Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for July, 2005

ما که آن کردیم چرا این نمی کنیم

Posted by balouch On July - 31 - 2005

فرهاد صوفی را که یکی از فعالان حقوق بشر در ونکوور است ملاقات می‌کنم. می‌دانم که جریانات ایران را دنبال می‌کند. خسته است اما نا امید به نظر نمی‌رسد. همان اندوهی که این روزها در چهره‌ی هر کداممان دیده می‌شود در چهره‌ی او هم هست. چیزی جز سکوتی تلخ بینمان رد و بدل نمی‌شود. به دو لیوان آبی که گارسون روی میز می‌گذارد خیره می‌شوم. می‌پرسد: سال پنجاه و شیش وقتی شاه آمد آمریکا یادت هست؟
می‌گویم: با کارتر ایستاده بودند…
حرفم را قطع می‌کند: آنجا بودم. جمعیتی بودیم. پلیس مجبور شد گاز اشک‌آور…
او حرف می‌زند و من تصویری را به یاد می‌آورم که روزنامه‌ها به عنوان شاه گریان چاپ کردند. می‌گوید: او کجا و احمدی نژاد کجا چه می‌شود ما را؟ دارد می‌آید آمریکا. جمعیت ایرانی حالای این قاره با آن زمان قابل مقایسه نیست.
آهی می‌کشم و او ادامه می‌دهد: وبلاگت را و وبلاگ‌های دیگر را مرتب می‌بینم اینهمه سایت داریم چرا زانوی غم در بغل بگیریم؟ چرا بنالیم؟ مسئولیت استان برتیش کلمبیا با من بلند شویم برویم جلوی سازمان ملل عوض مرده باد داد بزنیم این تروریست نماینده ما نیست. داد بزنیم که حقوق بشر، آزادی بیان در این نظام معنا ندارد. هر کداممان عکس یک زندانی را بالا ببریم. نه تنها این‌بار بلکه ایرانیان قاره‌ی آمریکا به ایرانیان قاره اروپا و ساکنین آنجا به اینجا قول بدهند تا از این به بعد با حضور خود سفر سران رژیم را به خفت بکشانند.
دل می‌بندم که شاید بشود حرکتی راه انداخت. می‌گویم همین امشب آنرا به عنوان یک طرح می‌نویسم تا ببینم که آیا وبلاگها و سایتها به حرکتی خود جوش تبدیلش می‌کنند یا نه؟

********************************
نظرات و پیشنهادات تکمیلی را به آدرس ایمیل فرهاد صوفی[email protected] بفرستید. ایمیل من و ستون نظر خواهی هم که هست.


چند لینک

Posted by balouch On July - 31 - 2005

شیخ طماع

Posted by balouch On July - 30 - 2005

شیخی طماع که به سالوسی شهره بود به حکومت رسید. در اندک زمان ثروتش از ثروت قارون پیشی گرفت. چون شک بردند که بیت‌المال می‌زند در مقام حاشا گفت: آنچه هست مرا به ارث رسیده از پدرم.
رندی گفت: گر او را پدر بودی اینهمه بی پدر نبودی.


شیخ طماع

Posted by balouch On July - 30 - 2005

شیخی طماع که به سالوسی شهره بود به حکومت رسید. در اندک زمان ثروتش از ثروت قارون پیشی گرفت. چون شک بردند که بیت‌المال می‌زند در مقام حاشا گفت: آنچه هست مرا به ارث رسیده از پدرم.
رندی گفت: گر او را پدر بودی اینهمه بی پدر نبودی.


میرغضب

Posted by balouch On July - 29 - 2005

شیخی حاکم دیاری شد. طلبه‌ای را میرغضب خویش کرد. گفتندش: یا شیخ این طلبه را سواد نباشد و حد خویش نداند.
شیخ گفت:
آنقدر که خط من خواند داند. بیش از آن گر باشدش لباس میر غضبی نپوشد.


میرغضب

Posted by balouch On July - 29 - 2005

شیخی حاکم دیاری شد. طلبه‌ای را میرغضب خویش کرد. گفتندش: یا شیخ این طلبه را سواد نباشد و حد خویش نداند.
شیخ گفت:
آنقدر که خط من خواند داند. بیش از آن گر باشدش لباس میر غضبی نپوشد.


اتحاد

Posted by balouch On July - 28 - 2005

آئینه‌ای* از دست شخصی بیفتاد و دو پاره گشت. آنرا پیش بندزنی برد. حریف در دمی چنانش یک پارچه کرد که تو گویی نیفتاده بود. دیگری آئینه بیاورد که پاره پاره بود. بندزن گفت: بمانش و سالی دیگر آی.
مشتری برآشفت که بهر دگران در دمی و بهر من به سالی؟
ظریف پاسخش داد: صد پاره را در دمی و با هم نشود یک پارچه کرد. چیزی بایدم جستن که هر پاره را صاف بر آن نشانم و این نشود الا به زمان و خون جگر.

*اساتید بفرمایند از آینه، آیینه یا آئینه کدام درست است.


اتحاد

Posted by balouch On July - 28 - 2005

آئینه‌ای* از دست شخصی بیفتاد و دو پاره گشت. آنرا پیش بندزنی برد. حریف در دمی چنانش یک پارچه کرد که تو گویی نیفتاده بود. دیگری آئینه بیاورد که پاره پاره بود. بندزن گفت: بمانش و سالی دیگر آی.
مشتری برآشفت که بهر دگران در دمی و بهر من به سالی؟
ظریف پاسخش داد: صد پاره را در دمی و با هم نشود یک پارچه کرد. چیزی بایدم جستن که هر پاره را صاف بر آن نشانم و این نشود الا به زمان و خون جگر.

*اساتید بفرمایند از آینه، آیینه یا آئینه کدام درست است.


حیلتی دیگر باید

Posted by balouch On July - 27 - 2005

حاکمی چندان ظلم کرد که یکی از اطرافیان حکایت ظلم او فاش بر سر بازار بگفت. حاکم دستور داد تا به بندش کشند. شاکی دست از طعام بکشید تا به حال مرگ افتاد. عالم و آدم از حاکم خواستند که ننگ مردن او بر دامان خود مپسندد. شاکی با صدایی که گویی از قعر چاهی بر ‌می‌آمد گفت: حیلتی دیگر کنید، دامانش چنان آلوده است که گر ننگ مرگ ده چون من برآن افتد معلوم نشود.


حیلتی دیگر باید

Posted by balouch On July - 26 - 2005

حاکمی چندان ظلم کرد که یکی از اطرافیان حکایت ظلم او فاش بر سر بازار بگفت. حاکم دستور داد تا به بندش کشند. شاکی دست از طعام بکشید تا به حال مرگ افتاد. عالم و آدم از حاکم خواستند که ننگ مردن او بر دامان خود مپسندد. شاکی با صدایی که گویی از قعر چاهی بر ‌می‌آمد گفت: حیلتی دیگر کنید، دامانش چنان آلوده است که گر ننگ مرگ ده چون من برآن افتد معلوم نشود.


اصغرآقا منتشر شد

Posted by balouch On July - 26 - 2005

علیرغم انتخاب احمدی نژاد و رفتن خاتمی سیصد و سی امین شماره اصغرآقا منتشر شد.
در بدرقه خاتمی:
میروی همچنان بخند و برو
یا دگر نیش خود ببند و برو
میروی همچنان بنال و برو
باز بر ملتی بمال و برو…


اصغرآقا منتشر شد

Posted by balouch On July - 25 - 2005

علیرغم انتخاب احمدی نژاد و رفتن خاتمی سیصد و سی امین شماره اصغرآقا منتشر شد.
در بدرقه خاتمی:
میروی همچنان بخند و برو
یا دگر نیش خود ببند و برو
میروی همچنان بنال و برو
باز بر ملتی بمال و برو…




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!