On April - 29 - 2009

به گزارش خبرنگار آفتاب در دانشگاه شریف، هنگامی که کروبی در بخشی از اظهارات‌اش گفت:‌ «شعار من تغییر است» دانشجویان فریاد زدند “کروبی اوباما”.
به احتمال زیاد دانشجویان شیخ را دست انداخته‏اند چون آمریکا را شیطان بزرگ می‏داند اما شعار رئیس جمهورش را در روز روشن کش می‏رود. شکی هم نیست که ایشان از خودشان چنین تصویری داشته باشند:


نتیجه آزمایشات اخیر

Posted by balouch On April - 29 - 2009

برای آندسته از دوستان عزیزی که نگران سلامتی من بودند عرض می‏کنم که امروز نتیجه آزمایشات را با دکترم دیدم. احتیاج به جراحی نیست. گرچه از جراحی نگران نبودم قطعاً این خبر برایم خوشحال کننده بود


شیخ مهدی اوباما

Posted by balouch On April - 28 - 2009

به گزارش خبرنگار آفتاب در دانشگاه شریف، هنگامی که کروبی در بخشی از اظهارات‌اش گفت:‌ «شعار من تغییر است» دانشجویان فریاد زدند “کروبی اوباما”.
به احتمال زیاد دانشجویان شیخ را دست انداخته‏اند چون آمریکا را شیطان بزرگ می‏داند اما شعار رئیس جمهورش را در روز روشن کش می‏رود. شکی هم نیست که ایشان از خودشان چنین تصویری داشته باشند:


نتیجه آزمایشات اخیر

Posted by balouch On April - 28 - 2009

برای آندسته از دوستان عزیزی که نگران سلامتی من بودند عرض می‏کنم که امروز نتیجه آزمایشات را با دکترم دیدم. احتیاج به جراحی نیست. گرچه از جراحی نگران نبودم قطعاً این خبر برایم خوشحال کننده بود


مسافرهای خانم لیندا وانگ

Posted by balouch On April - 28 - 2009

لیندا وانگ زن جوان مالزیایی‏ای بود که من تا مدتها فکر می‌کردم چینی است. وقتی بیشتر آشنا شدیم او گفت علاوه بر زبان چینی ژاپنی را هم به خوبی حرف می‌زند. کارخانه‌ی بسته بندی پودرهای خوراکی که اعلام ورشکستگی کرد من و او بیکار شدیم. در مدت چند سالی که با هم توی آن کارخانه همکار بودیم خانم لیندا پایش به خانه‏ی ما باز شد. دو دختر قد و نیمقد او را، بچه های‏من دوست داشتند.
گرچه بیمه‏ی بیکاری درخواست ما را برای دریافت کمک هزینه می‏پذیرفت اما برای بخور نمیری که بنا بود بدهد هفتخوانی را جلوی پایمان می‏گذاشت که بهتر بود عطایش به لقایش بخشیده شود. در تلاش بودیم که سریع کاری دست و پا کنیم. خانم لیندا علاقه‏ی زیادی به آداب و رسوم ما و محیط خانوادگی داشت. علناً می‏گفت دوست دارد بچه‏هایش در محیط خانه‏ی ما بزرگ شوند. شرایط مالی هر دوی ما خیلی بد بود اما خانم لیندا مشخصاً وضع بدتری داشت و احتمال می‏رفت که خانه بدوش شود.
شبی او با یک کیک کوچک به خانه‏ی ما آمد. می‏گفت در یک پانسیون که دانش آموزان خارجی را برای دوره‏های فشرده‏ی تابستانی اسکان می‏داد کار پیدا کرده. پایان هفته را برای پرکردن فرم‏های دانش‏آموزان که اکثراً چینی هستند همراهشان در پانسیون می‏ماند و اول صبح دوشنبه با پانصد دلار نقد به خانه بر می‏گردد. این کار و درآمدش از کار قبلی بهتر بود. درست می‏گفت کنار این کار که نقد بود اگر درخواست بیمه بیکاری می‏کردیم باعث نجات هر دو خانواده می‏شد. قرار شد دو دختر او را ما نگهداری کنیم و برای دو روز و نیم صد و پنجاه دلار از پانصد دلاری که کار می‏کند به ما برسد.
او عصر جمعه عازم کار می‏شد و ساعت هشت صبح روز دوشنبه ژولیده و خسته و خواب آلود بر می‏گشت تا دخترانش را به مدرسه برساند.
اواخر جولای بود. هوا گرم و آفتابی و ونکوور شلوغ و پر ماجرا شده بود. یکی از بچه‏های پولدار ایرانی در ویلاهای افسانه‏ای وست ونکوور به بهانه‏ی تولدش جشنی راه انداخت. من هم به عشق دیدن داخل آن خانه‏ی طاغوتی با یکی از دوستان همراه شدم و رفتم. انگار وسط یک زمین فوتبال خانه را ساخته بودند. مشروبها و غذاها و ساز و آواز شاید برای من که تا آن موقع آنقدر اسراف ندیده بودم اهمیت داشت اما ساعت یک نیمه شب وقتی دوستان کانادایی پسر ایرانی‏ای که داشت هیجده ساله می‏شد با کادوی خودشان آمدند انگشت به دهان ماندم. وانت باری از درِ ماشین‏رو عقب عقب آمد تا به وسط حیاط رسید. جعبه‏ی بسیار بزرگ کادویی را که همقد من بود چهار جوان قوی هیکل جلوی سایر کادوها گذاشتند. وانت بار بیرون رفت و خواندن آهنگ تولدت مبارک به زبان انگلیسی شروع شد. یکی از جوانها با چاقویی جلو رفت، آن را به بالای جعبه‏ی کادو فرو برد و تا پایین جعبه را از عقب و جلو شکافت.
خانم لیندا وانگ لخت مادرزاد از داخلش بیرون آمد و همانطور که می‏رقصید همپای دیگران آهنگ تولدت مبارک را می‏خواند.
من در تاریکی شب گم شدم. مدتهاست که از آن ماجرا می‏گذرد. خانم لیندا وانگ هنوز فکر می‏کند که ما داستان مسافرهای او و کارش در پانسیون را باور داریم.


مسافرهای خانم لیندا وانگ

Posted by balouch On April - 27 - 2009

لیندا وانگ زن جوان مالزیایی‏ای بود که من تا مدتها فکر می‌کردم چینی است. وقتی بیشتر آشنا شدیم او گفت علاوه بر زبان چینی ژاپنی را هم به خوبی حرف می‌زند. کارخانه‌ی بسته بندی پودرهای خوراکی که اعلام ورشکستگی کرد من و او بیکار شدیم. در مدت چند سالی که با هم توی آن کارخانه همکار بودیم خانم لیندا پایش به خانه‏ی ما باز شد. دو دختر قد و نیمقد او را، بچه های‏من دوست داشتند.
گرچه بیمه‏ی بیکاری درخواست ما را برای دریافت کمک هزینه می‏پذیرفت اما برای بخور نمیری که بنا بود بدهد هفتخوانی را جلوی پایمان می‏گذاشت که بهتر بود عطایش به لقایش بخشیده شود. در تلاش بودیم که سریع کاری دست و پا کنیم. خانم لیندا علاقه‏ی زیادی به آداب و رسوم ما و محیط خانوادگی داشت. علناً می‏گفت دوست دارد بچه‏هایش در محیط خانه‏ی ما بزرگ شوند. شرایط مالی هر دوی ما خیلی بد بود اما خانم لیندا مشخصاً وضع بدتری داشت و احتمال می‏رفت که خانه بدوش شود.
شبی او با یک کیک کوچک به خانه‏ی ما آمد. می‏گفت در یک پانسیون که دانش آموزان خارجی را برای دوره‏های فشرده‏ی تابستانی اسکان می‏داد کار پیدا کرده. پایان هفته را برای پرکردن فرم‏های دانش‏آموزان که اکثراً چینی هستند همراهشان در پانسیون می‏ماند و اول صبح دوشنبه با پانصد دلار نقد به خانه بر می‏گردد. این کار و درآمدش از کار قبلی بهتر بود. درست می‏گفت کنار این کار که نقد بود اگر درخواست بیمه بیکاری می‏کردیم باعث نجات هر دو خانواده می‏شد. قرار شد دو دختر او را ما نگهداری کنیم و برای دو روز و نیم صد و پنجاه دلار از پانصد دلاری که کار می‏کند به ما برسد.
او عصر جمعه عازم کار می‏شد و ساعت هشت صبح روز دوشنبه ژولیده و خسته و خواب آلود بر می‏گشت تا دخترانش را به مدرسه برساند.
اواخر جولای بود. هوا گرم و آفتابی و ونکوور شلوغ و پر ماجرا شده بود. یکی از بچه‏های پولدار ایرانی در ویلاهای افسانه‏ای وست ونکوور به بهانه‏ی تولدش جشنی راه انداخت. من هم به عشق دیدن داخل آن خانه‏ی طاغوتی با یکی از دوستان همراه شدم و رفتم. انگار وسط یک زمین فوتبال خانه را ساخته بودند. مشروبها و غذاها و ساز و آواز شاید برای من که تا آن موقع آنقدر اسراف ندیده بودم اهمیت داشت اما ساعت یک نیمه شب وقتی دوستان کانادایی پسر ایرانی‏ای که داشت هیجده ساله می‏شد با کادوی خودشان آمدند انگشت به دهان ماندم. وانت باری از درِ ماشین‏رو عقب عقب آمد تا به وسط حیاط رسید. جعبه‏ی بسیار بزرگ کادویی را که همقد من بود چهار جوان قوی هیکل جلوی سایر کادوها گذاشتند. وانت بار بیرون رفت و خواندن آهنگ تولدت مبارک به زبان انگلیسی شروع شد. یکی از جوانها با چاقویی جلو رفت، آن را به بالای جعبه‏ی کادو فرو برد و تا پایین جعبه را از عقب و جلو شکافت.
خانم لیندا وانگ لخت مادرزاد از داخلش بیرون آمد و همانطور که می‏رقصید همپای دیگران آهنگ تولدت مبارک را می‏خواند.
من در تاریکی شب گم شدم. مدتهاست که از آن ماجرا می‏گذرد. خانم لیندا وانگ هنوز فکر می‏کند که ما داستان مسافرهای او و کارش در پانسیون را باور داریم.


پرتقال فروش را پیدا نکنید

Posted by balouch On April - 27 - 2009

عمه‏جان که اخیراً آب چند عدد پرتقال‏ را تناول فرموده بعد از معلوم شدن اینکه پرتقال‏ها اسرائیلی هستند سخت بیمار شد. امروز که نتیجه آزمایش DNA مشخص کرد که پرتقال‏ها چینی هستند و مارک‏ها قلابیست دوان دوان خودم را به بستر عمه‏جان رساندم و به او خوشخبری دادم که پرتقال‏ها اسرائیلی نیستند. الحمد‏لله حالشان بهتر شده.
از اپوزسیون خواهش می‏کنم به خاطر سلامت عمه‏‏ی بنده این دفعه بر خلاف رایج مملکتمان از خیر پیدا کردن پرتقال فروش بگذرند و بگذارند نظام صورت مسئله را پاک کند.


نهی از زندگی

Posted by balouch On April - 27 - 2009

جایتان خالی امروز یک سری زدم وبلاگ گوشزد. خیلی خوش گذشت برای شما هم از آنجا سوغاتی آوردم. اینجا بخوانید اما اگر کامنتی داشتید بروید وبلاگ خودش. مثل من مشتری خواهید شد:

توضیح: شعر در پاسخ حضرات، سروده جناب هادی خرسندی است.

اصل این مطلب هم دراصغرآقای یک هست.


پرتقال فروش را پیدا نکنید

Posted by balouch On April - 26 - 2009

عمه‏جان که اخیراً آب چند عدد پرتقال‏ را تناول فرموده بعد از معلوم شدن اینکه پرتقال‏ها اسرائیلی هستند سخت بیمار شد. امروز که نتیجه آزمایش DNA مشخص کرد که پرتقال‏ها چینی هستند و مارک‏ها قلابیست دوان دوان خودم را به بستر عمه‏جان رساندم و به او خوشخبری دادم که پرتقال‏ها اسرائیلی نیستند. الحمد‏لله حالشان بهتر شده.
از اپوزسیون خواهش می‏کنم به خاطر سلامت عمه‏‏ی بنده این دفعه بر خلاف رایج مملکتمان از خیر پیدا کردن پرتقال فروش بگذرند و بگذارند نظام صورت مسئله را پاک کند.


نهی از زندگی

Posted by balouch On April - 26 - 2009

جایتان خالی امروز یک سری زدم وبلاگ گوشزد. خیلی خوش گذشت برای شما هم از آنجا سوغاتی آوردم. اینجا بخوانید اما اگر کامنتی داشتید بروید وبلاگ خودش. مثل من مشتری خواهید شد:

توضیح: شعر در پاسخ حضرات، سروده جناب هادی خرسندی است.

اصل این مطلب هم دراصغرآقای یک هست.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!