پرزیدنت چند روزی میرود نیویورک چند ماهی داخل کشور راجع به آن نطق میکند. یکی از آن نطقها را برایتان حدس نویسی میکنم:
اولاً اینو بگم خدمتتون که از مشایی ترسیدن و ویزا ندادن. ما اینو میدونستیم. مخصوصاً که مشایی گفته بود حرفشو پس نمیگیره و بعد از نطق حضرت رهبر سریع پس گرفت برای ما محرز شد که نمیدن ولی ما باز پر رویی کردیم(هه…هه) درخواستو فرستادیم و جالب اینجا بود که اونا ندادن. بعضی از دوستان گفتن فلانی نرو! گفتم غیر ممکنه. خلاصه رفتیم. این فرودگاه نیویورک روزی اوووووووه خیلی مسافر میره و میاد، اما این کارکنا و کارمندا صف کشیده بودن ما رو ببینن. من همونجا تو دلم گفتم: آقا این شمایید که اینا میخوان ببینن. خلاصه خیلی کار شکنی میکردن که خبرنگارا نتونن با ما تماس بگیرن. ولی من مقاومت کردم. تا اینکه اون لاری کینگشون اومد. باز دوستان گفتن فلانی «کینگ» یعنی شاه. گفتم باشه پوزشو به خاک میمالونم. گفتن یهودیه. گفتم چه بهتر جنگ حق و باطل. گفتن پس چرا ورزشکارامون جلوی ورزشکارای اسرائیلی… نذاشتم حرفشون تموم بشه. گفتم اومدین نیویورک دور ورداشتین؟ فکر میکنین بر نمیگردیم (هه…هه…هه). خلاصه کنم روز نطق، تا نوبت ما رسید نصف بیشتر رهبرا فرار کردن. من باز خطاب به آقا گفتم: حواسم هست! این ترس رو تو به جونشون انداختی. وقتی ما اون حرفارو به آمریکا و اسرائیل از پشت میکرفون گفتیم سکوت شده بود. بعداً یکی از این رئیس جمهورای کشورهای آفریقایی منو کشوند گوشهای و گفت: باورم نمیشه. تو واقعاً شطرنج بازی هستی که خودت خودت رو کیش و مات میکنی و تازه میخندی و کرکری میخونی. بهش گفتم: تازه این کوچیکش بود. بعداً در جلسه افطار با ایرانیان خارج کشور همه میگفتن قبلاً کسی ما رو نمیشناخت حالا هر جا که پا میگذاریم میگن اخمدی نجاد! آخه این آمریکاییها «ح» ندارن به «ح» میگن «خ» و به «ژ» میگن «ج» برای همین هم هست که در سراشیبی سقوطن. یکی دو کلیمه هم راجع به کردان میگویم و تمومش میکنم موقع نماز رسیده…
که با پوزش از جناب پرزیدنت، حدس نویسی قسمت کردان را میگذارم برای شما.