حجةالاسلام قربانعلی فرمودند که بمبگذاران شیراز به ارتباطات خود اعتراف کردند:
به نام خداوند جان و خرد. اینجانبان اول اعتراف میکنیم که سلطنت طلب هستیم. سپس معترف میشویم که بمبگذاریم و نهایتاً معروض میداریم که تا اطلاع ثانوی علاوه بر اسرائیل و آمریکا یکخورده هم با انگلیس ارتباط داشتهایم. قبل از اینکه شما مرخص شوید و ما را مرخص کنند این را هم شوربختانه باید خدمتتان اعتراف کنیم که ما قصد داشتیم حرم امام رضا و خواهرشان و چند جای دیگر که حالا یادمان نیست را منفجر کنیم که چون بد مسیر بودند ما رفتیم شیراز یک حسینیه را که سر راه بود منفجر کردیم.
در اینجا اعترافات ما تمام شد اما چون هنوز یک خط جا هست باید بگوییم که ما با رهبران بازداشتی بهائیان ارتباطی نداشتهایم ولی خیلی احتمال دارد که آنها با ما ارتباطاتی داشتهاند. والله اعلم بالصواب
Archive for May, 2008
اعترافات
اعترافات
حجةالاسلام قربانعلی فرمودند که بمبگذاران شیراز به ارتباطات خود اعتراف کردند:
به نام خداوند جان و خرد. اینجانبان اول اعتراف میکنیم که سلطنت طلب هستیم. سپس معترف میشویم که بمبگذاریم و نهایتاً معروض میداریم که تا اطلاع ثانوی علاوه بر اسرائیل و آمریکا یکخورده هم با انگلیس ارتباط داشتهایم. قبل از اینکه شما مرخص شوید و ما را مرخص کنند این را هم شوربختانه باید خدمتتان اعتراف کنیم که ما قصد داشتیم حرم امام رضا و خواهرشان و چند جای دیگر که حالا یادمان نیست را منفجر کنیم که چون بد مسیر بودند ما رفتیم شیراز یک حسینیه را که سر راه بود منفجر کردیم.
در اینجا اعترافات ما تمام شد اما چون هنوز یک خط جا هست باید بگوییم که ما با رهبران بازداشتی بهائیان ارتباطی نداشتهایم ولی خیلی احتمال دارد که آنها با ما ارتباطاتی داشتهاند. والله اعلم بالصواب
بسته پیشنهادی
نظام به خاطر رفع اختلافات اتمی خود با جهان بستهای پیشنهاد کرده که ترجمه خودمانی آن به شرح زیر است:
اسرائیل را بار زده به مکانی دورتر از آسیا و آفریقا منتقل کنید. محمود عباس را هم با خود ببرید. محمود خود ما کافی کل منطقه است.
تعریف حضرت امام از اقتصاد را جایگزین نظرات آدام اسمیت و سایر قوزمیتهای این رشته بکنید.
با به حساب آوردن جمهوری اسلامی، کشورهای پنج بعلاوه یک را به پنج بعلاوه دو تغییر دهید.
در مورد غنی سازی یا به ما اورانیوم غنی شده بدهید یا اصلاً حرفی از توقف نزنید. چون بعد نظام بسته پیشنهادیش را پس میگیرد و بر میگردد به مذاکرات با برادرمان البرادعی.
بسته پیشنهادی
نظام به خاطر رفع اختلافات اتمی خود با جهان بستهای پیشنهاد کرده که ترجمه خودمانی آن به شرح زیر است:
اسرائیل را بار زده به مکانی دورتر از آسیا و آفریقا منتقل کنید. محمود عباس را هم با خود ببرید. محمود خود ما کافی کل منطقه است.
تعریف حضرت امام از اقتصاد را جایگزین نظرات آدام اسمیت و سایر قوزمیتهای این رشته بکنید.
با به حساب آوردن جمهوری اسلامی، کشورهای پنج بعلاوه یک را به پنج بعلاوه دو تغییر دهید.
در مورد غنی سازی یا به ما اورانیوم غنی شده بدهید یا اصلاً حرفی از توقف نزنید. چون بعد نظام بسته پیشنهادیش را پس میگیرد و بر میگردد به مذاکرات با برادرمان البرادعی.
دلتنگی
دخترک اگر بتواند تکان نخورد با عروسک اشتباه گرفته میشود.
کمربند ایمنیاش را میبندم و میپرسم: حاضری؟ با شوخ طبعی همیشگیاش میگوید: بعله آقا. ماشین را روشن میکنم و راه میافتم. پدر و مادرش اختلاف دارند. درعین اختلاف به توافقی رسیدهاند. پدر پسر را برداشته رفته ایران. مادر با دخترک ماندهاند اینجا. میپرسم: چطوری؟ چه خبر؟
میگوید: برای داداشی و باباجون دلم تنگ شده. میپرسم مگر تلفنی حرف نمیزنید؟ میگوید دیشب زدم. با لحنی طلبکارانه میگویم: خب؟ ساکت میشود. دوباره توضیح میدهم که هر وقت دلتنگ شد میتواند تلفنی با آنها حرف بزند و برای آنکه خوشحالش بکنم میگویم شماره تلفنشان را از مادرش خواهم گرفت تا از مهد کودک هم به آنها زنگ بزنیم. باز هم ساکت است. میپرسم دوست نداری؟ چرا ساکتی؟میگوید: آخه من صداهارو نمیخوام خود آدمارو میخوام
دلتنگی
دخترک اگر بتواند تکان نخورد با عروسک اشتباه گرفته میشود.
کمربند ایمنیاش را میبندم و میپرسم: حاضری؟ با شوخ طبعی همیشگیاش میگوید: بعله آقا. ماشین را روشن میکنم و راه میافتم. پدر و مادرش اختلاف دارند. درعین اختلاف به توافقی رسیدهاند. پدر پسر را برداشته رفته ایران. مادر با دخترک ماندهاند اینجا. میپرسم: چطوری؟ چه خبر؟
میگوید: برای داداشی و باباجون دلم تنگ شده. میپرسم مگر تلفنی حرف نمیزنید؟ میگوید دیشب زدم. با لحنی طلبکارانه میگویم: خب؟ ساکت میشود. دوباره توضیح میدهم که هر وقت دلتنگ شد میتواند تلفنی با آنها حرف بزند و برای آنکه خوشحالش بکنم میگویم شماره تلفنشان را از مادرش خواهم گرفت تا از مهد کودک هم به آنها زنگ بزنیم. باز هم ساکت است. میپرسم دوست نداری؟ چرا ساکتی؟میگوید: آخه من صداهارو نمیخوام خود آدمارو میخوام
فرار بزرگ
دو نظریه هست. یکی مردم را نادان میداند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم میگذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده میرود سراغ رسانههای تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانههای خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامهنویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنیهایی میزند که قطعا از دید متخصصین فن نادیده نمیماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم میلغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبهای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف میزدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشیای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.
فرار بزرگ
دو نظریه هست. یکی مردم را نادان میداند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم میگذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده میرود سراغ رسانههای تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانههای خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامهنویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنیهایی میزند که قطعا از دید متخصصین فن نادیده نمیماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم میلغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبهای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف میزدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشیای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.
درد بی درمان
چه فرق میکند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کردهاند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانهاشان را که رد میکنم با چنان لحن محزونی صدایم میکند که خوابم میپرد. صدای رادیو را کم میکنم و میگویم:
– جانم
میگوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه میگویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم میکنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته میگوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست میپیچد.
ماشین را پارک میکنم. یکی از آن انگشتریهایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در میآورم و به او میدهم. چشمانش برق میزند. آن را به انگشتش فرو میکند و شروع میکند به مکیدن.با این که هر دو لبخند میزنیم من میدانم در دلم چه میگذرد، اما نمیدانم در دل کوچک او چه میگذرد
درد بی درمان
چه فرق میکند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کردهاند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانهاشان را که رد میکنم با چنان لحن محزونی صدایم میکند که خوابم میپرد. صدای رادیو را کم میکنم و میگویم:
– جانم
میگوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه میگویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم میکنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته میگوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست میپیچد.
ماشین را پارک میکنم. یکی از آن انگشتریهایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در میآورم و به او میدهم. چشمانش برق میزند. آن را به انگشتش فرو میکند و شروع میکند به مکیدن.با این که هر دو لبخند میزنیم من میدانم در دلم چه میگذرد، اما نمیدانم در دل کوچک او چه میگذرد