تازه از ایران آمدهاند. کلاس آمادگی میرود. دو سه دقیقهای مانده که زنگ بخورد. کنار نردهها دور از در ورودی کلاس نزدیک من ایستاده و با حسرت به همکلاسیهایش که جلوی در کلاس بازی میکنند نگاه میکند. از او میخواهم برود و با دوستانش بازی کند. همانطور که به آنها خیره است میگوید: هیشکدوم دوستام نیستن. قبل از اینکه حرفی بزنم ادامه میدهد: میدونی چیه، آبروم هم پیش اونا رفته! میپرسم چرا؟ میگوید: همون روز که کفشای صورتیمو پوشیده بودم (دخترونه نیستن ها) ولی جَرِت به همه گفت دخترونن. همه خندیدن.
درجا داستانی میسازم: میدونی من وقتی سن تو بودم اینطوری شد ولی من پیرهنم صورتی بود. وقتی همه خندیدن من گفتم به شما چه من دوست دارم…حرفمو قطع میکند: عمو شما دروغ میگین! اونجوری که میشه آدم دلش حرف نمیشه پر میشه از گریه.
تمسخر
June - 10 - 2008
در بلاگ نیوز لینک داده شد