دندان عقل آهویی فاسد شده بود و روزگار بر او جهنم داشت.
گرگی به فکری افتاد و با دسته ای خرگوش و روباهی پیر برای کشیدن دندان آهو پیش او شتافت.
تا آهو جنبید جمع دندانش کشیده بود. و چون هیچکدام دندان ساز نبود، آهو به خون ریزی دچار آمد.
گرگ به خرگوشها و آنها به روباه نگریستند. روباه گفت:
مرا از قدیم با کفتاری آشنایی است. اما صد حیف که آب گرگ و کفتار به یک جو نرود. گرگ گفت: من که چون خر در گل مانده ام و خبر دارم که آن ملک الموت نیز در منجلابی است. او اکنون برای نجات خود، گرگ که سهل است دست به شیطان هم می دهد.
روباه ظرفی پرِ گردو در پیش خود نهاد و با دمب خود شروع کرد به شکستن.
گرگ حیرت زده به روباه خیره شد.
روباه گفت: ریش تو که در دست من و کفتار آمد، صبر بسیارت می باید.
بیت:
ای توکه داری تجهیزاتِ دندان کشی را
فکری می بایدت مشکلِ خون ریزی را !
حکایت گرگ و روباه و کفتار
April - 24 - 2004