هنوز یکسال نشده که رفته. بیست سالی بود ندیده بودمش. دلم پر میکشید برای دیدنش. آخرین بار گفتم مادر میآیم پاکستان. پاسپورتم را میگذارم لب مرز، مرز را که نمیتوانند برای مرز نشین ببندند.
گفت گیرم آمدی و رسیدی. آنقدر جاسوس افتاده که روز اول خبر میشوند و میبرندت. یک ساعت هم که پیششان بمانی شصت بار خواهم مرد. نیا. بگذار یک بار از فراقت برای همیشه بروم. همانطور شد. اما مادر شما که زنده هست. خدا عمرش را آنقدر سال بکندتا شما ببینیدش. روزش مبارک.
حسرت و تبریک
May - 10 - 2008
🙁
Farhang.
خدا رحمتشون کنه. خیلی سخته. خیلی.
خداییش دلم کباب شد! خدا رحمتش کنه
خانه از پای بست ویران شد
هر خری آمد و مسلمان شد
هر سری با دومتر عمامه
دیو گردید و قاتل جان شد
با شقاوت شدند هم پیمان
درد و رنجی نصیب ایران شد
آتشی در گرفت در خانه
چهره کودکان چو پیران شد
چشمها کور و چشمه ها خشکید
مردن مرد و زن چه آسان شد
ملک ایران چو مخزن باروت
میشود گفت همچو لبنان شد
از کجا آمد این همه ملا
خر در ایران چرا فراوان شد
همتی ای عزیز هموطنم
عمر دچاله رو به پایان ش
سلام
گاهی مرور خاطرات زیبا کمتر از دیدار نیست.لااقل برای ما غربت نشینها این غنیمت است.پس خودتان را به خاطرات زیبایی که با مادرتان داشتید بسپارید…
روزها چه تند میگذرند، میبینی! یکسال گذشت هم از درگذشت او و هم از زندگی ما. زندگی در غربت غریب که خبر رفتن مادر را تلفنی میگیریم، تو یکسال پیش و من ده سال پیش.
یادشان جاودانه باد!
جایشان همیشه خالی خواهد ماند و جای ما هم یک روزی شعر هر ساله را تکرار کرده ام
rueh e madare tan shad
درود بر تمام مادران دنیا…