Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

سکوت فِرِپ

August - 20 - 2009

مدتها بود که حس می‏کردم گربه‏ام فِرِپ وسط میومیو کردنهایش دو سه کلمه حرف هم می‏زند، اما احتیاط می‏کردم و به خانمم چیزی نمی‏گفتم. امروز صبح که من و خانم داشتیم صبحانه می‏خوردیم فرپ پرید روی میز و جلوی او گفت:
– باید منتظر باشی! ممکنه هر لحظه احضارت کنن!
با تعجب به خانم نگاه کردم، اما او طوری رفتار کرد که انگار چیزی نشنیده. تیکه‏ای از نان کره زده را به گربه دادم. فقط آن را بو کشید و در حالیکه پایین می‏پرید گفت:
– میومیو.
بعد دوان دوان به طرف پله‏ها دوید و رفت بالا.
– گربه‏ها معمولاً یا یک میو می‏کنند یا سه‏تا. چرا فِرِپ دوتا میو کرد؟
خانم گفت:
– این قانون رو از کجا در آوردی؟ می‏تونن دو تا یا چهارتا میو هم بکنن.
پرسیدم:
– حرف چی؟ حرفم می‏تونن بزنن؟
جواب نداد. فقط چپ چپ نگاهم کرد.
بلند شدم بروم دنبال فِرِپ. خانم یادآوری کرد که باید او را سر کار و بچه‏ها را مدرسه برسانم. نگاهی به فرپ که بالای پله‏ها نشسته بود انداختم ولی سویچ ماشین را برداشتم و همراه خانم و بچه‏ها بیرون رفتم. وقتی همه داخل ماشین نشستیم، قبل از آنکه ماشین را روشن کنم، فِرِپ از پنجره فریاد زد:
– احضار شدی!
با عجله همه را پیاده کردم و داد زدم:
-احضار شدم.
خانم به فرپ نگاهی کرد و گفت:
– ما که با هم بودیم! چطور احضار شدی؟
نوبت من بود که چپ چپ نگاهش کنم. بعد گفتم:
– از یک وجبی صدای فرپ رو نشنیدی. چطور توقع داشته باشم از اون بالا بشنوی؟
بعد اشاره کردم به پنجره‏ای که فرپ از آن به ما نگاه می‏کرد. قبل از آنکه حرفی بزند راه افتادم.
هنوز به بزرگراه نرسیده بودم که یادم آمد آدرس را از فِرِپ نگرفتم. می‏دانستم وقت بسیار تنگ است. در آینه نگاه کردم و در جا دور زدم. صدای جیغ لاستیک‏ها را شنیدم. یکی دو ماشین برایم بوق زدند اما به روی خودم نیاوردم و تخته گاز به طرف خانه راندم. جلوی پنجره شروع کردم بوق زدن، اما معلوم نبود فِرِپ دیوانه کدام گوری رفته بود:
– بوق. بوق. بوووووووووووووق.
دوباره:
– بوق. بوق. بوووووووووووووووووووق.
شیشه را پایین کشیدم. داد زدم:
– اهای فِرِپ! آدرس رو یادت رفت بدی!
دوسه‏تا از همسایه‏ها بیرون آمدند. برایم فرقی نداشت. فرپ آمد لب پنجره. داد زدم:
– دختر! آدرس را ندادی، نزدیک بود تصادف کنم.
فرپ گفت:
– احتیاط کن همسایه روبرویی هم داره میاد بیرون.
به پشت سرم نگاه کردم. دیدم آن همسایه پر حرف و دیوانه هم آمد بیرون. رو به فِرِپ کردم و داد زدم:
– برام مهم نیست. بگو کجا باید برم؟
فِرِپ شروع کرد میو میو کردن! همسایه رو برویی با صدای بلند بدون ذره‏ای شرم و حیا خطاب به بقیه همسایه‏ها گفت:
– به شما گفته بودم زده به سرش! خودتون ببینین داره با گربه حرف می‏زنه.
برگشتم. هرچی از دهانم در می‏آمد نثارش کردم و گفتم:
– به گوش‏های دراز خودت که اعتماد داری، خوب دقت کن که بعد زیرش نزنی.
بعد رو کردم به فرپ و گفتم:
– فِرِپ حالا وقتشه. جلوی همه بگو که سگ همسایه رو کدوم حیوون آزاری کشت.
فرپ شد عین یک مجسمه! هر چه التماس کردم بی فایده بود. آخرش هم رفت تو. همسایه روبرویی از خنده ریسه می‏رفت. همسایه‏های دیگه بدون اینکه حرفی بزنند یکی یکی رفتند داخل منازلشان.
دارم از عصبانیت خفه می‏شوم. مخصوصاً که حس می‏کنم شما هم باور نمی‏کنید که گربه حرف می‏زند. پس تعریف کردن این داستان چه فایده‏ای دارد؟ بهتر است بروم بالا تکلیفم را با این گربه‏ی احمق روشن کنم.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!