حجة الاسلام یوسفی اشکوری پس از آنکه خلع لباس شد و “آقا” شد از زندان آزاد شد. آقا شدن و آزاد شدن ایشان را به خودش، خانواده اش و دوستانش تبریک عرض مینماییم. اصولاً آدمهای آگاه در این شرایط حجة الاسلام باقی نمیمانند.
Archive for February, 2005
دقیقاً تکرار گذشته
On February - 7 - 2005
با اینکه من علاقه ی چندانی به مشکلات ندارم اما به نظر می رسد که آنها عاشق من هستند. اخیراً تعدادی از آنها دسته جمعی به سراغم آمدند و نزدیک بود با محبتهای خرکی خود دمار از روزگار من بدر آورند. خوشبختانه این بار نیز توانستم از دست آنها جان سالم بدر برم. اینکه این بیرون آمدن چقدر طولانی باشد و دوباره کدام دسته هوس دیدن بکند، چیزی است که همیشه از پیش بینی اش عاجزم. اما دم غنیمت است.
هم سلام می کنم و هم عذر خواهی از غیبت صغری و هم تشکر از محبتهای بیکران.متأسفانه اینگونه به نظر می رسد که در غیاب من جهان دور برداشته و دمار از روزگار خیلی ها در آورده. دل خنک دارید که در وبلاگ آنرا سر جایش می نشانیم و توی دهانش می زنیم و خودمان جهان تعیین خواهیم کرد. باید در صحنه ماند که رازبقادر وبلاگ ماندن است.
هم سلام می کنم و هم عذر خواهی از غیبت صغری و هم تشکر از محبتهای بیکران.متأسفانه اینگونه به نظر می رسد که در غیاب من جهان دور برداشته و دمار از روزگار خیلی ها در آورده. دل خنک دارید که در وبلاگ آنرا سر جایش می نشانیم و توی دهانش می زنیم و خودمان جهان تعیین خواهیم کرد. باید در صحنه ماند که رازبقادر وبلاگ ماندن است.
آگاه بود که آقا شد
On February - 7 - 2005
حجة الاسلام یوسفی اشکوری پس از آنکه خلع لباس شد و “آقا” شد از زندان آزاد شد. آقا شدن و آزاد شدن ایشان را به خودش، خانواده اش و دوستانش تبریک عرض مینماییم. اصولاً آدمهای آگاه در این شرایط حجة الاسلام باقی نمیمانند.
دقیقاً تکرار گذشته
On February - 7 - 2005
با اینکه من علاقه ی چندانی به مشکلات ندارم اما به نظر می رسد که آنها عاشق من هستند. اخیراً تعدادی از آنها دسته جمعی به سراغم آمدند و نزدیک بود با محبتهای خرکی خود دمار از روزگار من بدر آورند. خوشبختانه این بار نیز توانستم از دست آنها جان سالم بدر برم. اینکه این بیرون آمدن چقدر طولانی باشد و دوباره کدام دسته هوس دیدن بکند، چیزی است که همیشه از پیش بینی اش عاجزم. اما دم غنیمت است.
هم سلام می کنم و هم عذر خواهی از غیبت صغری و هم تشکر از محبتهای بیکران.متأسفانه اینگونه به نظر می رسد که در غیاب من جهان دور برداشته و دمار از روزگار خیلی ها در آورده. دل خنک دارید که در وبلاگ آنرا سر جایش می نشانیم و توی دهانش می زنیم و خودمان جهان تعیین خواهیم کرد. باید در صحنه ماند که رازبقادر وبلاگ ماندن است.
هم سلام می کنم و هم عذر خواهی از غیبت صغری و هم تشکر از محبتهای بیکران.متأسفانه اینگونه به نظر می رسد که در غیاب من جهان دور برداشته و دمار از روزگار خیلی ها در آورده. دل خنک دارید که در وبلاگ آنرا سر جایش می نشانیم و توی دهانش می زنیم و خودمان جهان تعیین خواهیم کرد. باید در صحنه ماند که رازبقادر وبلاگ ماندن است.
دور اندیشی
On February - 3 - 2005
آقای خاتمی به سینه ی وزیر اطلاعات مدال قدردانی می زند!
حالا که عمر ریاست جمهوری “همین پنج روز و شش” باشد همان به که وزیر اطلاعات “خوش” باشد.
حالا که عمر ریاست جمهوری “همین پنج روز و شش” باشد همان به که وزیر اطلاعات “خوش” باشد.
دور اندیشی
On February - 3 - 2005
آقای خاتمی به سینه ی وزیر اطلاعات مدال قدردانی می زند!
حالا که عمر ریاست جمهوری “همین پنج روز و شش” باشد همان به که وزیر اطلاعات “خوش” باشد.
حالا که عمر ریاست جمهوری “همین پنج روز و شش” باشد همان به که وزیر اطلاعات “خوش” باشد.
جنگِ دو دیوانه
On February - 2 - 2005
دو دیوانه دارند کُرکُری می خوانند. در همین کُرکُری خواندنها سعی دارند پشت همدیگر را به زمین بزنند. مگر جنگ چطور شروع می شود؟
یکی می گوید: گُه نخور!
دیگری می گوید: خودت و پدرت نخورد!
بعد یقه ی همدیگر را می گیرند. آنی که قوی تر است می گوید:
کاری نکن دماغت را خورد کنم!
ضعیفتر بلندتر داد می زند: جرأت پدرت هست دستت را ببر بالا!
و دیوانه ی خر زوری که دستش را ببرد بالا حتماً آنرا می آورد پایین، خدا کند دماغی که می شکند دماغ ملت نباشد.
یکی می گوید: گُه نخور!
دیگری می گوید: خودت و پدرت نخورد!
بعد یقه ی همدیگر را می گیرند. آنی که قوی تر است می گوید:
کاری نکن دماغت را خورد کنم!
ضعیفتر بلندتر داد می زند: جرأت پدرت هست دستت را ببر بالا!
و دیوانه ی خر زوری که دستش را ببرد بالا حتماً آنرا می آورد پایین، خدا کند دماغی که می شکند دماغ ملت نباشد.
جنگِ دو دیوانه
On February - 2 - 2005
دو دیوانه دارند کُرکُری می خوانند. در همین کُرکُری خواندنها سعی دارند پشت همدیگر را به زمین بزنند. مگر جنگ چطور شروع می شود؟
یکی می گوید: گُه نخور!
دیگری می گوید: خودت و پدرت نخورد!
بعد یقه ی همدیگر را می گیرند. آنی که قوی تر است می گوید:
کاری نکن دماغت را خورد کنم!
ضعیفتر بلندتر داد می زند: جرأت پدرت هست دستت را ببر بالا!
و دیوانه ی خر زوری که دستش را ببرد بالا حتماً آنرا می آورد پایین، خدا کند دماغی که می شکند دماغ ملت نباشد.
یکی می گوید: گُه نخور!
دیگری می گوید: خودت و پدرت نخورد!
بعد یقه ی همدیگر را می گیرند. آنی که قوی تر است می گوید:
کاری نکن دماغت را خورد کنم!
ضعیفتر بلندتر داد می زند: جرأت پدرت هست دستت را ببر بالا!
و دیوانه ی خر زوری که دستش را ببرد بالا حتماً آنرا می آورد پایین، خدا کند دماغی که می شکند دماغ ملت نباشد.