Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

خودکشی

May - 29 - 2010

سه نفر دور یک میز نشسته بودند. باران به شدت می‏بارید و در کافه جای سوزن انداختن نبود. هوایِ همیشه بارانیِ کوکیتلام آنها را به کافه تیم هورتن معتاد کرده بود. صحبت کشید به خودکشیِ هفته قبل مردی که هر سه می‏شناختند. مردی که ریش و سبیلش را تراشیده بود گفت:

– او یک احمق به تمام معنا بود.

بعد نگاه سریعی به دوستانش کرد و با قاطعیت کمتری گفت:

– نمی‏ دونم. به نظر من، خودکشی یک جور فراره.

مردی که بلوز آستین کوتاه داشت همچنان به قهوه‏اش خیره بود و لیوان قهوه را سر جایش می‏چرخاند.

مردی که ته ریش داشت گفت:

– خوب شکی نیست که خودکشی یک نوع فراره.

مردی که بلوز آستین کوتاه داشت گفت:

– گاهی، تنها راهی که میمونه همین راهه.

مردی که ریش و سبیلش را تراشیده بود با تأکید گفت:

– نه آقا! او هزار تا راه داشت. و بعد ادامه داد:

– میگن وضع مالی‏اش خراب بود. کمی مکث کرد و رو به بقیه پرسید:

– درسته؟

مردی که ته ریش داشت گفت:

– من هم همینو شنیدم.

مردی که صحبت را شروع کرده بود گفت:

– به هر حال ما هم داریم زندگی می‏کنیم. گرفتاری داریم؛ اما می‏ریم با دوستی، رفیقی حرف می‏زنیم. درسته آدم پیش هرکی سفره ی دل اشو باز نمی کنه، اما یه وقتایی دیگه لازمه.

مرد ریش و سبیل تراشیده با حرارت حرف می‏زد. او مدام داشت در مورد چند راهی که مردِ خودکشی کرده می‏توانست برود توضیح می‏داد. حرف‏هایش منطقی بود. معلوم بود برای مردی که خودش را کشته ناراحت است و دلش می‏سوزد. حرف‏هایش که تمام شد شروع به نوشیدن قهوه‏اش کرد؛ اما معلوم بود که منتظر عکس‏العمل دوستان‏اش هم هست.

مردی که ته ریش داشت حواس‏اش به بحث نبود؛ دوسه خاطره بی ربط تعریف کرد و خودش که متوجه شد پرت و پلا می‏گوید، دوباره حرف‏های مرد قبلی را تکرار کرد.

مردی که بلوز آستین‏ کوتاه داشت آهسته و با تأنی گفت:

– قضیه کمی پیچیده‏تر میشه.

مرد ریش و سبیل تراشیده با حالتی اعتراضی و پرخاشگر گفت:

– کدوم پیچیدگی؟

مردی که داشت حرف می‏زد، کمی تن صدایش را بالا برد و گفت:

– زیر لایه‏ای از چیزایی که میگی یه دنیای تو درتو هم دهن باز می‏کنه…

بعد ساکت شد و همانطور آرام مثل قبل ادامه داد:

وقتی زمین زیر پای آدم سفتیشو از دست می‏ده…

مرد دیگر، به تلفن دستی‏اش که زنگی خورد و قطع شد نگاهی کرد و گفت:

– گوش‏ام با تویه.

مرد که انگار حرف زدن را بیهوده می‏دید، برای آنکه سر و ته قضیه را بهم بیاورد گفت:

– منظور اینه که گاهی، راهی جز فرار نمیمونه…

و بعد همانطور که صدایش آرام مانده بود یک نفس ادامه داد:

گاهی دریا هم جلو چشم‏ات سراب میشه و جفت شیش‏ات هم یک و دو! باور کنین؛ گاهی روز روشن هم میشه شب سیاه…

تلفن دستی مردی که ریش و سبیلش را تراشیده بود زنگ زد. مردی که حرف می‏زد ساکت شد و قهوه‏اش را تمام کرد.

مکالمه تلفنی مرد که تمام شد. اعلام کرد که باید دنبال دخترش برود. جمع، مرد خودکشی کرده را رها کرد و حال و هوایشان رفتنی شد. در حالی که بلند می‏شدند که بروند، قرار هفته بعد در همان ساعت را هم گذاشتند.

*****
کوکتیلام باز هم حسابی بارانی بود . مرد ریش و سبیل تراشیده که چند روزی است ریش و سبیلش را نتراشیده با مردی که ته ریشی دارد با هم رسیدند. نیمساعتی است که دو مرد، دور میز، نشسته‏اند و تقریباً لام تا کام حرف نمی‏زنند. مرد ریش و سبیل تراشیده که چند روزی است ریش و سبیلش را نتراشیده دارد قهوه‏اش را سر جایش می‏چرخاند. مردی که ته ریش دارد می‏گوید:

– واقعاً عجب احمقی بود! خودکشی یک راه فراره!

مرد ریش و سبیل تراشیده که حالا هم ریش و هم سبیلش را نتراشیده همانطور که به قهوه‏اش خیره است می گوید:

گاهی، تنها راهی که میمونه همین راهه.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!