مسؤلان كميتههای نخستين جشنواره داستان كوتاه نيمروز برای هماهنگي بيشتر و بهرهمندی از تجربيات و نظريات سازمانها و مسؤلان استان، اولين جلسه مشترك خود را با فرماندار زاهدان در محل فرمانداری برگزار كردند.
با چنین آغازی میشود حدس زد که دومین جلسهی مشترک خود را با مسئولین امنیتی استان و سومین و آخرین جلسه مشترک (بیشتر از سه جلسه میرود جزو داستانهای بلند) را با نماینده ولی فقیه در استان، برگزار کنند.
از آنجایی که چنین شانسهایی کم نصیب بلوچستان میشود من این داستان کوتاه را برای این جشنواره مینویسم:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا یک جمهوری اسلامیای بود که با جشن خیلی مخالف بود اما جشنواره زیاد داشت. یکی از این جشنوارهها جشنواره داستان کوتاه بود که نمیشد اسمش را گذاشت جشنواره داستان کوتاه زابل یا سیستان چون گندش در میآمد و آتو میداد دست بلوچهای قاچاقچی و می گفتند هم مسئولین و مقامات سیستانی هم اسم جشنواره سیستان؟ لذا برای آنکه نه سیخ بسوزد و نه کباب اسمش را گذاشتند نیمروز که کمی تاریخی و با مزه هم بشود. این جشنواره چون کمیته زیاد داشت بالطبع مسئول هم زیاد داشت. مسئولان کمیتههای جشنواره داستان کوتاه نیمروز یکهو دیدند که احتیاج به هماهنگی بیشتر دارند و تازه باید از تجربیات و نظریات سازمانها و مسئولان استان هم بهرهمند بشوند. چرایش را نپرسید چون داستان بلند میشود و وقتی بلند شد در جشنواره نمیگنجد. خلاصه آنها تصمیم گرفتند برای آنکه باز هم نه سیخ بسوزد نه کباب اولین جلسه مشترک خود را با فرماندار که از برادران انقلابی زابلی بود برگزار کنند. نتیجهای که از این داستان میگیریم این است که همهی امکانات استان در اختیار بلوچهاست اما آنها به داستان کوتاه علاقه ندارند.
چرا داستان بلوچها دراز است؟
February - 21 - 2007
اویس قرنی عزیز تا جایی که خاطرم هست کامنتی را راهی زباله دان نکرده ام چه از سنی زجر کشیده چه از شیعه زجر کشیده چه از هر انسان زجر کشیده ای. من تنهابه کامنتهایی که در آنها دشنام و ناسزا و حرفهای رکیک به کار می رود حساسم که صد البته کسی که اسمش اویس قرنی باشد از چنین عیبی مبراست و در نتیجه کامنتش روی دیده ی منت. شاد و تندرست باشی
Dear Balouch,
I don’t see a terrorist in his face. (Shanbeh zehi) I see a man’s face crushed under the pressure of life who can nothing more to do but crime.
These stupid mother fucking islamic bastards don’t ask themselves “Why the rate of crime and smuggling is so high in that area? Just why?” Just because they are born criminals? They like to run against the wind?
Balouchestan could be Iranian version of Florida and its people could live a life they deserve, not risking their life for 20 litres of gas.
Danm!
شما هم بلوچ عزیز کمی تا قسمتی محافظه کار شدی و کامنت یک سنی درد کشیده را راهی زباله دان میکنی
سلام
با دوشعر به روزم
manam ba toloo movafegham
مایه تاسفه
زنده باد بلوچستان آزاد – یك كرد…
بلوچ جان
در بلاگ نیوز لینک داده شد
درود بر شما، دوست گرامی در خواستی از شما داشتم که اگر برای شما امکان پذیر است ، سپاسگذار میشوم …. میخواستم اگر ممکن است کد قالب وبلاگتان را در اختیار کهترین بگذارید،
بینهایت سپاسگذار میشوم ، بدورد.
درود بر شما، دوست گرامی در خواستی از شما داشتم که اگر برای شما امکان پذیر است ، سپاسگذار میشوم …. میخواستم اگر ممکن است کد قالب وبلاگتان را در اختیار کهترین بگذارید،
بینهایت سپاسگذار میشوم ، بدورد.
سلام قادر جان: بگو ببینم خاک بلوچستان چه ترکیبی دارد، یعنی همه ی بلوچ ها مثل تو به این قشنگی و بامزگی می نویسند آن هم داستان بلند؟
جل الخالق! ا
کلا آخوند ها به جمله : این رشته سر دراز دارد : خیلی علاقه دارند و بهمین دلیل هر حرکت ولو آزادیخواهانه را مرتبط به خارج میدانند که باید سرکوب شود
سلام
ممنون از حضورتون
نمی دونم منظورتون دقیقا کدوم پست ها بود
اما در همین صفحه نخست 7 پست از نوشته های خودمه
در حقیقت تمام پست هایی که در آنها ذکری از نام نویسنده یا منبعی نشده از خودم هست
خوشحال می شم که بیشتر منو راهنمایی کنید .
سلام
من یک بار کامنت گذاشتم و نمی دونم رسید یا نه .خب دوباره همه را می نویسم
وقتی می گم خوب می نویسید شما می گید چرا
من جای شما بودم با همین داستان کوتاه در این نیمروز شرکت می کردم شاید جایزه ای هم بردم
درود
وبرای افتتاح این جشنواره ..چون گوسفند نداشتند قربانی کنند .. ودر حکومت ولایت فقیه انسان حکم گوسفند را دارد .. شنبه زهی را دار زدنند
تا سورشان کامل شود …