در آستانهی چهارشنبه سوری و عید باستانی نوروز به بیانات «گهربار» عالم بزرگ استاد مطهری گوش فرا دهید.
در آستانهی چهارشنبه سوری و عید باستانی نوروز به بیانات «گهربار» عالم بزرگ استاد مطهری گوش فرا دهید.
در آستانهی چهارشنبه سوری و عید باستانی نوروز به بیانات «گهربار» عالم بزرگ استاد مطهری گوش فرا دهید.
طنز نویس چیره دست که با نام مستعار ف.م.سخن، مینویسد و نشان داده طنز فقط یکی از تواناییهای اوست بعد از مدتی بیخبری پیدا شد. من هم مثل شما از این خبر شاد شدم. اگر همهی گم شدنها به چنین شادیای منتهی میشدند آرزو میکردم همهی شما گم بشوید! طنز خوب آن است که طنز نویسی آرزو کند آن را خودش نوشته باشد. کاش این طنز محکم سخن را من نوشته بودم:
خاتمی می آيد
خاتمی میآيد. خاتمی با عبای شکلاتی میآيد. خاتمی با الفاظ سنگين و رنگين و کلمات اهل فرهنگ میآيد. خاتمی با طمانينه میآيد. خاتمی با کفش شيک و عينک شيک میآيد. خاتمی میآيد تا خرابکاریهای دولت آقای احمدی نژاد را درست کند. خاتمی میآيد تا روپوش دخترها بالاتر و روسری هايشان عقب تر برود. خاتمی میآيد تا صف کتاب در وزارت ارشاد کوتاهتر شود. خاتمی میآيد تا گروههای فشار و کفن پوشان دوباره فعال شوند و سر و کلهی دانشجويان را بشکنند. خاتمی میآيد تا از اين سر شکستنها ابراز تاسف کند و بگويد که کاری از دست او بر نمیآيد.
خاتمی میآيد. خاتمی برای اميد دادن میآيد. خاتمی میآيد تا هشت سال ديگر… ادامه را اینجا بخوانید
طنز نویس چیره دست که با نام مستعار ف.م.سخن، مینویسد و نشان داده طنز فقط یکی از تواناییهای اوست بعد از مدتی بیخبری پیدا شد. من هم مثل شما از این خبر شاد شدم. اگر همهی گم شدنها به چنین شادیای منتهی میشدند آرزو میکردم همهی شما گم بشوید! طنز خوب آن است که طنز نویسی آرزو کند آن را خودش نوشته باشد. کاش این طنز محکم سخن را من نوشته بودم:
خاتمی می آيد
خاتمی میآيد. خاتمی با عبای شکلاتی میآيد. خاتمی با الفاظ سنگين و رنگين و کلمات اهل فرهنگ میآيد. خاتمی با طمانينه میآيد. خاتمی با کفش شيک و عينک شيک میآيد. خاتمی میآيد تا خرابکاریهای دولت آقای احمدی نژاد را درست کند. خاتمی میآيد تا روپوش دخترها بالاتر و روسری هايشان عقب تر برود. خاتمی میآيد تا صف کتاب در وزارت ارشاد کوتاهتر شود. خاتمی میآيد تا گروههای فشار و کفن پوشان دوباره فعال شوند و سر و کلهی دانشجويان را بشکنند. خاتمی میآيد تا از اين سر شکستنها ابراز تاسف کند و بگويد که کاری از دست او بر نمیآيد.
خاتمی میآيد. خاتمی برای اميد دادن میآيد. خاتمی میآيد تا هشت سال ديگر… ادامه را اینجا بخوانید
چهارتا طناب کوچک و باریک و خوشرنگ را که از چهار بستهی کادو باز کردهام به چهار تا از بچهها میدهم. همانطور که حدس زدهام رنگ زیبا و بافت خوش فرم آنها چشم کودکان را میگیرد. یکی سعی دارد آن را گردنبند بکند، اما کوتاه است. دیگری قصد دستبند میکند، اما بزرگ است. یکی بدون تعارف آن را میاندازد جلوی من و میگوید:
– این که هیچی نیست!
چهارمی مثل پاندول ساعت جلوی من تکانش میدهد و میگوید:
– سلیپی… سلیپی… گِت سلیپی.
همراه طناب خودم را تکان میدهم. چشمانم را میچرخانم و نهایتاً آنها را میبندم و به خور و پف میافتم.
آن یکی طنابش را از روی زمین برمیدارد. حالا هر چهار نفر به رقابت میافتند. یکی آن را طناب جادو میکند و با زدنش به من ٬مرا تبدیل به خرس میکند. یکی به خروس. گربه. سگ. ساختمان. ربات. درخت.
تمام هنر نداشتهی هنرپیشگیام را به کار میگیرم. حالتی، صدایی، حرکتی از خودم در میآورم. مهد کودک پر میشود از جیغ و داد و قهقهه. یکی یک دفعه با طناب جادویش مرا تبدیل میکند به بابا! سریع فکر میکنم و با صدایی پر مهر میگویم:
– بیا عزیزم. بیا قربونت برم، ببینم چی تو دستته.
میایستد. میگوید اونجوری نه. اینجوری:
– برو بچه حوصله ندارم!
چهارتا طناب کوچک و باریک و خوشرنگ را که از چهار بستهی کادو باز کردهام به چهار تا از بچهها میدهم. همانطور که حدس زدهام رنگ زیبا و بافت خوش فرم آنها چشم کودکان را میگیرد. یکی سعی دارد آن را گردنبند بکند، اما کوتاه است. دیگری قصد دستبند میکند، اما بزرگ است. یکی بدون تعارف آن را میاندازد جلوی من و میگوید:
– این که هیچی نیست!
چهارمی مثل پاندول ساعت جلوی من تکانش میدهد و میگوید:
– سلیپی… سلیپی… گِت سلیپی.
همراه طناب خودم را تکان میدهم. چشمانم را میچرخانم و نهایتاً آنها را میبندم و به خور و پف میافتم.
آن یکی طنابش را از روی زمین برمیدارد. حالا هر چهار نفر به رقابت میافتند. یکی آن را طناب جادو میکند و با زدنش به من ٬مرا تبدیل به خرس میکند. یکی به خروس. گربه. سگ. ساختمان. ربات. درخت.
تمام هنر نداشتهی هنرپیشگیام را به کار میگیرم. حالتی، صدایی، حرکتی از خودم در میآورم. مهد کودک پر میشود از جیغ و داد و قهقهه. یکی یک دفعه با طناب جادویش مرا تبدیل میکند به بابا! سریع فکر میکنم و با صدایی پر مهر میگویم:
– بیا عزیزم. بیا قربونت برم، ببینم چی تو دستته.
میایستد. میگوید اونجوری نه. اینجوری:
– برو بچه حوصله ندارم!
برای دومین بار که اسپری را زیر زبانم زدم و دردِ سینه تسکین پیدا نکرد به حرف دکتر، سومین را در راه بیمارستان زیر زبانم اسپری کردم. به محض رسیدن چنانم قاپیدند در هوا و درازم کردند به زمین که آهسته اشهدم را خواندم.
اکسیژن بود و استیکرهایی که به سختی به سینهی پر پشمم میچسبید. درد که از توان خارج شد تزریق پیاپی مرفین هم به میدان آمد. چشمهایم از رمق افتاده بود اما آنقدر بی احساس نبودم که لبخند پرستارهای زیبا را نبینم و جان تازه نکنم.
خلاصه که بکنم چهار شب ماندم و به مراتب سختتر و دردناکتر از بار اول گذراندم. کار به آنژیو دوباره کشید و بار دیگر حمد مرخدای را عز وجل نفسی در سینه جاری و به دعاگویی مشغولم.
من گروهبانزادهام. با نان جوین و این شیادانِ دین نمیسازم. سالم که باشم منم و شما و همین وبلاگ و همان روال. یقهی خود امام و ولی فقیه.
سپاس بیکران به علم که رگهای بسته را باز میکند و به شما که با محبت خود میل به زیستن را زیاد.
برای دومین بار که اسپری را زیر زبانم زدم و دردِ سینه تسکین پیدا نکرد به حرف دکتر، سومین را در راه بیمارستان زیر زبانم اسپری کردم. به محض رسیدن چنانم قاپیدند در هوا و درازم کردند به زمین که آهسته اشهدم را خواندم.
اکسیژن بود و استیکرهایی که به سختی به سینهی پر پشمم میچسبید. درد که از توان خارج شد تزریق پیاپی مرفین هم به میدان آمد. چشمهایم از رمق افتاده بود اما آنقدر بی احساس نبودم که لبخند پرستارهای زیبا را نبینم و جان تازه نکنم.
خلاصه که بکنم چهار شب ماندم و به مراتب سختتر و دردناکتر از بار اول گذراندم. کار به آنژیو دوباره کشید و بار دیگر حمد مرخدای را عز وجل نفسی در سینه جاری و به دعاگویی مشغولم.
من گروهبانزادهام. با نان جوین و این شیادانِ دین نمیسازم. سالم که باشم منم و شما و همین وبلاگ و همان روال. یقهی خود امام و ولی فقیه.
سپاس بیکران به علم که رگهای بسته را باز میکند و به شما که با محبت خود میل به زیستن را زیاد.
Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!