اسد مذنبی یکی از طنزنویسان ساکن تورنتو است. من جناب مذنبی را با نوشتههایش در شهروند شناختم. و حالا حدود پانزده سالی است که در نشریات خارج از کشور مطالب و نوشتههای طنزش را میخوانم. بسیار ممنونش هستم که دو کتاب «خاطرات من و آقا» و «برههای بوالهوس چوپانهای بی صواد» را برایم فرستاد. قبلاً آنها را در نشریات خوانده بودم و داشتن آنها به صورت کتاب برایم ارزشمند است. هر دو کتاب توسط نشر افرا منتشر شده. رمان طنزی در دست انتشار دارد که امیدوارم به زودی منتشر بشود.
نمونهای از طنز اسد مذنبی در کتاب خاطرات من و آقا:
جمعه ۱۳ شهريور ماه ۸۳
مقتدا صدر “شرف” ياب شد. دو نفر همراهش بودند. آقا دستشان را جهت بوسيدن دراز کردند. هر سه نفر خيره به دست آقا نگاه کردند و چيزی نگفتند. آقا فرمودند نمک به حرامها و داد زدند ترجمه کن مرتيکه! به عربی گفتم: حرم عليکم ملح (نمک بر شما حرام باد) هر سه هاج و واج نگاهم کردند. دو مرتبه گفتم هذا ولیالامرالمسلمينالعالم! مقتدا حرفم را قطع کرد و گفت: لا . . . هذا ولی امر فیالايران، انا ولی فیالعراق! خواستم ترجمه کنم آقا داد زد فهميدم چه گهی خورد! و ادامه دادند بگو بدون پولهای ما هيچ پخی نيستيد. هر چه زور زدم نفهميدم پخ به عربی چه ميشود. آقا فرياد زدند چرا معطلی! با دستپاچگی گفتم: بدون آقا انت ماشی (بدون آقا شما هيچی نيستيد) آقا داد زدند بگو هيچ پخی نيستيد. گفتم بدون الفلوس آقا انت لاپخ! مقتدا گفت به آقات بگو ما از جانمان مايه ميگذاريم. آقا گفت نميخواهد برای من فيلم بيايی، از جان ديگران مايه ميگذاری. مقتدا هم گفت تو هم از جيب خليفه (ايرانیها) میبخشی! آقا خيلی عصبانی شدند و داد زدند ولم کنيد. مقتدا و همراهان ديدند اوضاع قمر در عقرب شد زدند به چاک. آقا فرمودند خوشت آمد، به طعنه گفتم: خيلی
اسد مذنبی
May - 2 - 2009