ابراهیم مهرنهاد برادر شانزده سالهی یعقوب مهرنهاد که حدود یکسالی بود زندان بود چند روز قبل معلوم نیست بعد از سحر یا قبل از افطار در جایی که کسی نمیداند، محاکمه و به پنج سال زندان محکوم شد. این نامه را برای او مینویسم:
پسر جان، قبول که حدود یک سالی شکنجه شدی و ترا میبردند که شکنجه شدن برادرت را ببینی ولی بالاخره همه چیز تمام شد و تو حکمت را گرفتی. ناراحت نباش، تا چشم بهم بزنی پنج سال تمام میشود. مگر همین دیروز نبود که حضرت رهبر پیاده توی خیابانهای ایرانشهر دوران تبعیدش را میگذراند؟ میبینی حالا چندین سال مثل برق از ولی فقیه و امیرالمومنین شدنش گذشته. البته که من میدانم تو تا صد سال امکان ندارد حضرت رهبر بشوی اما فراموش نکن که کودکان زیادی مثل تو زندان شدند و حکم اعدام گرفتند. پنجسال دیگر تو تازه میشوی بیست و یک ساله. اول جوانی تست. میتوانی بیایی بیرون زندگیات را از همانجایی که از دستت گرفتند بکنی. تو نباید نگران باشی که به تو پنجسال دادهاند. درست است که این ایامی که از ماه رحمت گذشت جز زحمت چیزی برایت نداشت اما شبهای قدر در پیشند. قدرشان را بدان. آنها خیراُ من الفالشهر هستند. یادت باشد خیلی دعا بکنی چون این نظام حکم سرش نمیشود. بلوچستان که سهل است اگر در قم بغل چاه جمکران هم ضد انقلابی ترقه در کند باز خطر مرگ ترا تهدید میکند. هیچی نباشد عجالتاً برادر تو مهر خورده که برای نظام شاخ و شانه کشیده. یکی از آن شاخهای ژنتیکی پیش تو مانده باشد هر کجای حکمت باشی فاتحهات خواندنی میشود. از وبلاگستان و روشنفکران و اپوزسیون هم توقع نداشته باش که ترا مثل برادرت حلوا حلوا بکنند. تو همش پنجسال زندان گرفتی. این را بگذاری در حوزه علمیه صدتا طلبه برای قاضی تو دندان قروچه میروند. شرمنده، من باید بروم. نباید زیاد خودم را در گیر مسائل بلوچستان بکنم. من آرزو دارم طنز نویس بزرگی در سطح ایران باشم.
نامه به کودکی که آزاد نشد
September - 18 - 2008