Archive for February, 2007
پیشرفت در خدمت پسرفت
جمهوری اسلامی راکت به فضا فرستاده. مکافات آنجاست که فردا میخواهند حوزه و فضا را با هم گره بزنند. حجةالاسلامی را میگذارند رئیس مرکز فضایی. آپولویمان را که ساختند، پایگاه فضاییمان را که راه انداختند برای دانشمندان امتحان ایدئولوژی میگذارند و وای به حال فیزیکدانی که نداند تعداد موهای سفید یا سیاه محاسن پیامبر یا علاقه حضرتشان را به گوشت سردست یا ران. عذرش را میخواهند، یک بسیجی را با عکس امام و رساله ایشان مینشانند توی سفینه، میفرستندش هوا. از آنجا نوحهخوانی محرم را برای عزا داران حسینی پخش میکنند.
پیشرفت در خدمت پسرفت
جمهوری اسلامی راکت به فضا فرستاده. مکافات آنجاست که فردا میخواهند حوزه و فضا را با هم گره بزنند. حجةالاسلامی را میگذارند رئیس مرکز فضایی. آپولویمان را که ساختند، پایگاه فضاییمان را که راه انداختند برای دانشمندان امتحان ایدئولوژی میگذارند و وای به حال فیزیکدانی که نداند تعداد موهای سفید یا سیاه محاسن پیامبر یا علاقه حضرتشان را به گوشت سردست یا ران. عذرش را میخواهند، یک بسیجی را با عکس امام و رساله ایشان مینشانند توی سفینه، میفرستندش هوا. از آنجا نوحهخوانی محرم را برای عزا داران حسینی پخش میکنند.
شهادت دارا وصیت سارا
مدیر کل امور شاهد و ایثارگران وزارت آموزش و پرورش! فرمودند از سال هشتاد و شیش «پیام شهادت» در کتابهای درسی گنجانده میشود.
پیام شهادت
دانش آموز گرامی! حالا که شما این پیام را میخوانی معلوم است که تا کنون به فیض شهادت نایل نیامدهای و فکر و ذکرت درس خواندن و قبولیست. به جای آنکه خدا را شکر کنی که یک سال بزرگتر و به کلاس بالاتر آمدهای برو از خجالت بمیر که دوستانت به لقاءالله پیوستند و تو هنوز قوقلی قوقوی یک و دو را میخوانی.
برادر و خواهر کوچولوی من پیام صلح و دوستی مال چوپان درغگوست. غیر از تصمیم کبری تصمیم شهادتی هم هست. غیر از بلدرچین و برزگر خدا و بندهای هم هست. نظام دهقان فداکار زیاد دارد اما احتیاج به شهید دارد. پارسال را که از دست دادید امسال را سال شهادت خود کنید.
برادر شما عزیزان، مدیر کل امور شاهد و ایثارگران وزارت آموزش و پرورش
شهادت دارا وصیت سارا
مدیر کل امور شاهد و ایثارگران وزارت آموزش و پرورش! فرمودند از سال هشتاد و شیش «پیام شهادت» در کتابهای درسی گنجانده میشود.
پیام شهادت
دانش آموز گرامی! حالا که شما این پیام را میخوانی معلوم است که تا کنون به فیض شهادت نایل نیامدهای و فکر و ذکرت درس خواندن و قبولیست. به جای آنکه خدا را شکر کنی که یک سال بزرگتر و به کلاس بالاتر آمدهای برو از خجالت بمیر که دوستانت به لقاءالله پیوستند و تو هنوز قوقلی قوقوی یک و دو را میخوانی.
برادر و خواهر کوچولوی من پیام صلح و دوستی مال چوپان درغگوست. غیر از تصمیم کبری تصمیم شهادتی هم هست. غیر از بلدرچین و برزگر خدا و بندهای هم هست. نظام دهقان فداکار زیاد دارد اما احتیاج به شهید دارد. پارسال را که از دست دادید امسال را سال شهادت خود کنید.
برادر شما عزیزان، مدیر کل امور شاهد و ایثارگران وزارت آموزش و پرورش
چرا داستان بلوچها دراز است؟
مسؤلان كميتههای نخستين جشنواره داستان كوتاه نيمروز برای هماهنگي بيشتر و بهرهمندی از تجربيات و نظريات سازمانها و مسؤلان استان، اولين جلسه مشترك خود را با فرماندار زاهدان در محل فرمانداری برگزار كردند.
با چنین آغازی میشود حدس زد که دومین جلسهی مشترک خود را با مسئولین امنیتی استان و سومین و آخرین جلسه مشترک (بیشتر از سه جلسه میرود جزو داستانهای بلند) را با نماینده ولی فقیه در استان، برگزار کنند.
از آنجایی که چنین شانسهایی کم نصیب بلوچستان میشود من این داستان کوتاه را برای این جشنواره مینویسم:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا یک جمهوری اسلامیای بود که با جشن خیلی مخالف بود اما جشنواره زیاد داشت. یکی از این جشنوارهها جشنواره داستان کوتاه بود که نمیشد اسمش را گذاشت جشنواره داستان کوتاه زابل یا سیستان چون گندش در میآمد و آتو میداد دست بلوچهای قاچاقچی و می گفتند هم مسئولین و مقامات سیستانی هم اسم جشنواره سیستان؟ لذا برای آنکه نه سیخ بسوزد و نه کباب اسمش را گذاشتند نیمروز که کمی تاریخی و با مزه هم بشود. این جشنواره چون کمیته زیاد داشت بالطبع مسئول هم زیاد داشت. مسئولان کمیتههای جشنواره داستان کوتاه نیمروز یکهو دیدند که احتیاج به هماهنگی بیشتر دارند و تازه باید از تجربیات و نظریات سازمانها و مسئولان استان هم بهرهمند بشوند. چرایش را نپرسید چون داستان بلند میشود و وقتی بلند شد در جشنواره نمیگنجد. خلاصه آنها تصمیم گرفتند برای آنکه باز هم نه سیخ بسوزد نه کباب اولین جلسه مشترک خود را با فرماندار که از برادران انقلابی زابلی بود برگزار کنند. نتیجهای که از این داستان میگیریم این است که همهی امکانات استان در اختیار بلوچهاست اما آنها به داستان کوتاه علاقه ندارند.
چرا داستان بلوچها دراز است؟
مسؤلان كميتههای نخستين جشنواره داستان كوتاه نيمروز برای هماهنگي بيشتر و بهرهمندی از تجربيات و نظريات سازمانها و مسؤلان استان، اولين جلسه مشترك خود را با فرماندار زاهدان در محل فرمانداری برگزار كردند.
با چنین آغازی میشود حدس زد که دومین جلسهی مشترک خود را با مسئولین امنیتی استان و سومین و آخرین جلسه مشترک (بیشتر از سه جلسه میرود جزو داستانهای بلند) را با نماینده ولی فقیه در استان، برگزار کنند.
از آنجایی که چنین شانسهایی کم نصیب بلوچستان میشود من این داستان کوتاه را برای این جشنواره مینویسم:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا یک جمهوری اسلامیای بود که با جشن خیلی مخالف بود اما جشنواره زیاد داشت. یکی از این جشنوارهها جشنواره داستان کوتاه بود که نمیشد اسمش را گذاشت جشنواره داستان کوتاه زابل یا سیستان چون گندش در میآمد و آتو میداد دست بلوچهای قاچاقچی و می گفتند هم مسئولین و مقامات سیستانی هم اسم جشنواره سیستان؟ لذا برای آنکه نه سیخ بسوزد و نه کباب اسمش را گذاشتند نیمروز که کمی تاریخی و با مزه هم بشود. این جشنواره چون کمیته زیاد داشت بالطبع مسئول هم زیاد داشت. مسئولان کمیتههای جشنواره داستان کوتاه نیمروز یکهو دیدند که احتیاج به هماهنگی بیشتر دارند و تازه باید از تجربیات و نظریات سازمانها و مسئولان استان هم بهرهمند بشوند. چرایش را نپرسید چون داستان بلند میشود و وقتی بلند شد در جشنواره نمیگنجد. خلاصه آنها تصمیم گرفتند برای آنکه باز هم نه سیخ بسوزد نه کباب اولین جلسه مشترک خود را با فرماندار که از برادران انقلابی زابلی بود برگزار کنند. نتیجهای که از این داستان میگیریم این است که همهی امکانات استان در اختیار بلوچهاست اما آنها به داستان کوتاه علاقه ندارند.
خون در محل خون
ساعت شیش و چهل دقیقه صبح چهارشنبه بیست و پنجم بهمن بمبی در زاهدان منفجر و عدهای را کشت و زخمی کرد.
اول فرماندار شهر اعلام کرد که عامل انفجار در انفجار کشته شده. بعد از نهار اعلام شد که با بیداری نیروهای انتظامی عاملین انفجار در همان اطراف دستگیر شدهاند. غروب قبل از تعطیلی ادارات اعلام شد که مردم اعم از شیعه و سنی با هم عامل انفجار را در محل انفجار دستگیر و به مأموران تحویل دادهاند.
امروز دوشنبه ساعت ده صبح سیام بهمن عامل بمب گذاری در محل بمبگذاری اعدام شد. با توجه به تعطیلی جمعه در کمتر از چهار روز نظام زهر چشم خود را به اشرار نشان داد.حالا منتظر بمانیم ببینیم اشرار چند روزه ضربه شست خود را به نظام نشان میدهند.
بدا به حال مملکتی که نظام و مردمش در خونریزی از هم گوی سبقت بربایند.
نصرالله شنبهزهی قبل از اعدام
خون در محل خون
ساعت شیش و چهل دقیقه صبح چهارشنبه بیست و پنجم بهمن بمبی در زاهدان منفجر و عدهای را کشت و زخمی کرد.
اول فرماندار شهر اعلام کرد که عامل انفجار در انفجار کشته شده. بعد از نهار اعلام شد که با بیداری نیروهای انتظامی عاملین انفجار در همان اطراف دستگیر شدهاند. غروب قبل از تعطیلی ادارات اعلام شد که مردم اعم از شیعه و سنی با هم عامل انفجار را در محل انفجار دستگیر و به مأموران تحویل دادهاند.
امروز دوشنبه ساعت ده صبح سیام بهمن عامل بمب گذاری در محل بمبگذاری اعدام شد. با توجه به تعطیلی جمعه در کمتر از چهار روز نظام زهر چشم خود را به اشرار نشان داد.حالا منتظر بمانیم ببینیم اشرار چند روزه ضربه شست خود را به نظام نشان میدهند.
بدا به حال مملکتی که نظام و مردمش در خونریزی از هم گوی سبقت بربایند.
نصرالله شنبهزهی قبل از اعدام
اوضاع بلوچستان
شهدای ماجرا دفن شدند. مأمورین انتظامی شصت و پنج نفر را در ارتباط با ماجرا دستگیر کردند. زندانبانان از آنها راجع به ماجرا اعتراف گرفتند. اطلاعات از این ماجرا قتل رهبران مذهبی تسنن و رؤسای طوایف بلوچ را کشف کرد. امنیتیها دست آمریکا و پای مجاهدین را در ماجرا پیدا کردند. نماینده زاهدان در محکوم کردن ماجرا سنگ تمام گذاشت. امام جمعه اهل سنت ماجرا را حرام اعلام کرد. برای محکمتر شدن امنیت، سازمان ملل هم ماجرا را محکوم کرد.
امروز استاندار و فرماندار ماجرا را تمام شده و شرایط را عادی اعلام کردند.
آنچه که هیچکس توجه نکرد این بود که این یک ماجرا نیست یک مسئله است. مسئله تا حل نشود ماجرا میآفریند.
اوضاع بلوچستان
شهدای ماجرا دفن شدند. مأمورین انتظامی شصت و پنج نفر را در ارتباط با ماجرا دستگیر کردند. زندانبانان از آنها راجع به ماجرا اعتراف گرفتند. اطلاعات از این ماجرا قتل رهبران مذهبی تسنن و رؤسای طوایف بلوچ را کشف کرد. امنیتیها دست آمریکا و پای مجاهدین را در ماجرا پیدا کردند. نماینده زاهدان در محکوم کردن ماجرا سنگ تمام گذاشت. امام جمعه اهل سنت ماجرا را حرام اعلام کرد. برای محکمتر شدن امنیت، سازمان ملل هم ماجرا را محکوم کرد.
امروز استاندار و فرماندار ماجرا را تمام شده و شرایط را عادی اعلام کردند.
آنچه که هیچکس توجه نکرد این بود که این یک ماجرا نیست یک مسئله است. مسئله تا حل نشود ماجرا میآفریند.
خدا کسی را تنها نکند
توی مهد کودکی با بچههای کوچک سر و کار دارم. گرچه مسئولشان زنیست با احساس، شش دانگ حواسم به آنهاست. دیروزدو تا از دخترها نیامده بودند و یکی از آنها وسط پسرها تنها مانده بود. روز که از نیمه گذشت زد زیر گریه. چنان تلخ که خودم را کنار مسئول مهد کودک رساندم. میگفت دلم درد میکند. دروغ میگفت. پسرها به سرکردگی بزرگترینشان او را بایکوت کرده بودند و با او بازی نمیکردند. از خندههای ریز و پنهانی آنها حدس زدم.
شاد کردن بچه راحت است و گول زدنش راحتتر. او را خنداندیم و دیگران را در شرایطی گذاشتیم که چارهای جز بازی با او نداشته باشند.
امروز بقیه دخترها آمده بودند. هر کدام از آنها دو تا از پسرها را سگ خود کرده بودند. دستی به سر و گوششان میکشیدند و میفرستادندشان تا برایشان لباسهای عروسکها را بیاورند. آنها با شنیدن «گود داگی» له له میزدند.