Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for May, 2008

اعترافات

Posted by balouch On May - 24 - 2008

حجة‏الاسلام قربانعلی فرمودند که بمبگذاران شیراز به ارتباطات خود اعتراف کردند:
به نام خداوند جان و خرد. اینجانبان اول اعتراف می‏کنیم که سلطنت طلب هستیم. سپس معترف می‏شویم که بمبگذاریم و نهایتاً معروض می‏داریم که تا اطلاع ثانوی علاوه بر اسرائیل و آمریکا یکخورده هم با انگلیس ارتباط داشته‏ایم. قبل از اینکه شما مرخص شوید و ما را مرخص کنند این را هم شوربختانه باید خدمتتان اعتراف ‏کنیم که ما قصد داشتیم حرم امام رضا و خواهرشان و چند جای دیگر که حالا یادمان نیست را منفجر کنیم که چون بد مسیر بودند ما رفتیم شیراز یک حسینیه را که سر راه بود منفجر کردیم.
در اینجا اعترافات ما تمام شد اما چون هنوز یک خط جا هست باید بگوییم که ما با رهبران بازداشتی بهائیان ارتباطی نداشته‏ایم ولی خیلی احتمال دارد که آنها با ما ارتباطاتی داشته‏اند. والله اعلم بالصواب


اعترافات

Posted by balouch On May - 23 - 2008

حجة‏الاسلام قربانعلی فرمودند که بمبگذاران شیراز به ارتباطات خود اعتراف کردند:
به نام خداوند جان و خرد. اینجانبان اول اعتراف می‏کنیم که سلطنت طلب هستیم. سپس معترف می‏شویم که بمبگذاریم و نهایتاً معروض می‏داریم که تا اطلاع ثانوی علاوه بر اسرائیل و آمریکا یکخورده هم با انگلیس ارتباط داشته‏ایم. قبل از اینکه شما مرخص شوید و ما را مرخص کنند این را هم شوربختانه باید خدمتتان اعتراف ‏کنیم که ما قصد داشتیم حرم امام رضا و خواهرشان و چند جای دیگر که حالا یادمان نیست را منفجر کنیم که چون بد مسیر بودند ما رفتیم شیراز یک حسینیه را که سر راه بود منفجر کردیم.
در اینجا اعترافات ما تمام شد اما چون هنوز یک خط جا هست باید بگوییم که ما با رهبران بازداشتی بهائیان ارتباطی نداشته‏ایم ولی خیلی احتمال دارد که آنها با ما ارتباطاتی داشته‏اند. والله اعلم بالصواب


بسته پیشنهادی

Posted by balouch On May - 23 - 2008

نظام به خاطر رفع اختلافات اتمی خود با جهان بسته‏ای پیشنهاد کرده که ترجمه خودمانی آن به شرح زیر است:
اسرائیل را بار زده به مکانی دورتر از آسیا و آفریقا منتقل کنید. محمود عباس را هم با خود ببرید. محمود خود ما کافی کل منطقه است.
تعریف حضرت امام از اقتصاد را جایگزین نظرات آدام اسمیت و سایر قوزمیت‏های این رشته بکنید.
با به حساب آوردن جمهوری اسلامی، کشورهای پنج بعلاوه یک را به پنج بعلاوه دو تغییر دهید.
در مورد غنی سازی یا به ما اورانیوم غنی شده بدهید یا اصلاً حرفی از توقف نزنید. چون بعد نظام بسته پیشنهادیش را پس می‏گیرد و بر می‏گردد به مذاکرات با برادرمان البرادعی.


بسته پیشنهادی

Posted by balouch On May - 22 - 2008

نظام به خاطر رفع اختلافات اتمی خود با جهان بسته‏ای پیشنهاد کرده که ترجمه خودمانی آن به شرح زیر است:
اسرائیل را بار زده به مکانی دورتر از آسیا و آفریقا منتقل کنید. محمود عباس را هم با خود ببرید. محمود خود ما کافی کل منطقه است.
تعریف حضرت امام از اقتصاد را جایگزین نظرات آدام اسمیت و سایر قوزمیت‏های این رشته بکنید.
با به حساب آوردن جمهوری اسلامی، کشورهای پنج بعلاوه یک را به پنج بعلاوه دو تغییر دهید.
در مورد غنی سازی یا به ما اورانیوم غنی شده بدهید یا اصلاً حرفی از توقف نزنید. چون بعد نظام بسته پیشنهادیش را پس می‏گیرد و بر می‏گردد به مذاکرات با برادرمان البرادعی.


دلتنگی

Posted by balouch On May - 20 - 2008

دخترک اگر بتواند تکان نخورد با عروسک اشتباه گرفته می‏شود.
کمربند ایمنی‏اش را می‏بندم و می‏پرسم: حاضری؟ با شوخ طبعی همیشگی‏اش می‏گوید: بعله آقا. ماشین را روشن می‏کنم و راه می‏افتم. پدر و مادرش اختلاف دارند. درعین اختلاف به توافقی رسیده‏اند. پدر پسر را برداشته رفته ایران. مادر با دخترک مانده‏اند اینجا. می‏پرسم: چطوری؟ چه خبر؟
می‏گوید: برای داداشی و باباجون دلم تنگ شده. می‏پرسم مگر تلفنی حرف نمی‏زنید؟ می‏گوید دیشب زدم. با لحنی طلبکارانه می‏گویم: خب؟ ساکت می‏شود. دوباره توضیح می‏دهم که هر وقت دلتنگ شد می‏تواند تلفنی با آنها حرف بزند و برای آنکه خوشحالش بکنم می‏گویم شماره تلفنشان را از مادرش خواهم گرفت تا از مهد کودک هم به آنها زنگ بزنیم. باز هم ساکت است. می‏پرسم دوست نداری؟ چرا ساکتی؟می‏گوید: آخه من صداهارو نمیخوام خود آدمارو می‏خوام


دلتنگی

Posted by balouch On May - 19 - 2008

دخترک اگر بتواند تکان نخورد با عروسک اشتباه گرفته می‏شود.
کمربند ایمنی‏اش را می‏بندم و می‏پرسم: حاضری؟ با شوخ طبعی همیشگی‏اش می‏گوید: بعله آقا. ماشین را روشن می‏کنم و راه می‏افتم. پدر و مادرش اختلاف دارند. درعین اختلاف به توافقی رسیده‏اند. پدر پسر را برداشته رفته ایران. مادر با دخترک مانده‏اند اینجا. می‏پرسم: چطوری؟ چه خبر؟
می‏گوید: برای داداشی و باباجون دلم تنگ شده. می‏پرسم مگر تلفنی حرف نمی‏زنید؟ می‏گوید دیشب زدم. با لحنی طلبکارانه می‏گویم: خب؟ ساکت می‏شود. دوباره توضیح می‏دهم که هر وقت دلتنگ شد می‏تواند تلفنی با آنها حرف بزند و برای آنکه خوشحالش بکنم می‏گویم شماره تلفنشان را از مادرش خواهم گرفت تا از مهد کودک هم به آنها زنگ بزنیم. باز هم ساکت است. می‏پرسم دوست نداری؟ چرا ساکتی؟می‏گوید: آخه من صداهارو نمیخوام خود آدمارو می‏خوام


فرار بزرگ

Posted by balouch On May - 19 - 2008

دو نظریه هست. یکی مردم را نادان می‏داند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم می‏گذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده می‏رود سراغ رسانه‏های تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانه‏های خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامه‏نویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنی‏هایی می‏زند که قطعا‏‏ از دید متخصصین فن نادیده نمی‏ماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم می‏لغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبه‏ای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف می‏زدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشی‏ای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.


فرار بزرگ

Posted by balouch On May - 19 - 2008

دو نظریه هست. یکی مردم را نادان می‏داند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم می‏گذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده می‏رود سراغ رسانه‏های تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانه‏های خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامه‏نویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنی‏هایی می‏زند که قطعا‏‏ از دید متخصصین فن نادیده نمی‏ماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم می‏لغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبه‏ای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف می‏زدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشی‏ای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.


کوروش صغیر

Posted by balouch On May - 17 - 2008


کوروش صغیر

Posted by balouch On May - 16 - 2008


درد بی درمان

Posted by balouch On May - 14 - 2008

چه فرق می‏کند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کرده‏اند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانه‏اشان را که رد می‏کنم با چنان لحن محزونی صدایم می‏کند که خوابم می‏پرد. صدای رادیو را کم می‏کنم و می‏گویم:
– جانم
می‏گوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه می‏گویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم می‏کنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته می‏گوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست می‏پیچد.
ماشین را پارک می‏کنم. یکی از آن انگشتری‏هایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در می‏آورم و به او می‏دهم. چشمانش برق می‏زند. آن را به انگشتش فرو می‏کند و شروع می‏کند به مکیدن.با این که هر دو لبخند می‏زنیم من می‏دانم در دلم چه می‏گذرد، اما نمی‏دانم در دل کوچک او چه می‏گذرد


درد بی درمان

Posted by balouch On May - 13 - 2008

چه فرق می‏کند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کرده‏اند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانه‏اشان را که رد می‏کنم با چنان لحن محزونی صدایم می‏کند که خوابم می‏پرد. صدای رادیو را کم می‏کنم و می‏گویم:
– جانم
می‏گوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه می‏گویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم می‏کنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته می‏گوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست می‏پیچد.
ماشین را پارک می‏کنم. یکی از آن انگشتری‏هایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در می‏آورم و به او می‏دهم. چشمانش برق می‏زند. آن را به انگشتش فرو می‏کند و شروع می‏کند به مکیدن.با این که هر دو لبخند می‏زنیم من می‏دانم در دلم چه می‏گذرد، اما نمی‏دانم در دل کوچک او چه می‏گذرد




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!