هیچکس نمیداند که این روزها من چه درد تلخی را در سینه دارم. گناه کسی نیست. برای همین بارش را به تنهایی میکشم. اما این نویسنده و شاعر و منتقد ادبی جوان شهر ما چه زود رفت.
هادی ابراهیمی شاعر با احساس و سر دبیر شهروند ونکوور آنقدر خوب نوشته که من این تیکهی پر احساس او را از او قرضی میگیرم تا بتوانم به همسر و خواهر پر درد او تسلیت بگویم:
پروانه عزیز، همسر شاعر خستگیها! رقیه گرامی، خواهر شاعر دریاییها!
«. . . این ماه چشم دریده هم انگار
سر تازه کردن زخمهایمان را دارد
پردهها را بکش خاتون!»**
____________________________________________________
** درون گیومه، از شعرهای ابراهیم رزمآرا از کتاب «هنور مرا نیافریدهاند»
از دردت با خبرم قربان دل درد آشنایت.