دوست خوبم جناب فرامرز پورنوروز که مسئول صفحه شعر نشریه فرهنگ هست با آن نگاه سخت گیرانهاش این چند دلتنگی مرا یکی دوهفته قبل برای نشر در صفحه خودش انتخاب کرد. فکر کردم حالا که دلم سخت ابریست بد نباشد آنها را اینجا هم بگذارم:
********************
دارم دنبال کسی میگردم که مرا بشناسد
من
در خاطرهای
گم شدهام.
********************
مرهم خواب رفته
بر زانوی جدالهای تلخ
دور و برم
حسرت.
********************
ساحل، گسترده در خیالم
دریا، مرده در چشمانم
من در حسرت شنا
شانه به شانهی موج درد میروم.
*******************
نفسم را
به تابش ماه گره زدهام
شب امّا
ابری ست.
*******************
خیابانهای زیادی در من به بُن بست رسیدهاند
وسوسهها دیگر در من نمیپلکند
ای نگاه تو جاده
دستانت را به من بده.
*******************
در جانم زلزلهی بیقراری آمده
قلبم درد را میتپد
چرا اینقدر دیر فردا میشود!
********************
لذّت
تابلویی بود
که من از صورتِ زیبای تو خریدم
حالا معتادِ
نازِ
نازنینم.
صدای پای حادثه میآید
در آرامش کدام بودن
پنهان شوم؟
********************
گریه میرقصد در چشمانم
یک خیابان مانده
تا انتها
اینجا دست من
آنجا دامانِ تو.
********************
از غمباران زندگی
به تو میگریزم
نگاهت باران
خندهات
جوانهی امید.
*******************
زندگی
تکرار مُردنها نیست
حوصلهات را پیدا کن
ترانههای زیادی برایت خواهم خواند
من از نُک انگشتان تو خواهم چکید.
جناب آقای جاج علی آقای دایی
صحنه را دیدم
از خواب پریدم
گل دوم سعودیها را دیدم
من که آفسایدی ندیدم
ای به گور پدر همچی فوتبالی خندیدم
در بلاگ نیوز لینک داده شد
به امید آنکه دلت بهاری شود و تازه و سرزنده