Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

کشف مارک

October - 2 - 2009

مارک یک نوع حشره کش کشف کرده که وقتی اونو به دوست دخترش اسپری می‏کنه دوست دخترش نامریی می‏شه!
این را بلندا که طبقه بالای ما زندگی می‏کند می‏گفت. بی مقدمه هم نگفت. ساختمان ما سه طبقه بود و مارک پایین زندگی می‏کرد. ساختمان چون چوبی بود هر وقت مارک پات می‏کشید من که طبقه دوم و بالای او زندگی می‏کردم باید در و پنجره‏های آپارتمانم را باز می‏کردم. دیشب داد و بیدادهای مارک با دوست دخترش و پرت شدن دو سه ظرف چینی و شکسته شدنشان باعث شد بلندا بیاید به آپارتمان من. گرچه بلندا یک مدت دوست دختر مارک بود اما حالا مثل من تنها بود . دعوت قهوه‏ام را پذیرفت. وقتی در بالکنی داشتیم سیگار می‏کشیدیم از بالا دیدیم که مارک آمد بیرون و ماشینش را روشن کرد. بلندا گفت:
– داره می‏ره ال.سی.دی بخره.
با تعجب و اعتراض گفتم:
– نه. فکر نمی‏کنم اونقدر داغون باشه…
حرفمو قطع کرد و گفت:
– مثل اینکه من باش زندگی کردم. البته منم ال. سی . دی می‏خورم. نه، اونقدرا که میگن دیوونه نمیکنه…
من به بلندا گفتم هیچوقت دوست دختر جدید مارک رو ندیدم.
بلندا سرش رو جلو آورد و آهسته گفت:
– چون به مدیر ساختمون نگفته با هم زندگی میکنن. یارو بفهمه کرایه‏اشون میشه دوبرابر.
اینجا بود که بلندا جریان کشف بزرگ مارک رو گفت. پرسیدم:
– اون یه حشره‏کش مخصوصه؟
بلندا گفت:
– نه، از همین حشره‏کش‏های بازاری که سوسک و مورچه‏ها رو می‏کشه.
پرسیدم:
– تو دوست دخترش رو دیدی؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
– مث اینکه حواست به من نیست! گفتم که اونا هر وقت میان بیرون او دوست دخترش رو نامریی می‏کنه.
پرسیدم:
– تو تونستی با دوست دخترش حرف بزنی؟
گفت:
– آره! همین نیمساعت قبل با هم کریستال زدیم. خیلی با مزه‏اس وقتی ببینی یه سیگار تو هوا خودش بالا و پایین بره و دودش بره هوا! یا یه نفر که نیس حرف بزنه!
هنوز من و بلندا تو بالکنی داشتیم با هم حرف می‏زدیم که مارک برگشت. من دیدم که در عقب را باز کرد و منتظر ماند تا یک یک نفر پیاده بشود. بلندا گفت:
– دوست دخترشه!
گفتم من همیشه می‏بینم که او موقع رفتن و آمدن در عقب را باز می‏کند، اما چرایش را نمی‏دانستم.
بلندا سرش را به گوشم نزدیک کرد و آهسته گفت:
– دختره حامله است! برا همین صندلی جلو نمینشینه.
کمی بعد دوباره بوی شدید پات آپارتمان رو پر کرد. بلندا گفت:
– خوبه تو مجانی کیف می‏کنی!
من یادم آمد که همیشه بوی حشره کش برایم معمایی شده بود.
هنوز نیمساعتی نگذشته بود که یکهو صدای چند گلوله پی در پی باعث شد من و بلندا وحشت کنیم. بلافاصله صدای داد و بیداد و فحش گریه از آپارتمان مارک بلند شد.
بلندا گفت باید فوراً به پلیس زنگ بزنیم و به طرف تلفن دوید. من به سرعت تلفن را از دستش گرفتم. نمی‏خواستم دو ساعت جواب سئوال‏های عجیب و غریب پلیس را بدهم. به بلندا گفتم:
– بیا ببین بیرون ساختمان چه خبر شده.
همه همسایه‏ها بیرون ریخته بودند و هر کدام با تلفن دستی در حال صحبت کردن بود.
رو به بلندا گفتم:
– همه دارن به پلیس خبر میدن. ما بهتره بریم سری به مارک بزنیم.
بلندا به طرف در دوید و گفت:
– آخرش کار خودشو کرد. گفته بود هفتا گلوله خالی می‏کنه تو مخ دختره!
من به دنبال بلندا دویدم. او پله‏ها را دوتا یکی پایین رفت و با مشت و لگد می‏کوبید به در آپارتمان مارک. من هم رسیدم. بلندا داد ‏زد:
– مارک درو باز کن. من بلندا هستم.
مارک در را باز کرد و در حالی که داد می‏زد:
– تقصیرای خودشه! صدبار بهش گفتم با من جر و بحث نکن…
بعد های های زد زیر گریه و خودش را انداخت در آغوش بلندا.
پلیس‏ها هم رسیدند. مارک دستهایش را چسبانده بود به هم و در حالی که گریه می‏کرد به پلیس‏ها گفت:
– منو دستگیر کنین. من قاتلم. من اونو کشتم. اونجاست. تو اون اتاق…
خودش دوید. در اتاق خواب را باز کرد. بلندا نگاهی به داخل انداخت. جیغی کشید و بیهوش شد. من و پلیس‏ها که به تخت نگاه کردیم با تعجب به هم نگریستیم. روی تختخواب کسی نبود.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!