باب اول
در سیرت آخوندهایی که حاکم شدند
مثل
آخوندی را شنیدم که به کشتن زندانیای اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی آخوند را ناسزا گفت. که گفتهاند «آب که از سر گذشت دوفحش هم روی آن».
وقت ضرورت چو نماند گریز
خشونت طلب شود هر آدم تیز
آخوند پرسید «چه میگوید» یکی از برادران گفت « به خداوند دشنام میدهد» آخوند دستور داد قبل کشتن هفتاد ضربه شلاق هم زنندش. برادر دیگری که ضد او بود گفت «نشاید پیش آیتالله جز به راستی سخن گفتن. او آقا را دشنام داد و ناسزا گفت» آخوند روی در هم کشید و گفت «بعد زدن و قبل کشتن سالی هم زندانش کنید. من سیدم. خدا حق خود بخشد، توهین بر اولاد حضرت رسول نبخشد»
اندرز
بر طاق ایوان بدبختی نوشته بود:
جهان ای برادر بماند به هر کس
آفرین! دل اندر جهان بند و بس
بکن تکیه بر دنیا و مکن پُشت
که بسیار یک لا قبا چون ترا کشت
چو عاقبت میکَنَد جان یک لاقبا
چه تاجداری کشد او را چه اهل عبا
:))
سلام و تبریک. به نظر خیلی جالب می رسد، فقط کاش وزن شعرها را یک ترمیمی بکنی. موفق باشی