گاوین با اینکه حداقل شصت سال را داشت همیشه سرحال بود. گاهی از درد قفسه سینه مینالید اما جان معتقد بود کلک میزند. خانه یک اتاق خوابه کنار پلهها مال او بود. ما میدانستیم برقش را دو ماهی بود قطع کرده بودند. دِبرا، همسایه بغلی من که در مشروب فروشی کار میکرد میگفت:
-اگر سمیرانف را بشکهای میفروختن گاوین حتماً هفتهای دو سه بشکه میخرید.
جان روبروی ما زندگی میکرد و دیو روبروی خانه دبرا. داخل آن مجموعه کنار خانه گاوین دوسه تا خانواده چینی و فیلیپینی بودند که به قول گاوین با خودشان هم قهر بودند.
من و جان و دیو و دبرا که بعد از ظهرها برای کشیدن سیگار به حیاط خانه میآمدیم، از پشت نردهها گاهی نیمساعت رودهدرازی میکردیم. گاوین اگر خانه بود با شنیدن صدای ما میآمد بیرون و برای گرفتن یک نخ سیگار یا حتی چند پک ساده، خراب یکی از ما میشد. هر وقت نبود سوژهای میشد برای غیبت کردن. دبرا گفت:
– اونقدر ودکا میخره که همین روزاست معدهاش سوراخ بشه.
جان غرید که:
-اونوقت به بهانه فرستادن برا بچهاش صد دلار از من قرض گرفته.
دیو با عصبانیت گفت:
– شصت دلار هم از من گرفت که بره اونو ببینه.
دبرا گفت: گاوین شب و روز تلپ کازینوست. شما چطوری به اون پول قرض دادین؟
جان گفت:
-نه. تا دو روز دیگه اگه پولو نده بنا شده تلویزیونشو من ببرم.
بعد رو کرد به من و گفت:
– تلویزیونش از این جدیداست.
و بعد با دست نشون داد که خیلی بزرگه.
دیو سیگارش رو رو نردهها خاموش کرد. یک فحش به مادر گاوین داد و به جان گفت:
-پس شریکیم! چون به منم همین قولو داده.
چهار روزی بود که گاوین غیبش زده بود. اصلاً بحث از همینجا شروع شد. دبرا گفت:
-زده به چاک پس فردا کرایه هم نده.
جان و دیو داشتند صحبت میکردند که از در حیاط گاوین که خراب بود بروند و تلویزیونش را بیاورند.
دبرا از من پرسید ترو تیغ نزده؟
گفتم:
– پنج شیش روز قبل سینهاش درد میکرد ازم خواست برسونمش بیمارستان اونجا سی دلاری خواست. دادم.
دبرا و جان و دیو قاه قاه زدند زیر خنده. دیو گفت:
-پس به بهانه مریضی ترتیب ترو هم داده.
همسایه چینی آنطرف گاوین بر خلاف همیشه برو بیایی راه انداخته بود و با همسایه فیلیپینیاش چیزهایی میگفت و به خانه گاوین اشاره میکرد. جان گفت:
-دارن غیبت گاوین رو میکنن.
-دیو گفت:
-احتمالاً اونارم دوشیده.
دبرا زد زیر خنده و گفت:
-شرکای تلویزیون دارن زیاد میشن.
یکهو صدای آژیرهای پلیس و آتش نشانی محله را پر کرد.
من و دبرا و جان و دیو جزو اولین نفرها بودیم که خودمان را به نردههای خانه گاوین رسانده و به پلهها که منتهی
میشد به خیابان خیره شدیم.
ماشینهای پلیس پارک میکردند که آتش نشانی و آمبولانس هم رسیدند.
اولین اکیپ پلیس از پلهها بالا آمدند و با کمال تعجب به طرف خانه گاوین رفتند.
دبرا که کنار من ایستاده بود آهسته گفت:
-گاهی وقتها دزدی هم میکنه.
پلیسها با مشت لگد دیوانهوار میکوبیدند به در خانه گاوین و از او میخواستند در را باز کند.
دو نفر ازمأموران آتش نشانی که پریده بودند داخل حیاط. درِ داخل حیاط را که ما مطمئن بودیم به خاطر خرابی باز هست، فشار دادند. وقتی دیدند در باز هست طوری که پلیسها بشنوند داد زدند:
– در عقب بازه!
یکی از آنها سرش را برد داخل و فریاد زد:
-مستر گاوین…
اما بلافاصله سرش را بیرون آورد و شروع کرد عق زدن.
نیم ساعتی طول کشید تا مأمورین اورژانس جنازه آقای گاوین را به آمبولانس منتقل کردند.
ما همسایه مستر گاوین بودیم
August - 27 - 2009
آخی…این پایان هر آدم بد شانسیه که شما سراغ دارید…آدم بدهکار آبرو نداره..مردم حق میدن همه جوره ببرنش زیر سوال.
نمیدونم مردم حق دارند یا انسانی که ناچاره و بدهکار….یا هر دو!!