ابر قدرت جهان از محل اختفای بن لادن خبر میشود. چون ابر قدرت هست و امکاناتی بهتر از گوگل ماپ در اختیار دارد بلافاصله زوم میکند و به صورت زنده در عرض نزدیک به یکسال در مییابد که خبری از توپ و تانک و مسلسل و تیر بار در آنجا نیست. چرا باشد؟ وسط یک منطقه نظامی که بناست یک تروریست بسیار نامدار به صورت گمنام، پنهان باشد که آلات و ادوات و جنگول بنگولِ جنگی آویزان نمیکنند. میکنند؟ خب ابر قدرت هر چه نگاه میکند میبیند جنبندهای هم در آن خانه نمیجنبد. دوباره نگاه میکند. سه باره نگاه میکند. یکسال نگاه میکند می بیند جداً کسی آنجا نمیجنبد. در نتیجه یادش میآید که میتواند از فضا عکسهای دقیقی از زمین بگیرد. با یک کلیک کردن چندتا از آن عکسهایی میگیرد که حرارت بدن را قرمز نشان میدهد. در این هنگام متوجه میشود پنجتا و نصفی لکهی قرمز در آن خانه وجود دارد!. در اینجا ابر قدرت که مثل من و شما نیست و آنالایزر دارد، فوری صدایش میکند. آن بنده خدا سر یک دقیقه پیدا میکند که آن نصفه لکه، خون گوسفندی است که آن پنجتا لکه آن را کشتهاند که کبابی راه بیندازند. در این هنگام ابر قدرت میرود سراغ بمبهای هوشیار هفتاد منی خود که حتی زمین و پناهگاهای زیر زمین را هم خورد و خمیر میکند اما از خیرش میگذرد چون آن بمب هوشیار احمق یا غیر نظامیها را میکشد یا بیدارشان میکند. یا به ساختمان نمیخورد یا اگر بخورد نمیترکد. تازه حیف آن خانه نیست که با خاک یکسان بشود؟ باز هم میشود یکی آنجا پنهان بشود. در نتیجه با دو هلیکوپتر، بیست و پنج نفر را میفرستند. آنها هم هِلِک و هِلک میروند آنجا. یواشکی پاورچین پاورچین میریزند داخل. اول میخواهند از انواع و اقسام گازهای پیشرفته نظامی که افراد را بیهوش می کنند شلیک کنند. بعد حوصله نمیکنند خودشان ماسک بزنند از خیرش میگذرند. در اینجا کماندوها متوجه میشوند که ارتش پاکستان به ساکنین آن خانه که دیوارهای قطور چهارمتری دارد و روی دیوارها سیم خار دار هست و در وسط منطقه نظامی قرار دارد اسلحه داده( البته احتمال دارد خود ساکنان اسلحه با خودشان آورده باشند) تا آنها که تازه با سر و صدای هلیکوپتری که سقوط کرده بیدار شدهاند و برقها هم حتماً قطع شده کورمال کورمال بجنگند و مقاومت مسلحانه بکنند. در این هنگام یکی از کماندوها که خیلی هم شبیه رامبو بوده در وسط تاریکی با دوربین شب بین، سر بن لادن را نشانه گرفته و به جای زنده دستگیر کردن او به سرش شلیک میکند که مبادا اگر به پایش بزند و او زخمی بشود بعد چاره نداشته باشند جز اینکه او را زنده دستگیر بکنند. در این قسمت از داستان چون منطقه نظامی است و چهل و پنج دقیقه گذشته و ممکن است سر و کله پاسبانها پیدا بشود کماندوها جسد را روی دوش انداخته و حالا که با دو هلیکوپتر آمده بودند بدون تلفات با یک جنازه و با یک هلیکوپتر به پایگاه خود بر میگردند و دم دمای سحر چون کار دیگری نداشتهاند رفتهاند روی عرشه کشتی مرده را شستهاند. از انبار ناو دو متر کفن آوردهاند. یک عرب هم پیدا کردهاند دم صبح یک نفره نماز میت برایش بخواند بعد به طریقه اسلامی او را روی تختهای گذاشتهاند تا خیالاش تخت بشود و سپس برای آنکه خیال خودشان تخت بشود وزنه هم به آن بسته و آن را به خدا و امواج سپردهاند تا دفن شود. گرچه ما نباید در داستانها نتیجه بگیریم اما نتیجهای که از این داستان می گیریم این است که این داستان کوتاه دمبی دراز دارد.