Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for April, 2004

رابطه ی یک چیزی با شقیقه

Posted by balouch On April - 24 - 2004

حضرت آیت الله العظمی مصباح یزدی در جدیدترین فرمایش خود فرموده اند چنانچه مردم دیندار باشند اصلاحات زودتر انجام می شود.

عین همین ماجرا توی روستای ما اتفاق افتاد. آنجا اصلاً اصلاحات نمی شد. یک آیت ا لله هم پیدا نمی شد. در نتیجه ما نمی دانستیم چه کنیم. تصادفی یک روز که خیلی دمغ و دلشکسته آهِ سرد می کشیدیم، تصمیم گرفتیم کمی دیندار بشویم. تقریباً همه ی اهالی روستا موافقت کرده و با هم دسته جمعی دیندار شدیم.

یک روز صبح که بیدار شدیم چشمتان روز بد نبیند، یک عالمه زن محجبَه و مرد معممَه با مهر و تسبیح و انواع و اقسام اذکار و اوراد وارد روستای ما شده بودند. همه ی ما ترسیدیم. من که شک کرده بودم جلو رفته سلام کرده پرسیدم:

آیا شما مدیران اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هستید که برای اصلاحات به روستای ما دینداران آمده اید؟ سر دسته ی آنها با اخم گفت:

معتقدان زودتر از مدیران اصلاحات می کنند. ما پول نفت شما را خشکه می آوریم درِ خانه ی تان و نفری یک پیکان هم به شما می دهیم.

از آن روز ما چنان ذوق زده شدیم که برای دینداری با هم مسابقه گذاشتیم. و شبها که عالم و آدم می خوابیدند ما می رفتیم بالای پشت بام الله اکبر را آنقدر بلند جیغ می کشیدیم که فرشته ها را از خواب بیدار می کردیم.

حالا مدتها است که ما از آن روستا فرار کرده ایم. اما عمه ی ما می گوید احتمالاً ما دنده ی عقبی دیندار شده بودیم، چون صد رحمت به همان روستای خراب شده ی قبلی، حالا همه را کشته اند و روستا شده قبرستانی دلگیر.


حکایت گرگ و روباه و کفتار

Posted by balouch On April - 24 - 2004

دندان عقل آهویی فاسد شده بود و روزگار بر او جهنم داشت.

گرگی به فکری افتاد و با دسته ای خرگوش و روباهی پیر برای کشیدن دندان آهو پیش او شتافت.

تا آهو جنبید جمع دندانش کشیده بود. و چون هیچکدام دندان ساز نبود، آهو به خون ریزی دچار آمد.

گرگ به خرگوشها و آنها به روباه نگریستند. روباه گفت:

مرا از قدیم با کفتاری آشنایی است. اما صد حیف که آب گرگ و کفتار به یک جو نرود. گرگ گفت: من که چون خر در گل مانده ام و خبر دارم که آن ملک الموت نیز در منجلابی است. او اکنون برای نجات خود، گرگ که سهل است دست به شیطان هم می دهد.

روباه ظرفی پرِ گردو در پیش خود نهاد و با دمب خود شروع کرد به شکستن.

گرگ حیرت زده به روباه خیره شد.

روباه گفت: ریش تو که در دست من و کفتار آمد، صبر بسیارت می باید.

بیت:

ای توکه داری تجهیزاتِ دندان کشی را

فکری می بایدت مشکلِ خون ریزی را !


حکایت گرگ و روباه و کفتار

Posted by balouch On April - 24 - 2004

دندان عقل آهویی فاسد شده بود و روزگار بر او جهنم داشت.

گرگی به فکری افتاد و با دسته ای خرگوش و روباهی پیر برای کشیدن دندان آهو پیش او شتافت.

تا آهو جنبید جمع دندانش کشیده بود. و چون هیچکدام دندان ساز نبود، آهو به خون ریزی دچار آمد.

گرگ به خرگوشها و آنها به روباه نگریستند. روباه گفت:

مرا از قدیم با کفتاری آشنایی است. اما صد حیف که آب گرگ و کفتار به یک جو نرود. گرگ گفت: من که چون خر در گل مانده ام و خبر دارم که آن ملک الموت نیز در منجلابی است. او اکنون برای نجات خود، گرگ که سهل است دست به شیطان هم می دهد.

روباه ظرفی پرِ گردو در پیش خود نهاد و با دمب خود شروع کرد به شکستن.

گرگ حیرت زده به روباه خیره شد.

روباه گفت: ریش تو که در دست من و کفتار آمد، صبر بسیارت می باید.

بیت:

ای توکه داری تجهیزاتِ دندان کشی را

فکری می بایدت مشکلِ خون ریزی را !


سخن یک افغانستانی

Posted by balouch On April - 23 - 2004

شعر زیر مال کاظم کاظمی شاعر افغانستانی است در ارتباط با پناهندگان افعانستانی. از سایت

غزل امروز افغانستان.

بازگشت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌اي كه تهي بود، بسته خواهد شد

و در حوالي شب‌هاي عيد، همسايه‌!

صداي گريه نخواهي شنيد، همسايه‌!

همان غريبه كه قلّك نداشت‌، خواهد رفت‌

و كودكي كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌



منم تمام افق را به رنج گرديده‌

منم كه هر كه مرا ديده‌، در گذر ديده‌

منم كه ناني اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ كه نبود ـ از گرسنگي پُر بود

به هر چه آينه‌، تصويري از شكست من است‌

به سنگ سنگ بناها نشان دست من است‌

اگر به لطف و اگر قهر، مي‌شناسندم‌

تمام مردم اين شهر مي‌شناسندم‌

من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم اگر دهر، ابن ملجم شد



طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌ام ـ كه تهي بود ـ بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌

چگونه باز نگردم‌؟ كه سنگرم آن‌جاست‌

چگونه‌؟ آه‌! مزار برادرم آن‌جاست‌

چگونه باز نگردم‌؟ كه مسجد و محراب‌

و تيغ‌، منتظر بوسه بر سرم آن‌جاست‌

اقامه بود و اذان بود آنچه اين‌جا بود

قيام‌بستن و الله اكبرم آن‌جاست‌

شكسته بالي‌ام اين جا شكست طاقت نيست‌

كرانه‌اي كه در آن خوب مي‌پرم‌، آن‌جاست‌

مگير خرده كه يك پا و يك عصا دارم‌

مگير خرده‌، كه آن پاي ديگرم آن‌جاست‌



شكسته مي‌گذرم امشب از كنار شما

و شرمسارم از الطاف بي‌شمار شما

من از سكوت شب سردتان خبر دارم‌

شهيد داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌

تو هم به‌سان من از يك ستاره سر ديدي‌

پدر نديدي و خاكستر پدر ديدي‌

تويي كه كوچة غربت سپرده‌اي با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌اي با من‌

تو زخم ديدي اگر تازيانه من خوردم‌

تو سنگ خوردي اگر آب و دانه من خوردم‌



اگر چه مزرع ما دانه‌هاي جو هم داشت‌

و چند بتّة مستوجب درو هم داشت‌

اگر چه تلخ شد آرامش هميشةتان‌

اگر چه كودك من سنگ زد به شيشةتان‌

اگر چه سيبي از اين شاخه ناگهان گم شد

و ماية نگراني براي مردم شد

اگر چه متّهم جُرم مستند بودم‌

اگر چه لايق سنگيني لحد بودم‌

دم سفر مپسنديد نااميد مرا

ولو دروغ‌، عزيزان‌! بحل كنيد مرا

تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت‌

پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌

به اين امام قسم‌! چيز ديگري نبرم‌

به جز غبار حرم چيز ديگري نبرم‌

خدا زياد كند اجر دين و دنياتان‌

و مستجاب شود باقي دعاهاتان‌

هميشه قلّك فرزندهايتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد


توضیحی برای آقای وزیر

Posted by balouch On April - 23 - 2004

وزارت امور خارجه، سفیر آلمان را احضار کرده و توصیح آلمان را در خصوص نصب لوح میکونوس خواستار شد. تا سفیر از آلمان جوابی بگیرد دیر می شود. اجازه بدهید جناب وزیر را من شیر فهم کنم:

قربان چند سال قبل که شما وزیر تشریف نداشتید، چند تا از بروبچه های اطلاعات رفتند آنجا و با مسلسل زدند چهار پنج نفر از مخالفان رژیم را کشتند. متأسفانه از قاتلهای ما یکی دوتا دست و پا چلفتی بودند و گیر افتادند. هر کار کردیم ماجرا ماستمالی بشود نشد و گندش در آمد و جهان فهمید که زیر سر ماست.

حالا همان ماجرا را خیلی خیلی آبکی تر نوشته اند و زده اند آنجا. شما اعصابتان را خراب نکنید. خودمان تابلو هستیم کسی نگاهمان نمی کند، چه کسی می رود آن تابلو را بخواند.


سخن یک افغانستانی

Posted by balouch On April - 22 - 2004

شعر زیر مال کاظم کاظمی شاعر افغانستانی است در ارتباط با پناهندگان افعانستانی. از سایت

غزل امروز افغانستان.

بازگشت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌اي كه تهي بود، بسته خواهد شد

و در حوالي شب‌هاي عيد، همسايه‌!

صداي گريه نخواهي شنيد، همسايه‌!

همان غريبه كه قلّك نداشت‌، خواهد رفت‌

و كودكي كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌



منم تمام افق را به رنج گرديده‌

منم كه هر كه مرا ديده‌، در گذر ديده‌

منم كه ناني اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ كه نبود ـ از گرسنگي پُر بود

به هر چه آينه‌، تصويري از شكست من است‌

به سنگ سنگ بناها نشان دست من است‌

اگر به لطف و اگر قهر، مي‌شناسندم‌

تمام مردم اين شهر مي‌شناسندم‌

من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم اگر دهر، ابن ملجم شد



طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌ام ـ كه تهي بود ـ بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌

چگونه باز نگردم‌؟ كه سنگرم آن‌جاست‌

چگونه‌؟ آه‌! مزار برادرم آن‌جاست‌

چگونه باز نگردم‌؟ كه مسجد و محراب‌

و تيغ‌، منتظر بوسه بر سرم آن‌جاست‌

اقامه بود و اذان بود آنچه اين‌جا بود

قيام‌بستن و الله اكبرم آن‌جاست‌

شكسته بالي‌ام اين جا شكست طاقت نيست‌

كرانه‌اي كه در آن خوب مي‌پرم‌، آن‌جاست‌

مگير خرده كه يك پا و يك عصا دارم‌

مگير خرده‌، كه آن پاي ديگرم آن‌جاست‌



شكسته مي‌گذرم امشب از كنار شما

و شرمسارم از الطاف بي‌شمار شما

من از سكوت شب سردتان خبر دارم‌

شهيد داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌

تو هم به‌سان من از يك ستاره سر ديدي‌

پدر نديدي و خاكستر پدر ديدي‌

تويي كه كوچة غربت سپرده‌اي با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌اي با من‌

تو زخم ديدي اگر تازيانه من خوردم‌

تو سنگ خوردي اگر آب و دانه من خوردم‌



اگر چه مزرع ما دانه‌هاي جو هم داشت‌

و چند بتّة مستوجب درو هم داشت‌

اگر چه تلخ شد آرامش هميشةتان‌

اگر چه كودك من سنگ زد به شيشةتان‌

اگر چه سيبي از اين شاخه ناگهان گم شد

و ماية نگراني براي مردم شد

اگر چه متّهم جُرم مستند بودم‌

اگر چه لايق سنگيني لحد بودم‌

دم سفر مپسنديد نااميد مرا

ولو دروغ‌، عزيزان‌! بحل كنيد مرا

تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت‌

پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌

به اين امام قسم‌! چيز ديگري نبرم‌

به جز غبار حرم چيز ديگري نبرم‌

خدا زياد كند اجر دين و دنياتان‌

و مستجاب شود باقي دعاهاتان‌

هميشه قلّك فرزندهايتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد


توضیحی برای آقای وزیر

Posted by balouch On April - 22 - 2004

وزارت امور خارجه، سفیر آلمان را احضار کرده و توصیح آلمان را در خصوص نصب لوح میکونوس خواستار شد. تا سفیر از آلمان جوابی بگیرد دیر می شود. اجازه بدهید جناب وزیر را من شیر فهم کنم:

قربان چند سال قبل که شما وزیر تشریف نداشتید، چند تا از بروبچه های اطلاعات رفتند آنجا و با مسلسل زدند چهار پنج نفر از مخالفان رژیم را کشتند. متأسفانه از قاتلهای ما یکی دوتا دست و پا چلفتی بودند و گیر افتادند. هر کار کردیم ماجرا ماستمالی بشود نشد و گندش در آمد و جهان فهمید که زیر سر ماست.

حالا همان ماجرا را خیلی خیلی آبکی تر نوشته اند و زده اند آنجا. شما اعصابتان را خراب نکنید. خودمان تابلو هستیم کسی نگاهمان نمی کند، چه کسی می رود آن تابلو را بخواند.


لوح تلافی جویانه

Posted by balouch On April - 22 - 2004

تا اینجا شهردار برلن زنِ زنانه روی حرفش ایستاد و لوح یادبود کشتار ميکونوس را نصب کرد. حالا نوبتِ شهردار ماست که مردِ مردانه لوح تلافی جویانه را تهیه کند.

تا آن زمان نباید دست روی دست گذاشت. سفیر آلمان و زن و بچه اش هم نباید اینطوری راحت خربوزه ی مشهدی بخورند. باید به همان دزدی که به سفارت انگلیس تیر می انداخت بگوییم چند خشاب هم به سفارت آلمان خالی کند. زر زدند، برای آنکه دروغ نگفته باشیم بگوییم دزدها توی مملکت ما استقلال عمل دارند.

با این جرمن ها اگر کوتاه بیاییم، فردا لوحِ دیگری می زنند درِِ خانه ی فرخزاد و می نویسند: همان قاتلها اینجا شاعرِ آوازه خانی را قطعه قطعه کردند.


لوح تلافی جویانه

Posted by balouch On April - 21 - 2004

تا اینجا شهردار برلن زنِ زنانه روی حرفش ایستاد و لوح یادبود کشتار ميکونوس را نصب کرد. حالا نوبتِ شهردار ماست که مردِ مردانه لوح تلافی جویانه را تهیه کند.

تا آن زمان نباید دست روی دست گذاشت. سفیر آلمان و زن و بچه اش هم نباید اینطوری راحت خربوزه ی مشهدی بخورند. باید به همان دزدی که به سفارت انگلیس تیر می انداخت بگوییم چند خشاب هم به سفارت آلمان خالی کند. زر زدند، برای آنکه دروغ نگفته باشیم بگوییم دزدها توی مملکت ما استقلال عمل دارند.

با این جرمن ها اگر کوتاه بیاییم، فردا لوحِ دیگری می زنند درِِ خانه ی فرخزاد و می نویسند: همان قاتلها اینجا شاعرِ آوازه خانی را قطعه قطعه کردند.


حیف شد

Posted by balouch On April - 21 - 2004

نظام بهزاد نبوی را که مثل کنه به پیکرش چسپیده بود، از خود مستعفی کرده است.

از امروز هیچ مانع شرعی و سیاسی ای برای پیوستن نامبرده به اپوزسیون وجود ندارد، و حقِ تخم مرغِ دو زرده بودن نیز برای ایشان محفوظ است.

حیف شد. این دو به گردن هم حق دارند. کاش با هم کنار می آمدند. بهزاد را که هیچ استخرِ اپوزسیونی تطهیر نمی کند. و برای این نظام هم مادری بهزاد ی نخواهد زایید.


حیف شد

Posted by balouch On April - 20 - 2004

نظام بهزاد نبوی را که مثل کنه به پیکرش چسپیده بود، از خود مستعفی کرده است.

از امروز هیچ مانع شرعی و سیاسی ای برای پیوستن نامبرده به اپوزسیون وجود ندارد، و حقِ تخم مرغِ دو زرده بودن نیز برای ایشان محفوظ است.

حیف شد. این دو به گردن هم حق دارند. کاش با هم کنار می آمدند. بهزاد را که هیچ استخرِ اپوزسیونی تطهیر نمی کند. و برای این نظام هم مادری بهزاد ی نخواهد زایید.


تلگراف به هزارسال بعد

Posted by balouch On April - 20 - 2004

روزنامه نگاری بعدِ یک سال انفرادی، منتقل به بخش اورژانس.

پیشِِ چشمانِ بازِ بستگان و بسته ی جهانیان، بیهوش.

اسم، سیامک پورزند. سن، هفتاد و پنج. اسم رژیم، جمهوری اسلامی. رهبر، ولی فقیه.

در صورتِ دریافتِ تلگراف. غلطِ ما را نکنید. حکومت را به آخوند ندهید. لذت برای خود، مرگ برای دیگران. رو فراوان. رحم اصلاً. هزار و چهار صد و بیست و پنج هجری.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!