ماریا یکی از چهار دخترم و یکی از پنج فرزندم مثل بقیه قلم به دست نبود و عکاسی میکرد. بدون اصرار من امروز خبر داد وبلاگ زده. دلم میخواد تشویق بشه. اگر انگلیسی میخونید و حال دارید اینجا سری به او بزنید و کامنتی بگذارید و اگر از همین یکی دو نوشته و عکسی که گذاشته خوشتان آمد ایمیلتان را بگذارید و مثلاً جزو آبونههایش بشوید راه دوری نمیرود پر در میآورد و تشویق میشود. ما حکایتی هستیم که در فرزندان خودمان ادامه پیدا میکنیم تا بشر به فردا برسد
با سلام، چشم حتماً سر میزنم
الان میرم
مخلصیم
دختر کو ندارد نشان از پدر .
ما این کار رو به فال نیک می گیریم اما ما پیرمردها با این چشم و چارمون چیکار کنیم که نمی تونیم خوب ببینیم ؟
به دلیل مشکی بودن وبلاگ راسش باید بقیه سوی چشممون رو بدیم تا بتونیم بخونیم . میشه اینو از طرف ما پیشنهاد کنین شاید که دعای ما اثر کرد ! !